"چیزی به یادم نمیاد"

اثرآرتورمیلر،به کارگردانی دانیال نمازی

 

درتماشاخانه " منشورهنر" سالن "فنی زاده" نمایشی تک پرده ای از "آرتور میلر" به نام " چیزی یادم نمی یاد" در حال اجراست. نمایشی که برداشت آزاد و کارگردانی شده توسط "دانیال نمازی" است و طی آن زندگی زن و مردی سالخورده را نشان می دهد که علی رغم وسع مالی از زندگی گذشته خود راضی نبوده و همیشه آرزوی آینده ای را انتظار می کشیدند که می توانستند با طرف مورد علاقه شان زندگی سعادتمندی داشته باشند. می توانستند به فراموشی، - بیماری رایج این سنین- دچار نشوند؟ و جرات ابراز عشق به یکدیگر را داشته و از شکست از آن نهراسند.

نمایش یک تک پرده ای ساده کوتاه و جمع وجور است. ملاقات دوستانه یک پیرزن و پیر مرد را در یک ساعت نشان می دهد. این دو در همین مدت کوتاه تمام گذشته و حال خود را ترسیم می کنند و مخاطب با نقاط ضعف بی تناسبی وجودشان پی می برد و به خنده می افتد.

کم نیستند آدم ها، -چه زن و چه مرد- وقتی سن سالی از ایشان میگذرد و به بیماری دچار می شوند و یا در آستانه مرگ قرار می گیرند، به فکر می افتند که آیا واقعا زندگی کرده و ازآن لذت برده اند؟ هدف از زنده بودنشان چه بوده است؟ به قول مولانا:

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم.

البته پیرمرد و پیرزن در این نمایش بهانه اند تا میلر روان انسانی را بکاود و به زبان نمایش بگوید آدمها به خاطر تربیت غلط ترمز هایی برای خود می تراشند و مانع جاری شدن محبت بین خود می شوند. اختلاف سلیقه نسبت به هر چیز در زندگی مشترک زناشویی امری طبیعی و عادی است قرار نیست همه اعمال و رفتار و کردار طرف مقابل با اعمال و رفتار و کردارما منطبق باشد. مگر زندگی بدون اختلاف هم ممکن است؟ همین قدر که برای هم دلتنگ می شویم کافی است. باید قبول کنیم و بگذاریم طرف مقابل همان باشد که هست .

این زن و مرد سالخوره نمونه اند. بسیاری از جوانان هم به این عارضه مبتلایند. به کسی علاقمند اند ولی از ترس شکست، جرات ابراز ندارند. غرور و نداشتن شجاعت پذیرش شکست، مانع از آن است که به طرف خود بگویند دوستت دارم. سرانجام هریک را وادار به انتخابی نامناسب و خالی از عشق می کند که عاقبتش یا عدم احساس خوشبختی و سرخوردگی وجدایی است.

حال، این دو پیرانه سر همسران خود را از دست داده اند. فیلشان یاد هندوستان کرده ولی اعتراف به دوست داشتن شجاعت می خواهد که آنها فاقد آنند. هنوز همان غرور و بی جراتی از وجود شان رخت بر نبسته است. به دیدار هم می آیند ولی به محض دیدار، وجوه اختلافاتشان عود کرده با قهر از هم جدا می شوند و به محض جدا شدن از هم، باز نسبت به هم دلتنگ می شوند.

فضای نمایش واقع گرایانه است. آپارتمانی مشرف به خیابان که پیرمرد گهگاه برای وقت گذرانی از پنجره عبور و مرور ماشین ها را نظاره می کند. منتهای صرفه جویی که در تمهیدات فنی این فضا به کار رفته و قابل فهم است اما آنقدر به تماشاگر نزدیک است که گاه توجه تماشاگر را از نمایش منحرف می کند. دیوار فیبری لرزان، ظروف غذا خوری که پیرمرد درآن سالاد می خورد. یخچال فیبری، چند برگ کاهو، که نماینده یک سالاد خوشمزه است. اگر می شد تمام وسایل خانه مانند تلفن و گرامافون واقعی و یا نزدیک به واقعیت بود، به باور پذیری مخاطب بیشتر کمک می کرد . تمام ابزار به کار گرفته شده در این نمایش بسیار مهم هستند و بی خودی روی صحنه نیستند. با کالبد داستان تنیده شده و هر دو نفر به موقع از آنها استفاده می کنند. اما فقط تلفن وگرامافون، وجود واقعی دارند و بقیه اشیاء از واقعیت فاصله فاحش دارند و این عدم یکدستی بارز است.

نمایش یک قطعه از زندگی دو انسان است اما کالبدی که برای نمایش در نظرگرفته شده درمیان گروتسک و واقع گرایی درنوسان است و چون همه چیز غیر واقعی به نظر میرسد، مضمون انسانی نمایش کم رنگ و گم می شود.

نمایش کمدی است. به نوعی کمدی های چخوف را بیاد می آورد. اما بیشتر کمدی موقعیت است و کمی هم کمدی رفتار و کلام ، نه برعکس. این دو نفر "شخصیت" هستند نه "تیپ" آنها باید زندگی شان را بسیار جدی انجام دهند. به اندازه کافی نکات بی تناسب در گفتار و رفتار این دو وجود دارد که نیازی نباشد بازیگران در رفتار خود این بی تناسبی را نمایش دهند، مثلا به تماشاگر بفهمانند که دارند کمدی بازی می کنند.کمدی برای ماست؛ برای بازیگران زندگی کاملا جدی است.

طاها محمدی "پیرمرد" بجز غلو های غیرلازمی که در راه رفتن - به خاطر داشتن آرتوروز - از خود نشان می دهد، صدای زنگ دار و رسایی دارد. ادای کلماتش به وضوح شنیده می شود و چهره پردازی مناسب او را به شخصیت نزدیک کرده است. بهارسهرابیگی "پیرزن" تلاش قابل توجهی در ارائه شخصیت می کند اما رفتار و نازکی صدا ی جوانش وق می زند و بعلاوه در بسیاری از مواقع ته جملاتش سلیس ادا نمی شود. انگار که نفس کم می آورد یا صوت قادر نیست حروف را به طور مشخص به گوش ما برساند. ما که در چند وجبی آنها نشسته ایم نمی شنویم چه رسد به یک سالن بزرگتر.

صد البته که اجرای واقع گرایانه با این بضاعت بسیار مشکل است و کارگردان و بازیگران بسیار آبدیده ای می طلبدکه زندگی را تجربه کرده باشند. تماشاگر در یک قدمی بازیگران است وتمام توجهش به رویداد صحنه است و چون خیلی به بازیگران نزدیک است ، هر نوع درشت نمایی در رفتار آنها باور را از تماشاگر دور می کند بازیگران باید تنها به نوشته نویسنده بسنده نکنند آنقدر رویداد های ذهنی و عینی برای خود مهیا کنند چشم تماشاگر هیچ حفره ای را نبیند.                                                                                                                            

                                                         کاظم هژیرآزاد