نگاهی به نمایش "پرده عاشقی" – نوشته و کار " داوود میرباقری" در سالن اندیشه حوزه هنری
روزنامه ابرار، چهارشنبه ۱۲ دی ماه ۱۳۸۰
 
نمایش "پرده عاشقی" نوشته وکار"داوود میرباقری " با بازی " حسن پور شیرازی "، "فریبا کوثری"و "عنایت بخشی"وطراحی حرکات موزون" نادر رجب پور" در صحنه تالار اندیشه حوزه هنری در حال اجراست .
 اندیشه ی راه اندازی تئاتر، درتالار های جدید وقدیم حوزه هنری، حرکت تازه ای بود که به همت مسئولین حوزه انجام شد و چهار نمایش داوود میر باقری ، پیشتاز این حرکت فرهنگی بود که بیش از شش ماه است به روی صحنه است و " پرده عاشقی "هنوز ادامه دارد.
 به بهانه اجرای موفق این آثار که احتمالا آخری یک ماه دیگر برصحنه خواهد بود ، برآن شدیم تا نگاهی اجمالی به کم و کیف آن داشته باشیم . " پرده عاشقی " را ترجیحا به دو بخش        " محتوای اندیشه گی " و " عوامل اجرایی" تقسیم کردیم .
" بخش نخست ، محتوای اندیشه گی"
الف : درون مایه
درک و دریافت نمایش " پرده عاشقی "در برخورد نخست سهل می نماید لیکن با تاملی بیشتر، پرسش هایی را به ذهن متبادر می کند . آیا پرده عاشقی ، درامی خانوادگی در دو دوره تاریخیاست ؟ آیا نمایش سیاسی اجتماعی است ؟ آیا درامی فمینستی است ؟یا نمایشی نمادین از تحلیل تشنگان قدرت است ؟
 می توان گفت که پرده عاشقی همه این ها هست و هم نیست . این اثر قابلیت آن را دارد که از هریک ازاین مناظر مورد ارزیابی قرار گیرد.
اگر گزافه نباشد ، پرده عاشقی ، اشغار حافظ را به یاد می آورد که چند معنا از آن می توان گرفت . عارف وعامی ، هریک به وسع خویش  توشه ای از آن برمی گیرند . انتخاب نام " پرده عاشقی " یا " مجلس زن کشی" علی رغم سادگی از ایهام استعاری برخوردار است . به این اعتبار ، پرده عاشقی را از منظر نمایشی نمادین که به تحلیل قدر ت نشسته است نگاه می کنیم .
 یک نگاه اساطیری ، آسمان را " مرد " و زمین را " زن " توصیف می کند . آسمان می بارد و زمین بارور می شود وقوت لایموت موجودات زمینی را فراهم می کند . اگر آسمان خست به خرج دهد و به هر دلیل باران رحمتش را از زمین دریغ ورزد ، یعنی عقیم شود، " نوی " به وجود نخواهد آمد . و مادر زمین همواره در عطش زایش می سوزد و از حق طبیعی خود یعنی " به وجود آوردن" محروم می شود وخرمی و آبادانی از آن سرزمین رخت بر می بندد.
ب : دریچه ورود به قصه
نقال پرده خوان که نماد هنرمند در جامعه است ، با تخیلش زندگی انسان ها را تصویر می کند . او آدم ها را به قوه ی خیال ، از پرده نقاشی بیرون می کشد ، به حرکت و زندگی وامی دارد تا خود سرگذشتشان را واگو کنند .
 مرشد قبادی نقال ، زورمداری به نام " ابراهیم بهادری" را از قاب پرده بیرون می آورد و زندگی اش را به تصویر می کشد . ابراهیم بهادری عاشق قدرت است . به چاقویش می بالد و از آن  جدا نمی شود . چنان احساس تملک نسبت به مایملک خود " عفت " دارد که حاضر نیست  حتی چشم کسی به او بیافتد. او همسرش "آفت " یا " عفت "را که سرشار از میل آفرینش است دوست دارد اما به دلیل همین میل او را می کشد .
 عاشقان قدرت ، اگر چه خود را درپس شعارهای دروغین مخفی کنند ،اما برای رسیدن به هدف ، سرانجام توصیه ی (۱) " ماکیاولی" را فرا راه خود قرار خواهند داد و برای رسیدن به هدف ، از هر وسیله ای هرچندغیر انسانی و غیر شرافتمندانه سودخواهند جست .
"میل موفقیت ناشی از میل سلطه و حاکمیت است . سلطه داشتن یعنی احساس تملک ، یعنی صاحب اختیار چیزی یا کسی بودن ؛ وهمین تملک عامل جدا سازی است ،عامل انزوا است . این خود  جدا سازی و " خودحصاری" چیزی است که بسیاری از ما طالب آن هستیم و آ ن را جستجو می کنیم : از طریق اسم و رسم خاص ، رابطه ی خاص ، حرفه خاص ، طرزفکر خاص . زیرا جدایی و متمایز بودن از دیگران به انسان احساس قدرت می دهد . ولی قدرت همیشه منجر به خصومت و تضاد می گردد. منجر به رنج می شود ."(۲)
‍ب - قلدر ترسوست !
ابراهیم بهادری که دراین نمایش نماد فرد یا گروه است ، باهمه قلدری مر ترسد ، سوگلی خود را از ترس دست اندازی غیر،محبوس کرده ، وحشتش تا آن جا قوت می گیرد که دست به قتل "عفت " یعنی عزیزترین ودوست داشتنی ترین مایملک خود می زند .
"میل جدایی و تمایز از دیگران، ناشی از ترس است . آنجا که ترس هست رابطه ، همدلی واحساس نزدیک بودن انسان ها به یکدیگرمفقود است . انزوا و جدایی کار" نفس " است و هرعمل "نفس" منجر به تضاد ، ستیزو رنج واندوه می گردد." و " میل انباشتن و خست  ناشی از ترس است ."
ابراهیم بهادری قلدر از این که قدرتش را از دست بدهد می ترسد. چیزی هم که قدرت او را تهدید می کند وجود " نو " است . شیفتگان به قدرت تاب " نو " راندارند و بالاخره او را از میان برمی دارند . مثال ابراهیم بهادری ، مارا متوجه حقیقتی می کند که بر بخشی از امیال ما حاکم است . آیا به راستی در وجود هر یک از ما قسمتی از ابراهیم بهادری و فرخ شاهرخی نهفته نیست ؟ جاه طلب از رقیب پیشی نمی گیرد او را از سر راه برمی دارد. حق حیات را از او سلب می کند . ابراهیم بهادری که مظهر قدرت بی چون و چراست ، خود را عقیم می کند تا صاحب بیرقیب مایملک خود باشد وچون از " نو "می هراسد، امکان بوجود آمدنش را از بین می برد . یعنی دادن بچه را دریغ می کند . چه شباهت شگفت انگیزو ناگزیری بین "عفت" ، " سایه " زن اپیزود دوم پرده عاشقی ، و " یرما" ی " فدریکو گارسیا لورکا" دیده می شود . گویی سرنوشت محتوم آن ها یکی است .
ت – نگاهی به ماورای متن
میرباقری به دو زمان نگاه دارد.یکی دوره جاه طلبان متکی به قداره و دیگری زورمداران مسلح به ترفند و سالوس . این دو مظهرقدرت آنقدروجوه افتراقشان ناچیزاست که انگار یکی هستند. هردو جاه طلبند وبرای به دست آوردن جاه از حربه مشترکی استفاده می کنند. فقط دریک چیز متفاوتند ، بهادری برای کسب و حفظ قدرت ، مایملک خود را حراست می کند ، اماشاهرخی برای همین منظورمایملکش راوسیله قرار داده به حراج می گذارد. تنها تفاوت این دو در یک جمله موجز "سایه " نهفته است :
سایه: " تو می خوای با حراج کردن من اعتبار کسب کنی."
بهادری ها و شاهرخی ها به واسطه حصار" خود جداسازی"احساس تنهایی و بی کسی می کنند .منتها شاهرخی ها برخلاف بهادری ها از چاقو استفاده نمی کنند بلکه از سلاح کلمه بهره می برند .توصیف شاهرخی از دید "سایه" بهخوبی ایده وامیال این شخصیت رافاش می کند :
سایه : توفقط خودتو می خوای فرخ . نه منو می خوای ، نه بچه مو ! تو هر بار با یه بهونه ، زیبا ترین احساس زنانه منوکشتی. یه بار گفتی بچه ، مخل آسایشه ، یه موجود مزاحمه !یه بار گفتی بچه هیکلتو خراب می کنه ، پیرت می کنه، زشتت می کنه . یه بار گفتی بچه تکرار جنایت والدینه یه بار گفتی بچه عامل انفجار کره زمینه .افسوس نه محبت پدرانه ای ، نه مهر مادرانه ای ، نه امیدی نه آرزویی . من به این دلیل مرده ام که از عشق خالی ام !!
شاید به واسطه استفاده از شغل روزنامه نگاری این شبهه پیش آید که شاهرخی نماینده قشر روشنفکراست . تاویل های گوناگون ، ازویژگی های استعاره است . پس می توان گفت هم هست و هم نیست . شاهرخی همان بهادری است که شکل عوض کرده ، متجدد شده و با ابزار دیگری به میدان آمده است . اوهم ترسوست و خود را عقیم کرده است . اوهم از " نو " می هراسد . ولی با منطق خودش ، باسلاح کلمه راه و روش خود را اعمال می کند . او دیکر به بهانه ی ارث  ومیراث نیست که بچه نمی خواهد به استدلال او توجه کنیم :
فرخ: "عجب ، پس این همه هیاهو برای بچه است ؟ من خیلی خیلی متاسفم سایه ! من تا امشب فکر می کردم با یک زن فهیم و در س خونده طرفم ! زنی که نو فکر می کنه زنی که می دونه تولید مثل کردن ، یک تفکر کهنه است . زنی که با بحران های امروز دنیا آشناست. زنی که می دونه کره زمین به خاطر تراکم جمعیت در حال انفجاره !"
همه ی قلدران نمایش های میرباقری از خلق نو و نرگرایی درهراسند و آن را دوست ندارند."ابرام بی کله" در "عشق آباد " ،"اوس قنبرقهوه چی " درنمایش "دندون طلا"و حالا هم " ابرام بهادری " در نمایش " پرده عاشقی" و مدل مدرنش " شاهرخی "
ث : قلدران نمایش های میرباقری مسلح به ایده اند .
ابراهیم بهادری و فرخ شاهرخی ، نماد قدرتی هستند مسلح به ایده ، زیرا ایده سلاحی است که آن ها رامحفوظ نگه می دارد . ایده بهادری استفاده از چاقو را برای رسیدن به امیالش مجاز می دارد وایده شاهرخی هم " ماکیاولیسم " است .آن ها درجهت ایده خود دست به عمل می زنند . عمل مبتنی برایده ی ابراهیم بهادری و فرخ شاهرخی این است که هر یک به طریق خود مایملکشان را حفظ کنند و مایملک آن ها حق اعتراض ندارند و باید دربست تمکین کنند . اگر نکردند ازمیان بروند ، حتی حق طبیعی زایش و مادر شدن از ایشان سلب شود . سایه به مالک خود می گوید:
سایه : "برای من دم مسیحایی ،یه بچه بود فرخ ! من با داشتن یه بچه خودمو تکرار می کردم ، چیزی که حق طبیعی هر زنیه ."
عفت نیز در مقابل این طبیعی زبان به اعتراض می گشاید :
ابراهیم :پیش خودت بمونه عفت . من رفتم خودمو عقیم کردم که بچه دار نشم !
عفت : چی ؟...تو چکار کردی ؟
ابراهیم : عقیم ... عقیم کردم .
عفت : چرا امید مو نا امید کردی ؟ من حالا به عشق چی زنده باشم ؟ ... پاشو چاقوتو فروکن تو سینه ام . بچه مو که کشتی ، پاشو منم بکش .
ث – چرا می کشند ؟!
" ما دیگران را آزار می دهیم چون خود انسان های آزار دیده ایم ."
بهادری در کودکی نه از پدر ، نه از مادر و نه از خواهر خود خیری ندیده است . شاهرخی هم سرگذشتی همچون بهادری دارد . " هر قدر درونمان شکنجه و آسیب بیشتری دیده باشد، میلمان به ابراز خشونت در رابطه با دنیای بیرون شدید تر است . نا امنی ، آشفتگی و ترس های درونی ، ما را به جستجوی وسایل ایمنی در بیرون وامی دارد. به وسیله چیزهای بیرونی می خواهیم  از خود دفاع کنیم . هر قدرانسان بیشتر از خود دفاع کند ، تهاجم و حمله و آزارش به دیگران بیشتراست " آن ها می ترسند پس از خود دفاع می کنند . در مقابل چه چیز ؟ پاسخ این است : در مقابل "نو" از چه چیز دفاع می کنند ؟ از قدرت خود !
ج : مقصر کیست ؟!
در یک نگاه ظالم و مظلوم را ناچار می بینیم ، تو گویی بد و خوب  وجود ندارد همه به نوعی ناگزیر از بد بودنند !و یا امیدی نیست و همیشه چنین خواهد بود ! اما نصایح " سایه " به" شاهرخی "است که این اندیشه رامی زداید و نور امیدی در دل ماروشن می کند که خیر ، می توان درهر شرایطی به اختیار ، خوب بود :
سایه : رسیدن به آرزوهایی که داری بدون خود فروشی هم ممکنه . به جای این که برای کسب  اعتبار قلمت ، دنبال موس موس کردن این واون باشی ، بشین قلم بزن ! تخیل کن ! باخودت ، با خواننده ات رک باش ، بیخود از مردمت تعریف و تمجید نکن ، اشکالی دارن بهشون نشون بده ،متملق نباش ، ریا نکن ، دروغ ننویس ! ببین چه جوری به مراد دلت می رسی !
چ : شیوه نمایش
میرباقری از عناصر نمایش سنتی ایران در همه نمایش هایش سود می برد و این کار را ازنظرسلیقه شخصی ، نوعی ادای دین به نمایش های قدیم ایرانی تلقی می کند . " پرده عاشقی" به سراغ پرده خوانی و مرشد پرده خوان رفته ، چنان که در دو نمایش قبلی خود ،"معرکه در معرکه " به نمایش معرکه گیری ، مارگیری وپهلوان بازی و در " دندن طلا" نمایش " روحوضی " و بازی "ترنا"در قهوه خانه های قدیم را دستمایهقرار داده بود . برخی را عقیده براین است که نمایش های سنتی مثل  سایه بازی ، نقالی و معرکه و ...دیگر به عنوان نمایش ، چه درشکل و چه در محتوا کاربرد خود را از دست داده و تنها به صورت پدیده ای موزه ای و تفننی باید به آن نگاه کرد . این بحث هم سلیقه ای است و مانع از آن نیست که هنرمندی از عناصر موجود دراین گونه نمایش ها برای بیان مقصود خود سود برد. استفاده از این عناصر برای میرباقری محمل مناسبی برای طرح منویاتش بوده است . او دراین سه نمایش موفق ، نشان داد که می توان به عناصری ازاین نمایش ها نظر داشت و بهره مند شد و کار کرد امروزی از آن ها طلبید . بدین لحاظ " پرده عاشقی" چند سرو گردن و به لحاظ محتوای فکری و استعاری چندین و چند سر و گردن از کارهای قبلی او بالاتر است .
پی نوشت :
۱ -  ماکیاولی ، نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی قرن شانزدهم میلادی
۲ – جملات داخل گیومه از کتاب " حضور درهستی " نوشته " کریشنا مورتی " ، ترجمه جعفرمصفا است . 

کاظم هژیرآزاد