گزارش روز
دوره جدید شماره ۲
شماره مسلسل ۲۵۳0سال ششم
شنبه ۹ اسفند ماه ۱۳۷۶

نقدی بر نمایشنامه «آمیز قلمدون»
نوشته «اکبر رادی»

چرا نمایش «آمیز قلمدون» با وجود این که حرفی برای گفتن دارد، راضی کننده نیست!! به راستی این نمایش چه چیزی  کم دارد؟ مهره گم شده آن در کجاست؟ این نمایش کندوکاوی دارد از زندگی پیرمردی خوش قریحه و شرافتمند که در جوانی به دور از کژی‌های روزگار می‌زیسته است.

وی در مقابل تنگدستی تن به پستی‌های شیطان نداده و ساختمان زندگی خانوادگی خویش را با زحمت وافر و تلاشی پاک استوار ساخته است، اینک که دوران تقاعد را می‌گذراند، به واسطه سختی معیشت، مورد تحقیر و آزار نزدیکان خود واقع شده و در یکی از همین برخوردهای حقارت‌بار، تاب نیاورده و این روزگار را به روزگارپرستان واگذاشته و می‌میرد.

موضوع داستان زیباست اما طرح وا ستخوان‌بندی شایسته و بایسته‌ای که این موضوع خوب را سامان دهد و مصالح خوبی که شخصیت‌ها و حوادث را بنا سازد در اختیار ندارد. در هر نمایشنامه واقع‌گرا، با شخصیت‌های برگرفته از جامعه و تیپ‌ها و حوادث واقعی سر و کار داریم؛ هر شخصیت، نمونه‌ای است از کل که اورا می‌شناسیم و با همه وجود او را باور داریم. نوسیسنده شخصیت را از سه محور اساسی، شرایط اجتماعی، موقعیت روانی و وضعیت جسمی او بنا می‌نهد.

چنانچه یکی ازا ین محورها ناقص و ناهماهنگ با بقیه بنا شود، شخصیت یک‌بعدی و دور از واقع و مخلوق ذهن نویسنده خواهد شد. «شکوهی» در زندگی گذشته‌اش مردی وارسته و پاک و در مقابل وسوسه‌های مالی استوار بوده، حتی در وضعیت بد اقتصادی زمانی که همسرش در بیمارستان زایمان می‌کرده، حاضر به گرفتن رشوه نشده است و ما به او احترام می‌گذاریم، تحسینش می کنیم، انتظار داریم اکنون با قامتی افراشته به زندگی که بوجود آورده ببالد.

اما «شکوهی» طوری ترسیم شده است که انگار از گذشته خویش پشیمان است و از طرفی دلبستگی‌های وی به رفقاو خانواده‌اش و یا کشیدن سیگار و... آن قدر شدید است که او را مردی ابله معرفی کرده و سایه‌ای روی گذشته افتخارآمیزش می‌افکند. اگر او قهرمان تراژدی ماست، باید اعمالش را که برخاسته از جهان‌بینی اوست بپذیریم. او هنرمند است اما هنر را فقط برای خود هنر دوست دارد. در حالی که ما هنرمندانی را می‌شناسیم که از هنر خود در دوران فترت بهره می‌برند. چنانچه خود او می‌گوید که هنور قادر به آفرینش کاری هنری است.

چنین مردی نمی تواند زن کودنی چون شوکت را آن طور دوست بدارد که در مواجه با بی‌مهری‌اش از پا درآید. در حالی که نقاط امید و اتکاء فراوانی همچون هنرش ، سه‌ نوه‌اش، و دو دختر و دامادهای سالمش را دارد. ولی او بیکاره و وازده به نظر می‌رسدو معلوم نیست چرا؟!

می‌دانیم که او خانه‌اش را به اسم «شوک» کرده است. اما «شوکت» که او را از خانه بیرون نیانداخته که ایکاش می انداخت تا با این کار دست کم آن سوی تضاد درام قوی‌تر می‌شود.

اگر ما«شکوهی» را متزلزل، ضعیف و بی‌اراده ببینیم، ظلمی که بر او می‌رود توجیه شده و رنگ می‌بازد. تراژدی وقتی مؤثر است که به حقانیت شخصیت مثبت ایمان بیاوریم اما تصاویری که از دلبستگی‌های «شکوهی» داریم او را در نظر ما مردی متزلزل و الکی خوش، بی‌هدف، دور از اجتماع و بی‌خبر از همه جامعه معرفی می‌کند. او هنرمندی است وامانده. برای مثال قضاوت‌های سطحی او در مورد دامادهایش بدوستانی که با آنان ارتباط دارد، غرورانگیز نیست. تنها نقاط مثبت زندگی قهرمان، هنر او و مقاومتش در مقابل ناسلامتی مالی است. آیا همین دو نکته مثبت کافی است تا ما براساس آن شخصیتی قانع‌کننده و مورد تایید بیافرینیم؟ حال به عنوان پیشنهاد تصور کنید «شکوهی» هنرمندی می بود که به هنرش عشق می‌ورزید و برای آن هدف و رسالتی والا قائل بود و برای رستن از آلودگی‌های اداری و اجتماعی به آرمانی مقدس پشت گرم بود. آیا جهان‌بینی چنین شخصیت، نگاهش را به زندگی، زن، دوست، فرزند، هنر تغییر نمی‌داد و انسانی نمی‌شد که مرگش تاسف‌بار و فاجعه تلقی شود؟

 از طرفی ،  شوکت، زن «شکوهی» که در سوی دیگر تضاد واقع است نیز دارای تناقضاتی از همین دست است. او در جوانی، زنی صرفه‌جو، سازگار و زحمت‌کش بوده است. دو دختر بزرگ کرده و به خانه شوهر فرستاده است و در بنای این کانون خانوادگی سهم تعیین‌کننده‌ای داشته است – که اگر نمی‌داشت زندگی مشترک آن ها تا امروز دوام نمی‌یافت ـ حال که سنی از او گذشته، آن هم تحت تاثیر زن همسایه، به اصطلاح فیلش یاد هندوستان می‌کند و به عمر از دست رفته افسوس خورده می خواهد همه آن سال ها را یک جا جبران کند. او ناگهان بنای ناسازگاری می‌گذارد و کوته‌ بینی را به جایی می‌رساند که باعث مرگ «شکوهي می‌شود این تغییر خلق‌الساعه، به دور از منطق زندگی واقعی است و در حالی است  که بعضی اوقات شوکت را عاقل‌تر از شکوهی می‌بینیم. مثلاً زمانی که شوهرش را با اصرار و پیگیری زیاد از کشیدن سیگار منع می کند، نشان‌ می دهد که او را دوست دارد و برای سلامتش اهمیت قائل است.

اما «حشمت خانم» زن همسایه شکوهی که در واقع نقش تشدید کننده تضاد آن سوی درام را به عهده دارد، اصولا بی‌هویت ترسیم شده است. او قرار است زنی بی‌قید و بند باشد، قرار است تاثیر بالقوه ای در این تغییر شوکت» بگذارد و حسادت او را برانگیزد! اما هرچه تلاش می‌کند، موفق نیست چنین نیتی را حتی برای لحظه ای در ذهن تماشاگر به تصویر کشد؛ زیرا او نیز همانند شکوهی و شوکت گریبانگیر تضاد و تناقض است و مصالحی که برای تکوین این شخصیت در نظر گرفته شده ناقض وظایفی است که به او محول گردیده است. قرار است او شخصیتی غبطه‌برانگیز برای «شوکت» باشد ولی علی‌رغم ادعایش وضع مالی خوبی ندارد. مستاجر«شکوهی» است، حسابگر و خسیس است، توطئه‌چین و لاف‌زن است. از هر سو که بنگری کمتر از زن «شکوهی» است. او به هیچ وجه زن حسادت‌برانگیزی نیست.

 در نگاهی دیگر، اگر «حشمت خانم» در خصوص رفتن به خارج از کشور و داشتن فرزندانی در آن جا، دروغ می‌بافت و آن همه هیاهو برای رفتن به خارج، برای کلاه‌برادری از «شوکت» بود و بنام هزینه و مخارج دلال و پاسپورت و ویزا و چه و چه پول‌های «شوکت» را بالا می‌کشید، یادست کم سر و وضعش خوب بود، ناخن‌هایش ار مانیکور می کرد، موی سرش را آن چنان درست می‌کرد، پالتوی پوستی، کیفی، کفشی، زیورآلاتی، موبایلی که اکنون جزو مفاخر این گونه آدم هاست در دست می‌گرفت و مهم‌تر از همه مستاجر «شکوهی» هم نبود – که داشتن مسکن در این شرایط دست کم پنجاه درصد معیشت است - یا مثلا شوهرش همکار اداری شکوهی بود، قضیه چقدر فرق می‌کرد؟ اما همسری که «حشمت» از آن یاد می کند به قصاب بی‌فرهنگ شبیه است. چون می‌تواند حس زیباشناسی مرد را در شوکت تحریک کرده و به حسرت وادار کند؟

با آن توصیفی که حشمت از شوهر مرده‌اش می‌کند، «شکوهی» هزار بار از او افزون‌تر است با این حال می‌بینیم که «شوکت» تحت باورهای این زن قرار گرفته و آن بلا را بر سر همسرش می‌آورد.

حاصل جمع این تناقضات زاییده اغتشاش در همان سه عامل ذکر شده، یعنی شرایط اجتماعی موقعیت روانی، و وضعیت جسمی این شخصیت‌هاست. به نظر می‌رسد جذابیت موضوع برای نویسنده آن قدر زیاد بوده که دیگر فرصتی برای ایجاد و وقوام شخصیت‌ها برای او باقی نگذاشته است و به طور شتابزده‌یی در اولین برخورد با مصالح اولیه ساختمان درام خود را بنا ساخته است. به همین خاطر «آمیزقلمدون» را از قد و قواره کارهای این نویسنده پائین‌تر می‌بینیم، هرچند این اثر از زیبائی یک درام اجتماعی برخوردار است.

به هر جال حضور عزیزی چون« رادی» در صحنه برای ما غنیمتی است، این که در این شرایط هنوز به تئاتر می‌اندیشد، مایه بسی امید است، او از پیشکسوتان و امید جوانان آروزمند عرصه نمایشنامه‌نویسی است. کار وی مایه سرافرازی صحنه و صحنه‌پردازان است.

ما آروزمند آنیم که صحنه تئاتر آن‌چنان پر رونق و تابان شود تا در پرتو آن درام‌نویسانی رشد یابند. جوانانی پرشور و هیجان انواع ره‌آوردهای ذوق و سلیقه خویش را در این میدان بیازمایند و گوهر های ذیقیمت وجود پیشکسوتان صحنه از غبار چندین ساله گوشه‌نشینی و سکوت پاک گردد و بدرخشد. اکنون به خاطر روشن‌نبودن افق همه هنرها از جمله تئاتر، میدانی برای رشد این ذوق‌ها بوجود نیامده است. تنها جرقه‌هایی گاه‌گاه این جا و آن جا به چشم می‌خورد و خاموش می شود. وقتی کاری انجام نشود و کار انجام یافته در بوته سنجش درست واقع نگردد و با آن برخوردی سنجیده و به دور از تعصب و بغض نشود، صاحب ذوق درجا می‌زند و چه بسا پس رفت می‌کند. امری که با کمال تاسف باید اذعان کرد سالهاست شاهد آنیم.

کاظم هژیرآزاد