مروری بر نمایش : به همین نزدیکی

نویسنده و کارگردان جلال تجنگی

 

در کف شیر نر

 

در سالن "سایه " مجموعه تئاتر شهر، نمایشی به نام " به همین نزدیکی" به نویسندگی و کارگردانی " جلال تجنگی " به صحنه رفته و در حال اجراست. این نمایش تصویرگر مسائل مبتلابه جوانان نخبه، تحصیل کرده و جویای شغل، ازدواج، مسکن و خوراک در شرایط امروز ما ست و مشکلات آن ها را در ارتباط با تضاد بین ثروت و کار شرافتمندانه مورد بررسی و چالش قرار می دهد.

" به همین نزدیکی " نمایشی است نزدیک به ما، انگار در همین نزدیکی ما رخ داده و می دهد. بن مایه این اثر را هر روز در صفحات حوادث روزنامه ها می خوانیم اما به ندرت شاهد به تصویر کشیده شدن آن به صورت هنر تصویری و نمایشی هستیم. این موضوع می تواند دلایل زیادی داشته باشد که به نظر می رسد یکی از مهم ترین دلایل آن است که موضوع، بسیار تخصصی است و نویسنده باید به آن احاطه داشته و یا در این قلمرو پژوهش بسیار کرده باشد که در خصوص "به همین نزدیکی "، این اتفاق به درستی افتاده و نویسنده احاطه خوبی به موضوع و اصطلاحات و زیر و بم تخصصی مقوله ی واردات و صادرات و امور کمرکی و تعرفه های مختلف ترخیص کالا و از این قبیل دارد.

چهار جوان تحصیل کرده و مستعد وهم دانشکده ای، شرکت واردات و صادرات تاسیس کرده اند اما به دلیل نداشتن سرمایه به سختی دخل و خرج می کنند. موردی پیشنهاد می شود که کالایی را به صورت انحصاری توسط یک سرمایه دار وارد کنند تا از طریق حق العمل کاری سود قابل توجهی نصیب شان بشود؛ اما خود این عمل نیاز به سرمایه ای مختصری دارد که آن ها را وا می دارد از والدین و آشنا و روشنا هایشان قرض بگیرند و وارد این معامله شوند. در این میان پای عشق دو دوست و شریک " سعید" و " مهدی " هم به " فرزانه "، که کارمند وزارت اقتصاد است، به میان کشیده می شود. فرزانه دختری است شهرستانی، از اقشار میانی جامعه که در پی شوهری متمکن است، و به واسطه ی آشنایی با این دو جوان فعال ، آن مورد سود آور را توسط یک رابط ناشناس به ایشان معرفی می  کند. او که قبلا بر اثر آشنایی شغلی، سر راه " سعید " هم قرارگرفته و به هر دو تمایلی نشان داده، برسر دو راهی ، قرار گرفته و " مهدی " را انتخاب و با وی عهد نامزدی می بندد؛ غافل از این که نامزدی اش با مهدی باعث سرخورده گی "  سعید " می شود و سعید که خود را تحقیر شده می یابد در پی انتقام ، مساله انحصاری بودن واردات آن نوع کالای سود آور را به سرمایه دار دیگری در مقابل حق العمل قابل توجهی لو می دهد و دوستان شریک که انتظار داشتند با ورود کالای شان، سود خوبی ببرند و قروض خود را بدهند، متوجه می شوند که آن سرمایه دار مساله سود آور بودن این کالا را فهمیده و به میزان بالا تری از همان کالا را وارد کرده و انحصار فروش را از این جوانان سلب و قیمت کا لا را در بازار به شدت نزول داده است. از آن جا که سرمایه این جوانان کم بوده و کالای مربوطه آنان هم به طریق اولا کم است، قادر نیستند در بازار با آن سرمایه دار رقابت بکنند. بنابراین در بهترین حالت حتی به زحمت خواهند توانست هزینه هایی که کرده اند به دست آورند.

این جوانان می خواهند در مملکت خود کار کرده و از تخصص شان امرار معاش کنند اما ناگزیر در چنبره ی مناسباتی پیچیده ی غول های تجاری که شعار شان بکش تا زنده بمانی است اسیر می شوند که نتیجه ای جز شکست برایشان ندارد. به قول مولانا: (غیر تسلیم رضا کو چاره ای// در کف شیر نر خونخواره ای ). این درد شکست تنها درد شکست مالی نیست بلکه درد بزرگ تر، درد گسستن حلقه اخوت ایشان است که می توانست موجب موفقیت های آتی این همشاگردی های درس خوان باشد.

فضای نمایش ، ساده و بی پیرایه است. یک اتاق کار معمولی بلکه حتی می توان گفت محقر یک شرکت خصوصی درطبقات بالای یک ساختمان کلنگی است که موجر مزاحم و پر توقعی هم دارد. هیچ نکته ی استعاری بجز یک عکس از "  استیو جابز" یکی از چهره‌ های پیشرو صنعت رایانه که نمایانگر تعلق خاطر و احترام کارکنان این شرکت به شخص او و علوم رایانه ای است، به چشم نمی خورد.

چهار همکار به تدریج که وارد می شوند، ابتدا خود را معرفی می کنند و با همکار خود ارتباط برقرار کرده موضوع قصه را پیش می برند. نکته بدیعی که تجنگی به عنوان نویسنده و کارگردان در این اثر به کار برده ، استفاده از نوعی تکنیک فاصله گذاری است که درام را ساده کرده و از اطناب کلام جلو گرفته و تماشاگر را خیلی زود به اصل مطلب راهنمایی می کند، این است که شخصیت ها خود و هدف شان را برای تماشاگر تعریف می  کنند که چه بودند و چه هستند و چه می خواهند بکنند. در خلال این توضیح مستقیم بیوگرافی وار است که ما پی می بریم این دوستان شاگردان نخبه ی دانشکده ای معروف در تهران اند و با وجود خلق و خوی متفاوت روانی و تربیتی، خواستگاه طبقاتی شان لایه های میانی رو به پایین جامعه شهری است، و لایق داشتن یک زندگی و معیشت شایسته اند.

لحن گفتار نمایش به جز اصطلاحات دقیق مربوط به امور کمرک و ترخیص کالا، ساده است. دوستانی که سرخوشانه با هم کار می کنند و چاشنی ارتباط دوستانه شان شوخی ها و مطایبه های خاص جوانان تحصیل کرده و ایضا موسیقی است که اوقات آنان را پر کرده و خستگی را از تن شان می زداید، و تعلق خاطرشان به " گروه اوهام " به خوانندگی " شهرام شعرباف " است که جا به جا در لحظات مختلف مترنم می شود.

نمایش با فعالیت شاد و امیدوارانه ی این جوانان آغاز و در آخر با نا امیدی و شکست پایان می یابد و تماشاگر را هم همراه بازیگران در غمی گزنده فرو می برد. تماشاگری که نمی خواهد این جوانان شکست بخورند. می خواهند کورسوی امیدی بدمد و آنان را از این ورته نجات دهد اما شوربختانه این نقطه امید در این نمایش دیده نمی شود. و تنها شکست این قهرمانان شایسته را می بینیم. تاثیر تراژدی همین است اما این غم تراژیک، تو را فرا می خواند که به خود بیاندیشی که چه کنی که به این درد مبتلا نشوی. این جوانان چه باید می کردند و چه باید بکنند؟ اینان که نخبه اند، و به تخصص خود اشراف دارند، ناگزیر از خورده شدن در این جنگل توسط شیران خونخوارند. چه رسد به جوانانی که فاقد تخصص و فقط نیروی کارند.

به واسطه تکنیک به کار گرفته شده ی اجرایی و ارتباطی که بازیگران با تماشاگران برقرار می کنند، چنانچه اهداف و مختصری از زیست نامه خود را توضیح می دهند و سپس به بازی خود ادامه می دهند، انتظار تماشاگر را از یک بازی واقع گرایانه کاهش می دهند. مثلا آن قدر که از اصطلاحات دقیق فنی و واقعی ی مربوط به شغل شان حرف می زنند، که خیلی از آن ها را تماشاگران نمی فهمند، اما در عمل، روی پرونده ها، اقدامات واقعی انجام نمی دهند. به خوبی مشخص می شود که مثلا دارند روی صفحات کاغذ، کار اداری انجام می  دهند. اما با این همه، در لحظاتی که اهمیت حادثه رخ می نماید و منجر به رو در رویی و حتی تعرض فیزیکی بین رقبای عشقی ( سعید و مهدی ) می شود، خود بازیگران تحت تاثیر قرار گرفته و این هیجانات و تاثرات به خوبی به تماشاگر نیز منتقل می شود. و ما انتقال این تاثرات را مدیون باورلحظه ی بازیگران آن: علی نجفی، سعید هاشمی پور، مهران حسینی، مهدی حاجیان و آفاق میر قاسمی هستیم.

                                                                               کاظم هژیر آزاد