دست نیافتنی ها

حاصل امتزاج فرهنگ ها

نگاهی به نمایش "دست نیافتنی ها"

نخست ببینیم علیرضا کوشک جلالی، هنرمند پرکار عرصه تئاتر کشورمان این بار با نمایش "دست نیافتنی ها" که بر اساس یک فیلم سینمایی فرانسوی ساخته سال ۲۰۱۱ نوشته و کارگردانی کرده با ما چکار دارد و به ما چه می خواهد بگوید؟!

مرد ثروتمندی دریک صانحه ورزشی "پاراگلیدینگ" سقوط کرده و از گردن به پایین معلول شده است. اوجوانی افغانی را استخدام می کند تا از او پرستاری کند ولی با سلوک عجیب و خاص مرد افغانی رو برو می شود که هیچگونه سنخیتی با فرهنگ او ندارد. کم کم با برخورد های متفاوت ، لحظات غمناک، شاد، حسی، و طنزآلود و ایضا عشقی که بین افغانی و پرستار زن آن آسایشگاه به وجود می آید، متوجه میشود افغانی دارای فرهنگ جالب و ناشناخته و مملو از عواطف انسانی است که او تا کنون با آن آشنایی نداشته است. این اکتشاف باعث می شود که مرد ثرتمند که در قعر نا امیدی بسر می برد، به زندگی اش با تمام محدودیتی دارد جان تازه دمیده شود. از سوی دیگر مرد افغانی هم تحت تاثیر مرد ثروتمند با و مفاهیمی چون احساس مسئولیت در برابر خود و خانواده و اجتماع که تا کنون برایش نامفهوم بوده آشنا می شود. پذیرش دو جهان بینی که زاده دو محیط اجتماعی کاملا متفاوت است ابتدا برای هیچ کدم امکان پذیر به نظر نمی رسد اما پس از گذشت زمان و برخورد های گوناگون، در اوقات کار و استراحت، هر دو آنها را متوجه این نکته اساسی می سازد که عناصر متنافر فرهنگها می توانند در تعامل بایکدیگر، در هم تاثیر بگذارند و سنتز جدیدی به نام عشق و محبت به وجود آورند. هر دو متوجه می شوند فرهنگ های به ظاهر متنافر، وجوه اشتراک بسیاری دارند وجدایی این فرهنگ ها قراردادی و محصول جدا افتادگی ملت ها از یکدیگر است. کافی است فرهنگ ها باهم برخورد داشته باشند تا باهم امتزاج یابند و سنتزی که سرشار از زیبایی و عطوفت انسانی است از آن حاصل شود.

این ایده انسانی و اصلی نمایش "دست نیافتنی هاست" که در نوع خود طرفه است و این بار دست مایه جلالی برای نمایشی کردن آن شده است. اگر چه سوژه اش از یک فیلم فرانسوی ودیعه گرفته شده اما به صورت صحنه ای هم حرفی برای گفتن دارد.

جلالی برای به بار نشاندن این ایده از نکات و تعبیرات و تشبیهات هنری و جلب کننده و شوخ و شنگی استفاده کرده است.کم کم که این دو الگوی فرهنگی ناهمگون به یکدیگر نزدیک می شوندو یکدیگر را می پذیرند، از ذوق و سلیقه ی هم نیز لذت می برند. مثلا مرد ثروتمند که به هیچ وجه باور نمی کرد، موسیقی که مرد افغانی می شنود دارای چنان نیرو و شور بسیجنده ای باشد که او را به هیجان آورد، زمانی که یک موسیقی شاد افغانی توسط مرد افغانی از بلند گو های آسایشگاه پخش می شود و مرد افغانی شروع به رقص می کند، تمام کارکنان بیمارستان از جمله پرستار زن به و جد و شور می آیند. منتها چون حرکت طرب انگیز و نمایش آن برای شاکله تئاترما مشکل افزاست ما حرکاتی از خدمه آسایشگاه می بینیم که بیشتر حرکات تردید آمیز است تا رقص اما مخاطب ایرانی حدس می زند و در ذهن خود مجسم می کندکه این صحنه می بایست رقص همگانی آن چنانی کارکنان آسایشگاه را در پی داشته باشد. این اعمال بی تناسبی خنده داری را به بار می نشاند. نگاه مرد افغانی با نگاه مرد ثروتمند به مفاهیم هنر، سکس ، زن، جامعه و ... انعکاس این بی تناسبی بین دو جهان بینی و سلوک باعث خنده در مخاطب می شود.

نویسنده و کارگردان از ترانه تاجیکی غم انگیزی استفاده کرده و در چند جا، در ارتباط با شرایط روحی مرد افغانی به ترنم می آورد که گویا و وصف الحال محیط فقر زده ی زندگی افغانی ها و جاهای مشابهی است که به زبان فارسی سخن می گویند. این موسیقی حزن انگیز، خود به تنهایی شرایط محیط اجتماعی و زندگی مرد افغانی را مجسم می کند. خواننده جوان این ترانه می خواند:

شهر خالی، جاده خانه، کوچه خالی، خانه خالی،

جام خالی ، سفره خالی ، ساغر وپیمانه خالی.

کوچ کرده، دسته دسته، آشنایان، اندلیبان،

باغ خالی ، باغچه خالی ، شاخه خالی، مانه خالی ....

والبته دنباله ی این ترانه زیبا باز شرایط اسف باری را توصیف می کند که جلالی آن را تا انتها ادامه نمی دهد.

تماشاگر این ترانه تاجیکی را از "هدفون" گوشی مرد افغانی می شنود. ممکن است به لحاظ نزدیکی لهجه، چنین تصور شود که این ترانه افغانی است اما در واقع این ترانه توسط یک دختر نوجوان تاجیکی خوانده شده که شرایط غم انگیز روزگارمردم تاجکستان را توصیف می کند اما همه فارسی زبانان فقیر اطراف تاجکستان را شامل شده که با آن همذات پنداری می کنند، انگار که این ترانه زندگی آنان را توصیف می کند.

اما باز هم تنگ دستی ، مانع از آن است که امکانات فنی به کمک نمایش بیاید. تغییرات صحنه کافه ، محیط پرش با "پاراگلیدینگ" و آسایشگاه و غیره به گونه ای ساخته شده که زود جا به جا نمی شوند و مدتی توسط افرادی که صندلی ها را می برند و می آورند طول می کشد. اگر چه آنان به سرعت وظایف خود را به انجام می رسانند اما وقفه بیهوده ای ایجاد می شود و ریتم کار به دفعات می شکند اما لطف نمایش آنقدر زیاد است که تماشاگر باهوش و واقف به فقر امکانات تئاتر ما، به غمض عین از آن می گذرد.

دو بازیگر، سینا رازانی - مرد افغانی- و نادر فلاح - مرد ثروتمند- و بهاره کیان افشار- پرستار زن- به خوبی کمبود امکانات صحنه ای را با بازی خود جبران می کنند و در این میان وظیفه ی رازانی از همه سنگین تر است. گذشته از اینکه لهجه افغانی را خوب تقلید کرده و در آن مهارت یافته ، او با بدنی منعطف و انرژی مثال زدنی از ابتدا تا انتها نمایش بدون وقفه کار را پیش می برد و از خود حرف بازیگری نوع بدن محور را به نمایش می گذارد.

کاظم هژیرآزاد