حقوق بشر گم گشته

 

در اتاقی کثیف، و نمور زیرزمین یک ساختمان کهنه که لوله های فاضلاب از بالای سقف آن رد می شود و هر دم صدای سیفون مستراح سرنشینان طبقات بالا را از سقف می شنویم ، دو زن زندگی می کنند. دو مهاجر، یکی روسپیگری می کند" شیدا خلیق" تا پول جمع کند و به زادگاه  خود بازگردد. دیگری زن سیاسی فراری است " ناهید مسلمی" که هنوز فعال و امید وار و پایبند به عقاید خود است. این دو زن به لحاظ پایگاه تربیتی و معیشتی و فکری از دو الگوی رفتاری متفاوت و متنافر برخوردارند و مرتب سر مسائل مختلف باهم در کشمکشند .

اسلاید ها و ویدئوهایی که بر پرده ی روبرو از جنگ جهانی و اشغال فرانسه و لهستان و کشت و کشتار به تماشاگر نشان داده می شود، زمان حادثه و اتفاقی که دارد بر سر این دو زن می  افتد را نشان نمی دهد بلکه اشاره به شرایط بحرانی کشور های در حال جنگ فقر و گرسنگی و بیکاری  دارد که حاصل آن  علاوه بر مرگ و میر و بیماری و... مهاجرت نیز هست. ما اکنون این دو زن، یا به عبارت درست تر گوشه ای از محصول این بحران جهانی را می بینیم. واقعه ی امروزه ای که در قرن بیست و یکم در گوشه و کنار این جهان در حال رخ دادن است. 

همیشه از خود می پرسیدم چرا می گویند کارگردان، مولف دوم اثر است ؟ نمی دانستم حدود و ثغور دخل و تصرف ، برداشت و یا اقتباس از یک اثر نمایشی تا کجاست؟ گفتند کارگردان مجاز است هر نوع تغییری در اثر بدهد، مشروط به این که روح اثر را حفظ کرده خدشه ای به آن وارد نسازد. اما معنی حفظ روح اثر برایم کشدار بود تا این که در کارگردانی علیرضا " کوشک جلالی" که تحصیل کرده آلمان است و برایش در نمایش های " پابلو نرودا" و " خدای کشتار"   بازی کرده ام دیدم و اکنون با تماشای نمایش "مهاجران" اثر: " اسلاومیر مروژک " در سالن " هنر و تجربه " فرهنگسرای نیاوران به کارگردانی "مهرداد خامنه ای" که تحصیل کرده ی نروژ است بیشتر به آن پی بردم.

 گویا اساسا دوستانی که به آن طرف آب ها می روند همراه تحصیل تکنیک،  شهامت بیشتری در تغییر بازخوانی متون نمایش پیدا می کنند. بار ها از کارگردان هایی شنیده ام که باید به اصل اثر وفادار بود و دست و دلشان برای حذف و حک اصلاح و بروز رسانی حتی زمانی که می  بینند کار ملال انگیز شده است می لرزد.

نمایش مهاجران " مروژک " دو شخصیت دارد. یکی " ی ی " کارگر و دیگری " آ آ " روشنفکر که از کشورشان مهاجرت کرده اند. کارگر به خاطر به دست آوردن کار و پول آمده و روشنفکر یک پناهنده سیاسی است.  این دو با دو الگوی رفتاری و فرهنگی متفاوت در زیر زمینی محقر و غیر انسانی در این کشور غریب هم اتاقند و زندگی می کنند اما پیوسته به خاطر اختلاف فرهنگی در کشمکشی مدام، خصلت های پنهان و پیدای خویش را فاش می سازند. ولی سر انجام به بیهودگی این کشمکش پی می برند و همین شناخت آن ها را که فرسنگ ها از یکدیگر دورند، به هم نزدیک و پیوند می زند.

مهرداد خامنه ای این دو شخصیت را زن گرفته؛ یکی فاحشه، دیگری زنی روشنفکر و فراری است. در پرداخت رفتار دو زن با چنین مشاغل متنافر، با الگو های رفتاری کاملا متفاوت خامنه ای موفق است. ویژگی این کار این است که کسی که نمایشنامه مهاجران را خوانده باشد این تفاوت را به خوبی درک کرده و خواهد دید که با نمایش تازه ای مواجه است؛ درحالی که روح اثر مهاجران مروژک حفظ شده است. این ویژگی را می توان به قابلیت این نمایش و ذوق و زیرکی خامنه ای نسبت داد.

اگر سوال شود که چه نیازی بوده که کارگردان جنسیت شخصیت ها را تغییر دهد؟ پاسخ این است: اگر مروژک با تلسکوپش دو مرد مهاجر را دیده، خامنه ای با تلسکوپش دو زن مهاجر را دیده است، چرا که در واقعیت روزمره شاهدیم که زنان نیز در این مهاجرت ها تعداد قابل ملاحظه ای دارند. پس چرا مورد ارزیابی های مختلف اجتماعی و هنری قرار نگیرند؟!

انتخاب این اثر، هوشمندانه به روز است؛ زیرا شوربختانه روزی نیست که شاهد ناملایمات شدید در اردوگاه های مهاجران کشور های مختلف نباشیم. زنان و مردانی که به دلایل مختلف هر روزه در اقصا نقاط جهان  جلای وطن می کنند و در راه رسیدن به آزادی و یا رفاه دستخوش امواج بی رحم اقیانوس ها می شوند و یا مانند آن جوان خوزستانی که به خاطر اعتراض به وضعیت بد اردوگاه در استرالیا ی متمدن و ایضا (پیرو بیانیه جهانی حقوق بشر)، به دست بومیان متعصب کشته می  شوند.

زن روسپی، آب زیر کاه و زرنگ است. خوراکی های زن روشنفکر خود دار و با ملاحظه  را می دزدد و از کرایه خانه ای که قرار بوده اشتراکی بپردازند شانه خالی می کند. این رفتار ها باعث درگیری مدام آن ها است. این دو انسان در کنار هم اند اما یک دنیا با هم فاصله دارند اما در یک نوشخواری و ارتباطی ساده، این جدا افتادگان از مهر و عطوفت انسانی، دیدگانشان در همین زیر زمین مخوف به روی زیبایی ها و ارزش هایی بازمی شود که پیشتر از چشم آنان مخفی بوده است.

مروژک و خامنه ای ضمن دلسوزی به شرایط غیر انسانی حاکم بر مهاجران، می گویند در ذات و نهاد انسان ذرات الماس گون نیکی و مهربانی به وفور یافت می شود. فقط باید گشت و آن را یافت. در دل زشتی و پلیدی پدیده های اطراف بشر، عنصر چیز های زیبایی لانه دارد که انسان قادر به دیدن و دریافت آن ها نیست اما با ارتباط و مهر انسانی می توان به این عناصر دست یافت و زندگی را در هر شرایطی زیبا و دلنشین کرد.

چه زیباست که پس از ۲۶ سال دوری همشاگردی ها دور هم جمع شوند و باهم نمایش بازی کنند. مهرداد خامنه ای ۲۶ سال پیش با ناهید مسلمی و هوشمند هنرکار( طراح صحنه ی این نمایش ) و مریم کاظمی و محمد زراعتی و منصور میرزا بابایی و .... در کلاس های آناهیتا زیر نظر استاد مصطفی اسکویی شاگردی می کردند که مهرداد سال ۶۳ به نروژ می رود و کارگردانی می خواند حال که بازگشته دوستان قدیمش را دور خودش جمع کرده و نمایش مهاجران را در دو ورسیون  کار می کند. ورسیون اول در آموزشگاه باران و ورسیون دوم با بازیگرانی متفاوت در فرهنگسرای ارسباران است.

" ناهید مسلمی" با دخترش "شیدا خلیق" در این اجرا باهم بازی می کنند. در استادی ناهید مسلمی شک و شبهه ای نیست او که یکی از شاگردان بااستعداد بانو مهین و مصطفی اسکویی است، بارها به خاطر بازی های درخشانش جوایزی دریافت کرده و مورد تقدیر قرار گرفته و بازیگری نام آشنا در صحنه تئاتر و رادیو و گاهی هم در تلویزیون و سینماست .

 اما دخترش "شیدا خلیق " که کلاس هایی همچون مادرش را ندیده است، این استعداد را جز در سایه هوشی سرشار و دیدی ژرف و غریزه و ژنی مستعد نمی تواند داشته باشد. و به تحقیق بازی های مادر، از اوان کودکی روی او تاثیر داشته است.

 شیدا خلیق نقش یک دختر روسپی، دروغ گو، آب زیرکاه و گرفتار ولی معصوم را چنان با مهارت بازی می کند که از سن و سال او بعید است. یاد استاد مادرش بانو "مهین اسکویی" می افتم که در یکی از مصاحبه هایش گفت: " وقتی من نمایش "روسپی بزرگوار" را به کارگردانی استاد عبدالحسین نوشین بازی کردم ،تازه سر کلاس های نوشین بودم و ۱۶ سال بیشتر نداشتم...  واقعا هر هنر پیشه ای حاضر به بازی در این نقش نبود، می ترسید که مردم بگویند فلانی خود این کاره است. یادم می آید که نوشین همان زمان می گفت آدمی مثل" الیزا " را باید کسی بازی کند که در زندگی خود کوچک ترین لغزشی نداشته باشد یا نقش دزد را باید کسی بازی کند که کوچک ترین سابقه ای در این زمینه نداشته باشد."

کاظم هژیرآزاد

حال تمام این سخنان را در باره شیدا خلیق صادق می بینم. تو بگو بانو مهین در شانزده سالگی روسپی بزرگوار را بازی می کند. این دختر با این سن کم. تمام حالات و مناسبات پیچیده این زن را با مهارت آسان کرده و زیبا ارائه می دهد.  از ابتدای ورود دختری به ظاهر شاد لاف زن و ناچار و گرفتار و پنهان کار، دست کج اما در نهاد خود غمگین را بازی می کند. او به واقع همان می  کند که اگر در این شرایط بود , انجام می داد. از همان ابتدا هوشیارانه, اشیاء دور و برش را به زندگی اش وارد می کند. به آن ها زندگی می بخشد و با آن ها زندگی می کند. به آن ها در لحظه شخصیت می  دهد. از زمانی که وارد صحنه می شود، با اشیاء دور و برش  مناسبات درستی بر قرار می کند و با هر وسیله یک رویداد جدید می سازد و ما را به زندگی درونی خودش با آن رویداد می کشاند. او را باور می کنیم زیرا بازی نمی کند، زندگی می کند. سکوت هایش بجاست و ریتم و ضرب آهنگ بده بستان ها را می شناسد و بجا به کار می برد. گرچه نقش کارگردان در این بازی درخشان دخیل می دانم اما آنگاه که با باور به زیر و بالای لحظه های عاطفی نقش، این دختر ما را غرق در دنیا و احساس خود می کند و اشک بر گونه ها ی خود و ما جاری می  سازد. دست کارگردان کوتاه و خرما بر نخیل است. سلطان صحنه اوست.

افسوس که این نمایش در نهایت هجران، در سالنی کوچک و دور افتاده ی ارسباران بدور از تبلیغات مناسب، فقط با مایه عشق به اجرا می رود و صد حیف و دریغ است که بازی های درخشان این مادر و دختر و کارگردانی هوشمندانه ی مهرداد خامنه ای از چشم عموم علاقمندان نمایش واقع گرایانه نادیده بماند. ای کاش دستکم می شد در سالن کارگاه نمایش یا سالن انتظامی به اجرا درآید تا تماشاگران بیشتری شانس دیدنش را داشته باشند.

 برای این که بدانید لاف نمی زنم به دیدن این نمایش بروید، اگر پشیمان شدید، پول بلیت شما را من پس می دهم.