نگاهی به نمایش:"یک کلیک کوچولو "      تجدد آری یا نه؟                                         

نمایش " یک کلیک کوچولو" ، سه بخش، یا قسمت ،( اپیزود) از زندگی خانواده های ما ایرانیان ، نوشته ی" محمد رضا کوهستانی "و به کارگردانی " احمد سلیمانی " است، که این روز ها در سالن قشقایی در حال اجراست، نمایشی به شدت ایرانی و واقع گرا و بی چون چرا دیدنی است که امکان رخداد های آن در هر خانواده ی امروزی ایرانی هست . شاید بتوان گفت که آینه ی رو در روی ماست. نمونه ی این گونه حوادث را هر روزه در میان اقشار بالا، متوسط و پایین جامعه ی  خود شاهدیم. به عبارت دیگر یک کلیک کوچولو، سه نمونه از کل جامعه ی  متناقض و پرتضاد کنونی ما است. تضاد بین سنت و تجدد.

اپیزود اول،" یک کلیک کوچولو"

 زن و شوهری ، (آزاده صمدی در نقش "فرزانه" و علیرضا محمدی در نقش " علی" ) را می بینم که به دلیل سردی روابطشان درشروف خیانت به یکدیگرند. وجاده ی  این خیانت را عضویت در صفحه مجازی " فیس بوک " ، این پدیده ی مدرن قرن بیست و یکم، برایشان آسفالت می کند. فرزانه را به شدت خود باخته ی تجدد می  بینیم، اما علی، در عین این که از مواهب این تجدد سود می برد ،  هنوز درسر سودا و هوای آزادی مردان قدیم (اربابان) را دارد:

علی : " مرد بودن به قرآن، زنه صداشو بلند می کرد، طلاق می دادن یکی دیگه، زارت، طلاق می  دادن یکی دیگه زورت، طلاق می دادن یک دیگه . بچه پس می انداختند، یک پس از دیگری.. زنه رو وامی داشتن، کهنه بشوره تو سرمای زمستون و چله تابستون . اصلا همین کهنه هارو می  شستن ، ویتامین می رفت به دست و پلشون و اکسینه می شدن . کرم خیار و ماسک هولو نبود! شما ها رو " پمپرز و مای بیبی " خراب کرد. مرد نیستیم ما ، مرد اونا بودن."

  اپیزود دوم: " دیگری همین جاست"

 تضادی از نوع دیگر را در خانواده ای می بینیم که ( آرش دادگر در نقش "سید رضا" و نازنین فراهانی را در نقش " ریحانه" ) بازی می کنند روح سنت بر پیکر این خانواده با شدت وتاحدی افراطی حاکم است. اما این بار حوادث ناخواسته ی طبیعی نیز این تضادو تناقض را تشدید کرده، پدر مستبد خانواده را مجبور به تسلیم و پذیرش این واقعیت خارج از اراده ی او می کند. سید رضا ، استاد دانشگاه ، آن قدر درعقاید سنتی خود افراطی است که چشمانش از دیدن کمی دورتر از بینی اش نا  توان است.خبر نداردکه پسر دانشجویش دوجنسی است. وهمسرش" ریحانه"  که از این موضوع باخبر است، از خوف رفتار سلطان مآابانه شوهر، این معضل را از او مخفی نگاه داشته است. سید رضا نمونه ی یک ارباب دوران فئودالیته در این خانواده نسبتا امروزی با رفتاری دوگانه است، او در تربیت فرزندخود و همچنین دانشجویانش چنین نظری دارد:

سید رضا: من بعد من بچه رو با روش سنتی الکن تربیتش می کنم، ناراحت میشه ، به درک اسفل سافلین که میشه. احساساتش جریحه دار میشه ، به تون طبس که می شه... بهتر از ندونم کاری و تربیت آسون بگیر شماست (منظورهمسرش)  من نمی خوام پس فردا روز ، " سجاد" من هم بشه مثل اون مرتیکه که چوب کشید واسه ی من ! ( سیدرضا، خواسته کسی را ارشاد کند، طرف حوصله شنیدن موعظه نداشته در مقابل اصرار او، تاب نیاورده با چوب زده فرقش را شکافته)

در اپیزود سوم " ژاکتی برای زمستان "

خواهر و برادری ( پری ناز ایزدیار درنقش "مرجان"  و سام قریبیان در نقش " محسن ") را می بینیم. آن ها نیز در خانواده ای درگیر تضاد هایی از نوع  دیگرند که باعث شده مرجان ، خواهر متجدد به اروپا بگریزد و مجری برنامه های تلویزیونی شود که این خود مایه شرم برادرش محسن است که در ایران دارای نفوذ واعتبار رسمی است. اما  حب مال دنیا و مساله انحصار وراثت، برادر سنتی را وامی دارد که نزد خواهر رفته او را متقاعد به بازگشت به ایران کند تا اولا، بیش ازاین موجب سر افکندگی و مانع رشد و ترقی او نشود، ثانیا تکلیف ارث ومیراثشان را هر چه زود تر روشن کنند.

 محسن در برابر امتناع خواهر از بازگشت، متوصل به حربه ی دیرین مرد سالارانه شده، اما خواهر پته ی برادر را روی آب ریخته و تضاد اصلی دو نگاه به زندگی را برملا می سازد:

مرجان: من بچه نیستم محسن ، سه سال پیش که داشتم می آمدم این جا، اخ و تف و لعنتو بدرقه ام کردی، حالا برام فرش قرمز می اندازی؟! ... راستشو بخوای، من نه اونو باورم شد، نه اینو می  تونم باور کنم!... تو فکر می کنی من دورم نمی فهمم، اتفاقا خوب می فهمم این جا بودن من چه دردسر یه برات، به جان عزیز(مادرشان) ، آرزومه بالا و بالاتر ببینمت، ولی شرمندم داداش ، من تصمیمو گرفتم، بر نمی گردم!

مرجان اقرار می کند که برای ماندن در ولایت غربت از مردی حامله شده و این بچه، مجوز اقامت او در اروپاست. برادر با شنیدن این واقعیت آچمز شده، او را به حال خود رها کرده و به ایران باز می  گردد. آخرین تیر ی که خواهر بر روح و روان برادرخالی می کند:

مرجان: بابا دست از سرم بردارید، دیوونم کردید، من نمی تونم برگردم، چون برگشتنم یه انگ بی  غیرتی دیگه می کوبونه تو پیشونیتون ... من بار دارم محسن... این بچه مجوز اقامت منه می  فهمی چی می گم؟!

اما ماهیت واس و اساس این تضاد و تناقض ها را دراجتماع امروزی در کجا باید جستجو کرد؟ باید گفت :

" کشورما در روند مراوده و بده و بستان با دنياي متمدن غرب، از نزدیک به یکصد و پنجاه سال پیش به این سو، تلاش کرده است که با پدیده‌های جهان غرب هماهنگ شود و از آن‌ها سود ‌جوید. برخی حوزه‌ها به كندي و برخی حوزه‌ها به سرعت با اين پديده‌ها منطبق شدند، و بخش بزرگی از مردم به اندیشه، بیان و بدن خود لباس غربی پوشاندند.این پذیرش از نظر تاریخی و اجتماعی امری ناگزیر و محصول خاصیت دوران جدید شمرده می‌شود. از این فرایند گریزی نبوده و نیست. اما شوربختانه این منطبق سازی، بدون درنظرگرفتن وجوه معرفت ‌شناختی و محتواي انديشه‌گي به وجود آمدن آن پديده‌ها انجام شده و می شود. تنها چهرة بیرونی مظاهر تمدن مورد توجه قرار گرفته و می گیرد. ما متجدد شده ایم، اما انديشه و تفكري که ماهیت تجدد را ساخته نپذيرفتيم، یا در پذیرش آن از خود  مقاومت نشان داده و می دهیم. رفتار ما ظاهراً‌ مدرن شده، اما قضاوت‌مان در مورد خود و ديگران در بافت تفكر كهنه‌ي ارباب و رعيتي باقي مانده. شکل بیرونی تجدد به جاي‌جاي زندگي ما رخنه كرده و آن را در تسلط خود گرفته، اما روح تجدد به زندگي ما وارد نشده. چرا که خود ما در ها را به روی آن بسته ایم و یا نیمه باز گذاشته ایم. فرديت و منش ارباب و رعيتي از تار و پود ما رخت بر نبسته و در كنه وجودمان باقي مانده است. به سخن ديگر، ما در نهاد خود، ارباب مآب و رعيت مآب باقي مانديم.

مدرنيسم غربي كه محصول فرآيند عقلاني‌سازي و فرديت است و در پرتوي خرد انتقادي و تحليلي نضج گرفته و باليده است، در اين سرزمين هيچ‌گاه مورد ملاحظه و پي‌جويي و چالش قرار نگرفت. از اين رو به هر سو مي‌نگريم از كوچك‌ترين نهاد اجتماعي يعني خانواده تا بزرگ‌ترين آن، می‌بینیم که در هر جا به نوعی مسلک ارباب رعیتی در وجودمان لانه دارد و بر رفتارمان مسلط است. اين خصال با هرگونه انديشه‌ي مخالف برخورد مي‌كند و انتقاد را بر نمي‌تابد.

از زمانی که چشم به دنیا باز کرده و شروع به شناخت پدیده‌های اطراف‌مان مي‌کنیم، پدر را می‌بینیم که با رفتار فرد گرایانه و سلطان مآبانه، هر چه بگوید حق همان است. اگر برادر کوچک‌تر باشیم، باید فرمان بردار برادر بزرگ شویم. اگر دختر خانه باشیم، پیشانی نوشت ما ظرف‌شويي، رفت و روب و کمک به مادر است و درواقع مادر دوم خانه هستیم. اگر زن باشيم از ازل، خدمت بی‌چون و چرا به افراد خانواده در شرح وظایف مان نوشته شده. در مدرسه هم حق اظهار نظر نداریم، چون صغيريم و آموزگار، ناظم و مدير، ولي دوم ما هستند و هرچه بگويند بي‌گفت و گو درست است و ...طبیعی است وقتی هم که تحصیل کرده می‌شویم، مدرک می‌گیریم، صاحب پست می‌شویم، روشن‌فکر می‌شویم، فعالیت اجتماعی مي‌كنيم، رئیس می‌شویم، باز هم همان خلق و خوی ما قبل تجدد به سراغ‌مان مي‌آيد و راه برمان مي‌شود، زيرا جز آن نديده و نمي‌شناسيم. کافی است به من پدر، به من برادر بزرگ به من رئیس انتقادی شود! بلافاصله از کوره در می‌روم، عکس‌العمل نشان می‌دهم و می‌خواهم سر به تن منتقد نباشد. پيداست در اين شرايط غالب، انتظار پرش از چنين برخورد فردگرايانه به دموكراسي، انتظاري بزرگ است".(۱)

هر اپیزود نمایش " یک تیک کوچولو" نمونه وار، و جزیی از کل شرایط ذکر شده در بالا را یاد آور می شود .هر اپیزود به مثابه یک داستان کوتاه است که به زیبایی کارکردی نمایشی یافته است. جای خالی آن همراه  داستاهای زیادی از این دست که درجامعه ما آسان یاب و فراوان است، می تواند به صورت سریال طویل، جذاب، انتقادی و آموزنده ی تلویزیونی تهیه وتولید شود.

            هرسه اپیزود در فضایی منشوری شکل اتفاق می افتد که درقاعده اش تماشاگر ناظر قرارگرفته، و در راس آن  داستان ها اتفاق می افتد. سه رخداد این سه قصه، هم به خاطر محدویت ها و هم به خاطر ایجاز، با مختصر ترین تغییرات در وسایل این فضا، ممکن می شود به طوری که ما از اپیزود دو که فضایی به ظاهر سنتی است، به فضای اروپایی می رویم؛ ابتدا کمی گیج می شویم که این جا کجاست اما دیری نمی پاید که خود قصه و متن و گفتگو ها،  این نقصان فضا سازی را جبران کرده و به ما یاد آور می شود که این جا آلمان، یا اطریش است.

هر شش بازیگر در تلاشی که  مصروف می دارند تا شرایط داده شده را به درستی به عمل درآورده و به احساس واقعی نقش دست یابند، موفقند. جا دارد از صدای زنگ دار وبیان سلیس وصحنه ای علیرضا محمدی و آرش داد گر و نیز، واز بقیه بازیگران در همین حیطه به ترتیب، فراهانی، وایزد یار و صمدی یاد کرد.

(۱)فرازی از مقاله ای به نام : "راه برون رفت از منش ارباب مسلکی" نوشته راقم سطور، چاپ شده در گاهنامه داخلی انجمن بازیگران خانه تئاتر شماره دوم، بهمن ماه هزارو سیصدو هشتاد و دو.

کاظم هژیرآزاد