بیرون پشت در

فرم آری فرمالیسم نه

کاظم هژیر آزاد

اجازه می خواهم ابتدا، نکات مثبت و خوبی های نمایش " بیرون پشت در" نوشته " امانوئل بورشرت " آلمانی به کارگردانی" ایمان اسکندری" را که این شب ها در تماشاخانه حافظ به روی صحنه است بگویم و سپس نقصان هایی را که به نظرم می رسد بر شمرم.

این نمایش ، انتخاب بسیار بجایی است؛ چرا که بورشرت، خود، یک جنگ زده و قربانی جنگ خانمانسوز دوم جهانی است. اکنون نیز که حوادث خطرناکی در روزگار ما رقم می خورد که سایه جنگ جهانی دیگری را بر آسمان کره خاکی گسترده است که جنگ نفت و اتحاد برای تحریم ملت ها، مقدمه آن است. بورشرت تصویر یک نمونه – بکمان – را به ما نشان می دهد. نمونه ای که می تواند تعمیم یابد. نشان می دهد که جنگ چگونه انسان و اخلاق و فرهنگ را به حضیض افلاک و ذلت می کشد.

با هیچ محاسبه عقلی جور در نمی آید و تنها به قوه عشق میسر است و بس، اینکه گروهی - سیزده بازیگر مجرب و مبتدی - در این روزگار وانفسا و این تورم بنیان کن، هفت هشت ماه تمرین کنند و چنین نمایشی را به صحنه بیاورند. ایضا قابل تحسین است که نمایشی با چنین محتوای فکری و اندیشگی را تهیه کننده ای –  عبدالرضا نوروزی – حمایت مالی کند و از همه اینها مهم تر اینکه عملکرد همه عوامل نمایش از مدیر پروژه ، دستیاران ، گروه طراحان و سازندگان صحنه و لباس، صدا و افکت و نور ، آهنگساز ، گروه نوازندگان و گریم و... همه و همه در حد حرفه ای و کارشان نظر گیر است. همچنین توان شگفت انگیز و بالقوه جوانان این ملک را به اثبات می رساندکه اگر بستری مهیاتر داشته باشند ، می توانند آثاری بیافرینند که به بدیل آن ور آب تنه بزند.

گفت، عیب می چونکه بگفتی ، هنرش نیز بگو. ما ابتدا به رسم اخلاق، از هنرش گفتیم؛ اکنون بپردازیم به عیب های آن. نمایش( بیرون پشت در) قصه دارد. سرنوشت سربازی زخم خورده ای است که وقتی جنگ تمام می شود و به زادگاهش باز می گردد، می بیند غریبه ای با همسرش هم بستر شده، پسرش در بمباران تکه تکه شده ، پدر و مادر و خانه و کاشانه اش را از دست داده است. در قعر نا امیدی و استیصال می خواهد خود را در رودخانه غرق کند:

- سه سال از زنم دور بودم. روسیه بودم. دیروز برگشتم خونه. فلاکت بود. .... زنم منو۰( بکمان ) صدا کرد.- نام فامیل - فقط بکمان. مثل وقتی که به میز بگه میز...

سرباز که امیدی به ادامه زندگی در خود نمی بیند، خود را از روی پل به رود خانه می اندازد اما غرق نمی شود و جریان آب او را به ساحل آورده، میان ماسه ها می اندازد ولی هنوز زنده است و در برزخ خیال و واقعیت دست و پا می زند. وجدان خودآگاه ش، رود خانه – البه - که او را نبلعیده بلکه بیرون انداخته است، زبان به سرزنش سرباز می گشاید و هر دم نهیب می زند که او باید زندگی را از نو بسازد. خود کشی راه چاره نیست. او را دلالت می کند که از فرصت زنده ماندن استفاده کند و زندگی اش را دو باره بسازد و ادامه دهد :

- زندگی کن . لگد بخور لگد بزن ... به خود کشی ات تف می کنم . آهای بچه ها ! این بچه رو بندازینش رو شن های ( بلانکنزه) قول داده یه تلاش دیگه بکنه. اما آروم. چون می گه پاش می لنگه .

رود خانه سخن گو – البه- در خیال بکمان او را تقبیح کرده و اندرز داده ، به زندگی دوباره با جمع تشویق می کند از او می خواهد که مبارزه کند و زنده بماند. اما این سرباز نا امید تر پاک باخته تراز آن است که اندرز البه برای او کارساز باشد. این بار، همزادش، یعنی بخش دیگر خود آگاهی اش –  دیگری – او را به زندگی و مبارزه مجدد دعوت می کند:

اما صحنه ورود دختر و پیدا کردن بکمان و کمک کردن به او و گریزش از خانه او و سرهنگ و خانواده اش ، رئیس کاباره، یا خانم کرامر که در خانه آن ها سکنا گزیده همه واقعی اند.

صحنه های توهم و خیال یا کشمکش واقعیت با ناخودآگاه سرباز، از سوی نویسنده ، در تصاویر - حرف زدن با رود خانه - و همزاد ش – دیگری- پیشنهاد شده که طراح صحنه و کارگردان را به چالش می کشد که با امکانات محدود مکان در تئاتر چگونه آنها را به تصویر بکشد! اینجاست که هر کارگردان بسته به ذوق و توان ذهنی و امکانات صحنه ای که در اختیار دارد، این توهمات و خیالات را می سازد. در این نمایش کارگردان و طراح صحنه ناچار به سوی اشکال فرم های سورئال و ماورای واقعی کشیده می شوند. در امر هنری، ضروری است که تنوع شکل و سبک را بپذیریم و جستجوی اشکال نو صحنه ای را تشویق کنیم اما شکلی که با مضمون همراه و همگام باشد و از آن پیشی نگیرد و آن را در سایه قرار ندهد. شاید لازم باشد در باره شکل و مضمون قدری توضیح داده شود.

" شکل گرایی ، در پایان سده نوزده و آغاز سده بیستم به وجود آمد و جریانات و مکاتب هنری مختلفی مانند فوتوریسم، کوبیسم، سورئالیسم ، فوویسم، ابستراکسیونیسم ، اکسپرسیونیسم و ... را می توان در این حوزه نام برد وجه مشترک همه این جریانات هنری ، این است که هنر را در مقابل واقعیت جهان خارج قرار می دهند و شکل هنری را از مضمون فکری آن جدا می کنند و برای شکل استقلال و تقدم قائلند؛ پس به این نتیجه می رسند که فعالیت هنری، تنها بازی اشکال مجرد بوده و خالی از نیات عملی و واقعی است... براساس این ایده، معتقدند ذهن هنرمند مجبور نیست از عین واقعیت تبعیت کند. در مطلق کردن اشکال مجرد است که محتوا فکری به سایه رانده و بلکه محو می شود... باید گفت که بله هنر مند عین واقعیت را کپی نمی کند ولی برای هر هنر و به ویژه هنر (زمانی و مکانی تئاتر) متر و اندازه ای هست که هنر مند مجاز نیست آن را به دلخواه آن قدر بیفزاید که آش شور شود و مزه اصلی آن از بین برود".(نقل به مضمون تاریخ اجتماعی هنر ا.هاوزر)

کاری که چه در بازی ها و چه در صحنه سازی ها در این نمایش خود نمایی می کند. آن قدر در شکل سازی زیاده روی می شود که محتوای فکری آن فراموش می شود. برای مثال می توان از توماج دانش بهزادی در نقش بکمان نام برد که از نرمش و قدرت بدنی و صدای رسا و خوبی برخوردار است. او- بکمان - در استالینگراد و سیبری جنگیده و زانوی خود را از دست داده و می لنگد. - مطلبی که هم خودش به دختر، و هم ( البه ) اشاره می کنند اما بکمانی که می بینیم آنقدر حرکات آکروباتیک در صحنه انجام می دهد که مساله نقص زانو، فراموش می شود. جذبه نمایش مهارت و توانایی بدنی و صدا آنقدر برای او و بازیگران دیگر الویت می یابد که گاه آزاردهنده شده و گاه کلمات و جملات نا مفهوم ادا می شود. این وضعیت در همه ی بازیگران کمابیش صادق است، بجز مردی که به نمایش اضافه شده – رضا پور خلیلی - و سایه وار می آید و آواز اپرا گون و حزن انگیزی را به خوبی و درست و به اندازه می خواند. او نت هایی را که از حنجره بیرون می دهد رنگامیزی کرده و سکون آرامش بخشی را بر فضا حاکم می کند. ما بازیگران باید از این خواننده اپرا درس بگیریم. هر کلمه و هر جمله را با رنگامیزی خاص مفهومی که درخور آن است ادا کنیم تا ادای جملات نقش را از یکنواختی( مونوتن ) نجات دهیم. کشف فرم و شکل نو بسیار پسندیده است اما فرمالیسم مذموم است؛ زیرا ظرف و مظروف باید باهم بخواند و ازهم پیشی نگیرد.

کاظم هژیرآزاد