نگاهی به (موسیقی – نمایش) نوشته و کار محمد رحمانیان با همکاری فردین خلعتبری 

                  تجلی هنر در تئاتر شهر

تئاتر شهر، این بنای زیبا و میراث فرهنگ مادی و معنوی معاصر ما، که در دل شهر تهران، این هیولای عجیب و پر تناقض، چون نگینی در چهار راه ولیعصر می درخشد و جلوه ی نظر گیری دارد، در این روز های گرم، گرم تموز، درست زمانی که همه ی تئاترهای نیم کره ما در این فصل، تعطیلات تابستانی سالانه ی خود را می گذرانند، در پنج سالن آن، نمایش جریان دارد و مملو از تماشا گران مشتاقی است که در سالن های کوچکش با بروشور خود را باد می زنند و نمایش می بینند.

سالن اصلی این مجموعه، این بار، میزبان کاری از کارگردان معتبر و توانمند کشورمان  " محمد رحمانیان" به نام " ترانه های قدیمی" یا به عبارت بهتر،( موسیقی- نمایش ) ساخته ی یکی دو سال اخیر او با همیاری "فردین خلعتبری" آهنگساز و موزیسین جوان است. این نمایش را می توان، تلفیقی از چند هنر دانست. چند ترانه ی قدیمی، همراه با یاد آوری چند فیلم از سینمای قبل و بعد از انقلاب، با همکاری خوانندگانی چون "زند وکیلی "،  "هانا کامکار"، " بهرخ شورورزی " ، " الهام نامی " و" مهدی ساکی ". خلعتبری این آهنگ ها را جمع آوری و باز سازی و با رحمانیان و گروه بازیگرانش به صحنه برده و به اجرا در آورده است و باعث خوشحالی سر افرازی است که با استقبال خوبی هم مواجه شده و هر شب، سالن مملو از تماشاگر و روزهای پنجشنبه و جمعه هم در دو نوبت اجرا می شود.

همه ی عناصر موجود در این "نمایش – موسیقی" اعم از فیلم ، شعر، داستان، نمایش  به نوعی به هم مربوط و در هم  تنیده و یک دیگر را تکمیل می کنند. اما آن چه در این اثر به چشم می آید این است که تماشاگر، ضمن لذت از نواهای فولکلوریک و انتزاعی، با مفاهیم اشعاری لطیف و ایضا گفتار و کردار نمایشی قصه ای مربوط به شخصیت های فیلم که (قطعاتی از آن روی پرده پخش می شود) را می بیند و با آن همراه می شود.

 سوال این است آیا رحمانیان این هنرمند با قریحه و نامهربانی دیده ی سال های نه چندان دور عرصه ی نمایش، با این ترکیب بندی، علاوه بر لذت بصری و شنیداری، چه سخن گفتنی و چه معضل حل نشده ای را یاد آور می شود؟ آیا می خواهد خاطرنشان کند که این موسیقی ها به عنوان بخشی از فرهنگ معنوی خلق های ما وجود داشته ولی در حال فراموش شدنند و لازم است یک بار دیگر بازسازی و به گوش و چشم دوستارانش رسانده شود و در آنان ایجاد لذت و شور کند؟ آیا می خواهد قدردان خالقان آثاری باشد که به نوعی فرهنگ معنوی کشورمان را غنا بخشیدند و می بخشند؟ آیا می خواهد هنر بازیگری را به نمایش بگذارد که در آن بازیگران، بدون دکور، نور، لباس و فضا سازی نمایشی که  یاری گر بازیگر است، هنر بازیگری خود را به نمایش بگذارند؟ باید گفت که آری همه این ها هست، اما رحمانیان، "مافوق هدف" دیگری را که در پس این همه دنبال می کند، این است که این قالی های خوش نقش و نگار عرصه های موسیقی ، فیلم، شعر، نمایش و غیره  را گره زنندگانی از طایفه ی رنج هست که مهجور مانده و از یاد ها رفته و یا در شرف از یاد رفتن اند. هدف نهایی رحمانیان دل سوزی و یاد آوری این آفرینندگان گم گشته و رها شده به حال خود است؛ ضمن این که  تو نه تنها در این قالی زیبا ، رنگ و آهنگ و نقش می بینی ، بلکه کسی را که این تار و پود را به هم گره زده را هم مشاهده می کنی . مقصود رحمانیان هم همین دیدن اوست. این هنرمند، این گره ها و گره زننده ها (بافنده ها) را خوب دیده و خوب به ما نشان داده است.

ظریفی تعریف می کرد: یک روز مردی به شاعری رسید و پرسید، تو چه می کنی که عالم و دانی، تو را می شناسند و دوستت دارند و به دورت حلقه زده سخنت را می شنوند؟ شاعر گفت : این ماه را در آسمان می بینی؟ مرد گفت : آری می بینم . شاعر گفت: حال چشم هایت را ببند، مرد چشم هایش را بست. شاعر پرسید آیا ماه را می بینی؟ مرد گفت خیر با چشمان بسته چطور می توانم ببینم؟ شاعر گفت : اما من وقتی چشمانم را می بندم ماه را زیبا تر از آن چه هست می بینم. به راستی شایسته است که گفته شود رحمانیان آن چه خیلی از ما نمی بینیم او همچون نقاشان  و شاعران، به چشم جان می بیند و به تصویر می کشد.

اما شوربختانه عجیب رسمی است که سازندگان اصلی این قالی های نفیس قلمرو موسیقی ، شعر، فیلم ، نمایش در پس این ساخته های زیبا از دیده ها پنهان می مانند و به فراموشی سپرده می شوند. کسی دیگر آن ها را نمی بیند و نامی از آنان نمی برد.

 گره این تار و پود را چه کسی جز باشو، بدوک، داش آکل؟ بابک بیات. منفرد زاده ، تقوایی، بیضایی ووو زده و می زند؟ این انسان های پرت شده، انسان  هایی که در خلق این آثار نقش اصلی داشتند، اکنون رها شده در پهنه ی این دریای پرتناقض اند. قهرمان کودک فیلم "باشو غریبه ی کوچک" که مجبور به سیگار فروشی است. قهرمان فیلم "بدوک" کجاست؟ چه می کند؟ "داش آکل" مان چرا دیگر نمی تواند در مملکت خودش کار کند؟ ووو

این تار عشق و پود تنها ماندگی را بازیگرانی مجرب و کار بلد و نام آشنا همچون : علی عمرانی ، رامین ناصر نصیر، امیر کاوه آهنین جان، علی سرابی، ژاله صامتی ، هومن برق نورد، مهتاب نصیری پور، در کنار جوانتر های هنر نمایش، اشکان خطیبی، هانا کامکار، پرستو رحمانی، الهام نامی، مارال بنی آدم ، میلاد حمیدی، سها سنا جو، به هم گره می زنند و نقش های دیدنی، شنیدنی، به یاد ماندنی بر قالی صحنه ی تئاتر شهر می بافند. و ما تماشاگران دوستار خویش را با یک چشم خندان و با چشمی دیگر گریان اما دلی پراز امید راهی منازل می کنند. امید از آن که می  بینیم فرهنگ سازانی بودند و هستند که در منتهای متانت می آفرینند و به آیندگان می سپارند. این قصه ای ازلی و ابدی است و این کاروان را سر باز ایستادن نیست.

رحمانیان در عین حال یاد آور می شود، مباد که به مجموعه ی ارزش های مادی و معنوی که محصول تلاش قرون و اعصار هموطنانمان بوده و نام فرهنگ و تمدن به خود گرفته است بی اعتنا شویم و مسحور و خود باخته ی تولیدات ناقص الخلقه ی مدرنیته گردیم و در مقابل نیروهایی که هدفشان دانسته و ندانسته دور نگاه داشتن از هنر و فرهنگ اصیل این مرز بوم است، با فراموش کردن آفرینندگان این فرهنگ در مقابل تهاجم فرهنگ های بیگانه، خلع سلاح شویم. چه انسان ها که برای آفرینش فرهنگ مادی، یعنی تکنیک، تجارب تولید آثار مادی عرق ها ریختند و جان ها کندند تا هویتی به نام ایران باقی بماند، و همدوش آنان چه هموطنانی که سوختند و ساختند و کار کردند و  ارزش های معنوی علمی، هنری و ادبی ، فلسفی  اخلاقی، آفریدند. فردوسی خود گفت که چه کرده است: (بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی) و این چه پشتوانه معارفی است که سروده ی جهانی " سعدی " بزرگ ما را بر سر در سازمان ملل نقش می زند. یا چه قدرتی است که " گوته " شاعر و فیلسوف بلند مرتبه ی آلمانی را وا میدارد تا در مقابل " حافظ " بزرگمان کلاه از سر بر دارد و یا رئیس جمهور قدرتمند ترین کشور جهان را مجبور می کند تا در نوروز به ایران و ایرانی شاد باش و درود بگوید.

در مقابل این خیل هنرمندان، موسیقی و شعر و ادب و سینما، آیا بازیگران تئاتر حرفی برای گفتن داشتند؟ آری به راستی که این بازیگران بدون هیچ نوع کمکی، تنها به قوه خیال خود، قصه ها را با ساز حنجره و بیان و بدن خود به خوبی نواختند و باز آفرینی کردند و روی همه بازیگران این میدان را سفید کردند. حق است در مقابل گل های سرسبد شان علی سرابی، علی عمرانی، ناصر نصیر، نصیر پور ، صامتی، و همه آنان که نامشان پیش تر رفت، کلاه از سر برداریم.

در پایان این (نمایش – کنسرت) ، شاید شصت نفر از مولدان آن به صحنه می آیند و تماشاگران، همگام با نوای یکی از ملودی ها، از صمیم دل همراهی  با شکوهی را با دست زدن های خود شکل می دهند و نمایشی ویژه، بداهه و هیجان انگیزی ایجاد می کنند و با لب هایی خندان و با اشگ شادی و امید بر یک چشم، و اشک غم انسان هایی که از یاد ها رفته و یا در حال رفتنند، بر چشم دیگر، اما سرشار از شور و سرور و امید سالن را ترک می کنند.