"صندلی ها" نوشته اوژن یونسکو کارگردان حسین رحیمی

صندلی هایی که برای نشستن نیست؟

صندلی هایی که برای دیدن است. ساعت پنج و نیم در سالن باران . دوستی گفت آنهایی که می گویند معلولیت ناتوانی و نا کارآمدی  است، ذهن خودشان معیوب است. دیشب با دیدن نمایش صندلی ها ، نوشته اوژن یونسکو، و کارگردانی حسین رحیمی با بازیگرانی چون مهران قندهاری، رویا حاجی حسینی لو و امین جهانگیری به معنی حرف این دوست پی بردم. براستی که فقط دقایقی متوجه جسم این دوستان شدم و پس از گذشت چند لحظه دیگر جسم آنها را ندیدم وهیچ چیز جز هنر بازیگری آنان جلوی دیدگانم نبود.

حسین رحیمی این بار با انتخاب نمایش صندلی ها هدفی دوسویه را تعقیب می کند. از یک سوی سعی دارد انسان معاصر را به نقد کشد واز سوی دیگر توجه ما را به فرهنگ خود ما جلب می کند که چقدر نسبت به این انسانها بی تفاوت و لاقیدیم که هیچ، متاسفانه از کوچکترین تا بزرگترین ما اساسا آنها را به حساب نمی آوریم. درحالی که آنها تفاوت اساسی با ما ندارند. بلکه ازبعضی لحاظ ها حتی قوی تر از ما هم هستند. اما شوربختانه حتی ارکان دولت محترم ما شهرداری ما که فرهنگ مادی ما را سامان می دهند و بسیار متاسفم که که بگویم حتی دانشگاه ما که فرهنگ معنوی ما را ارتقا می بخشد هم نسبت به این قشر بی توجه اند و اساسا به آنها را به حساب نمی آورند. یک مثال شاید این ادعا را روشن کند. چند روز پیش که به تماشاخانه مولوی رفتم، دیدم سالن چقدر زیبا شده. سقفد سالن بالا رفته کف پایین آمده یک سالن چند منظوره ی پرتابل عالی شده، خیلی خوشحال شدم و متولیانش دست مریزاد وتبریک گفتم. و نمایشی دانشجویی خوبی به نام "دوازده مرد خشمگین راهم دیدم.

گفت عیب می چون که بگفتی هنرش نیز بگو. من اول هنرش را گفتم و حالا ببیند عیبش را:  اولا از محوطه حیاط این سالن که وارد می شوی باید بیست پله غیراستاندارد را طی کنی و بعد به سالن انتظار هم که می رسی باید پنج شش پله را پایین بروی و تازه برای  رفتن به سالن هم باید چند پله را بالا بروی . – اینکه می گویم غیر استاندار، کافی است مقایسه ای بکنید این پله ها را با پله های دادگستری یا دانشگاه تهران؛ چرا دور برویم ، یک تئاتر خصوصی به نام مشایخی در چهار راه ولی عصر هست که ساختمان قدیمی دارد و باصطلاح خصوصی ساز است شما میتوانید پله های استاندارد آنجا را با این پله ها مقایسه کنید -  معمارمحترم و مصلح این ساختمان زیبای تماشاخانه مولوی، یا متولیان دانشگاه معظم تهران و یا جهاد دانشگاهی یا هر که هست بالاخره قطب علم و فهمند مملکتند، فکرنکرده اند اگر یک معلول جسمی بخواهد نمایش ببیند، از این پله ها چطور پایین و بالا برود.خلاصه کنم اصلا این قشر را لحاظ نکرده و ندیده اند.

حالا حسینی می خواهد نگاه من استاد دانشگاه، و توی معمارشهرساز را نسبت به این انسان ها عادی کند و توانایی های بالقوه آنان را برای بما نشان دهد و بگوید ببینید شما چقدر نسبت به آنها بی تفاوتید! کارگردان دروهله نخست، انسان هایی را به نقد می کشد که مانند اسب عصاری نقابی اطراف چشم هایشان نصب کرده اند و فقط  به دور خود می چرخند. یونسکو می گوید ماانسانها ی سرگردان زمانه ایم مسافرانی هستیم که بدون خواست خودمان بر کشتی زندگی سوار شده ایم ، یا به قول کامو جهان مسافرخانه ای است که ما نه به خواست خودمان، مجبوریم که مدتی دران اقامت کنیم و دیگری گفت که ما انسانها به این جهان با تیپایی پرتاب شده ایم، بیهوده دور خود می چرخیم، می خوریم و می خوابیم و حرف می زنیم  و دفع غریزه می کنیم و بعد هم به دیار نیستی می شتابیم بدون اینکه اثری از خود به جای بگذاریم و البته کامو و یونسکو نتیجه می گیرند حال که مقصد همه ما ."مرگ"است ،حال که زندگی عبث است ، فرق زیادی میان من و تو که از معلولیت کم و بیش رنج می بریم نیست. پس این جهان جای ماندن نیست. ماندن عبث است. یا حال که هدف زندگی مرگ است پس ناله و فغان و گله و شکایت از هستی هم عبث است و راه به جایی نمی برد.

اما اجرایی که من از این گروه دیدم یا دست کم این نمایش کاملا مغایراین فلسفه نا امیدانه است. زیرا این گروه هنری با لذتی که از اجرای این نمایش برای مخاطبین ایجاد کردند . اگریونسکوی دل زده از جنگ جهانی دوم این نمایش را می دید حتما تجدید نظری در فلسفه ی خود می کرد.گروه اجرایی با این نمایش به من گفتند یا دست کم من این گونه برداشت کردم که باوجود نقص عضوی که دارم، هنوز آنقدر زیبایی و توانایی در وجودخودم و اطرافیانم می بینم که از آن لذت ببرم و برای دیگران لذت بیافرینم. بحث در همین آفرینش است که من در خودم قدرتش را با تمام نقصی که دارم می یابم و تقویتش می کنم و چیزی نو به وجود می آورم. وعلی رغم  یونسکو و کامو، که وصاف این دنیای دلهره آورهستند، من دنیایی نویی می آفرینم که به قول شاعر بگویم چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. بله این گونه هم می توان دنیا را دید و آن را تغییرداد. بحث در تغییر این دنیاست که از انسان های نا امید و زبون ساخته نیست و در ید قدرت انسان های امید وار و هدفمند است. درست است که  در دنیای کوری زندگی می کنیم که همه سر در جیفه آن دارند وفقط به خود و سود خود می اندیشند و کسی را چشم دیدن کسی نیست اما، من هنری می آفرینم که مردم بیایند و هنرم را ببینند و لذت ببرند، و نیروی آفرینش را در آنها زنده می کنم. به آنها می قبولانم که توانا هستند و می توانند دنیا را با امید و کار و کوش تغییردهند.هدف یک انسان واقعی کار درجهت انسان ، آفرینش در جهت انسان و مبارزه با نیروهای جهل و نادانی وشیطانی در جهت انسان است. پس بروید و این نمایش را ببینید که به قول سعدی : فرصت از دست می رود هشدار// عمر چون کاروان بی جرسی است.

کاظم هژیرآزاد