"به بهانه ی "هفت نمایش کوتاه "
(چاپ شده در بانی فیلم سال ۱۳۸۶ ) "مرگ " کجا زیباست ، کجا زشت اسماعیل خلج در"هفت نمایش کوتاه "که درسالن فرهنگسرای هنردرحال اجراست ،باچه خلوص وصمیمیتی تلاش می کند تاباورفلسفی واجتماعی خودرادرقالب تصاویرنمایشی ارائه دهد. سخن گزیده ی " تاگور"درمتن بروشوراین نمایش ، انتخابی است که درمورد خود خلج مصداق دارد ، وبه شناخت اندیشه ی وی یاری می رساند. ازنمایشنامه " حالت چطوره مش رحیم " و "من ملک بودم " تا" هفت نمایش کوتاه " می توان مهرو نشان و خط سیرتفکراین هنرمند را به خوبی دنبال کرد و دید. اکنون دیگردرزمینه ی نمایشنامه ، می توان اثری بدون ذکرنامش از اوخواند وبه درستی حدس زدکه این نوشته ازآن خلج است. ازدیگرنقاط قوت این اثر ، آن است که می توان آن را درزمره ی نمایشنامه های فولکلوریک – نه به معنای عام – بلکه دانش عامه ی مردم کوچه و بازارشهرنشین – عمدتا تهران – دانست . دقت در انتخاب لایه های پنهان واشکارزندگی مردم حاشیه نشین و باورهای آن ها درمورد مرگ ، نفرت ، انتقام، زناشویی ، فقر، ثروت وشورهای باطنی آن ها درباره زندگی ، از نقاط قابل ذکر این توجه و نگاه خلج دربهره گیری هنری اواز آن ها محسوب می شود. مثلا ، صحبت های سنگتراش وآرزوهایش صمیمیت قهوه چی وطرح ناگهانی " مرگ" سنگتراش درشروع نمایش ازنقاط گیرای آن است؛ وباکمی آسانگیری در بازی "نمایش درنمایش" دونفره آن ها، - اگرچه قدری طولانی است - اما، به خوبی معرف منطق ساده ونگاه صمیمی مردم کوچه وبازار شهرمااست. ظاهرا خلج قصد داشته واقعیت مرگ را همچون نخی از درون تسبیح سرگذشت هفت نمونه از مردم حاشیه نشین شهر، گذردهد. این طرح واندیشه ی بدیعی است ، اما کوشش خلج در رسیدن به این خواسته ، تا حدی عملی شده و ریسمان این تسبیح در پاره ای موارد که ذکرآن خواهد رفت ازهم می گسلد. آنچه نویسنده وکاگردان به خوبی بدان توجه نموده و داستان های خود رابرآن بناکرده ، وبیننده را به دنبال خود می کشد وگاه دلش را به درد می آورد ، نگاه دلسوزانه ی اوست ، به مظلومیت انسان ها ، درمواجه با فقراجتماعی وطبعات آن . فقری که چون بختک بر رندگی همه ی آدم های این قصه ها سایه افکنده است. تاجایی که مرگ برای آن ها دلپذیرتراز زندگی می نماید واین مردم ، به رایگان آن رامی خرند،وبه عنوان واقعیتی محتوم می پذیرند. این تحلیل با آنچه مردم درواقعیت عمل می کنند تطابق ندارد. مردم زندگی را دوست دارند، وباتمام سختی هایش درتلاشند تا بیشترزندگی کنند. امامردم به تصویرکشیده شده ی خلج بجز یکی – حسین – آن هم تحت تلقینات یک پیرزن دنیا دیده ، همه تسلیم سرنوشت اجباری خود هستند.! غیرواقعی تراین که اززبان سنگتراش وقهوه چی می شنویم – نمی بینیم - ! که آدم های ثروتمندهم زندگیشان بهتراز این مردم نیست. ! که بیشترآدم رابیاد اندرزهای ارزانی می اندازد که گوینده ی آن می خواهدوضعیت موجود را توجیه کرده مسئولیت را از دوش برخی ها بردارد.!! مردم از هرقشر وطبقه ی اجتماعی ، راضی به مردن نیستند وزندگی رادوست دارند و تلاش می کنند زنده بمانندوبامرگ دست وپنجه نرم می کنند.وتنها در آخرین لحظه مبارزه است که دیگر تن به مرگ می دهند.اما نویسنده وکارگردان ،فقط به سرگذش این انسان ها دل می سوزاند و از این طریق تماشاگر را دعوت می کند که آن هاهم دل بسوزانند. اما پاسخی به سوالات به وجود آمده در ذهن بیننده نمی دهد که ، آیا مرگ زیباست یازندگی ؟ درکجا مرگ زیباست ودرکجازشت؟یا درکجا زندگی زیباست و درکجازشت ؟ مضامین هرهفت اپیزوداین نمایش بهم شبیه ، و گاه برهم منطبق اند. مثلا معضل زن کفاش و زن بنا یکی است. ویا بناوکفاش هردو از بیماری می میرند. ازطرف دیگرچون مساله مرگ دربقیه ی قصه ها هم تکرار می شود،به نظرمی رسد ، مظروف بیشتراز ظرف است. ازدیگرسو ، ازچند جمله نخست که بین پرسوناژها ردوبدل می شود ، حدس زده می شودکه چه کسی باید بمیردو بقیه ی حرف ها ، فرعی وحالتی دست دوم می گیرند وتازه گی خودراازدست می دهند. توگویی حرفی را هفت بار برایت تکرار کنند. سبک وسیاق نمایش درشیوه ها ی واقع گرایی و روایی درنوسان است. اما ، بیشتر تمایل به روایت دارد وبه همین دلیل متنی شنیداری شده است تادیداری. درمورد نورپردازی این نمایش نمی توان از ستون نوری که شخصیت می یابد سخن نگفت ، این ستون نوروقتی روی اشخاص بازی می تابد، تاکیدونشانی ازمرگ آن ها معرفی می شود . این برداشت زمانی قوت بیشتر میگیرد که ، آهنگ و آوازی حزین ومرثیه گونه ، آن را همراهی می کند ، این نور، نوید مرگ را به خوبی القا می کند. یعنی وقتی نور ، روی کفاش وبنا می تابد، آن ها همزمان می میرند. تا این جا این ستون نور هویت یافته ونقش خود را به خوبی ایفا می کند ، اما وقتی این نور باهمان شدت روی – حسین – وزنش – گلی- که آشتی کرده اند ودیگر قرارنیست بمیرند هم می تابد. بیننده درذهنش آن هاراهم مرده به حساب می آورد. واین تداخل ذهن بیننده را آشفته می سازد. درحالی که در دو اپیزود آخرشخصیتی دیگر – ازرائیل- باهیئت انسانی ،خوش پوش ، با لبخندی مطمئن برلب ، که معنی استعاریش کامل تر ازآن نورو آوازاست ، مضاف برنوروآوازظهور می یابد. به نظرمی رسد اگراین شخصیت از همان اول درلحظات مرگ حاضر می شد، توجیهی منطقی تر وتصویری تر داشت. برای دوری ازاطناب کلام، اپیزود اول وپنجم – سنگتراش – ونیز دو اپیزود بنا وکفاش که ازمضمونی یکسان برخوردارند ، درهم ادغام شوند ، نمایش از ایجاز بیشتری برخوردارخواهد شد. قصه ی "مسافر" که تصادفا ازجذاب ترین اپیزودهاست ، هنگامی که قصه می رود تا ازپیچ زیبایی برخوردارشود ، تا بیننده حادثه ی جذاب تری راشاهد باشد، متاسفانه باپاسخی غیر منطقی از سوی نویسنده وکارگردان روبرو می شود! یعنی وقتی می فهمیم که علت مسافرت ، خیانت زن ومادراست، انتظار یک حادثه ی جذاب رامی کشیم – شاید یک فاجعه – اما علی رغم این انتظار منطقی ، برادر مقصر، ناگهان سرش را می گذارد و می میرد !آن هم - بدون داخالت ازرائیل -!! ومسافری که آن قدردر رفتن مصر بود، ناگهان میل رفتن از سرش می پرد، اما حال ،این ازرائیل است که برای بردن مسافر چانه می زند. ! درحالی که برادر مقصربه حال خود رها شده ، و ازرائیل اصلا کاری به او ندارد. درواقع موضوع برادر خاطی کاملا تعطیل می شود وازرائیل فقط روی بردن مسافر کلید کرده است .!وهیچ پاسخی برای این سردرگمی نیست مگر این که بگوییم پای اطلاعات داده شده ، و چگونگی استنتاج وتعمیم هنری ازآن ها برای نویسنده لنگ می زده ، واو ناچار ،حوادثی تحمیلی ، مصنوعی ، و ذهنی را جایگزین واقعیت های عینی کرده است. نام نمایش " هفت نمایش کوتاه" هیچ ربطی به متن و محتوای آن ها ندارد. درحالی که بهتر بود نام، مفهومی استعاری ومکمل وروشنگر را باخود حمل می کردکه هنگام تماشای نمایش ، همچون کلیدی برای گشایش وکشف رمز نمایش و معنای آ ن می شد. طراحی صحنه ودکور، در بعضی صحنه ها موفق ودر خدمت نمایش است ودربعضی این طورنیست. مثلا انتخاب پستوی مر د گلدان فروش یا دکان مسافر، قهوه چی وسنگتراش باوجود تنگی جا ، گویا وکاربردی است. اما پله هایی که از اول نمایش درسمت چپ - به دلیل کمی عمق صحنه – راه عبورو مرور بازیگران راسد کرده بود ، می توانست با یک پاگرد ، یاقوسی بیشتر به نصف کاهش یابد و مزاحم نباشد. ازطرفی می توانست باکشیدن پارچه ای سیاه روی پله ها ، تا اپیزود آخر ، آن را برای تماشاگر نامکشوف نگهداشت. و اتاق هایی که بالای پله ها تا آخرنمایش بلا استفاده باقی ماند . درحالی که ساخت آن ها به قدر خود پله هاکاربرده بود.
کاظم هژیرآزاد