شب هفدهم نمایش " راه مهر، راز سپهر" چهارشنبه 12/3/95

رستم: اسفندیار چنان جادوی تخت شده ، که چشمش جزتخت نمی بیند!نمی داند تخت بدون خرد، به درد مردگان و دیوانگان می خورد، او دادار را درون خویش کشته و در بیرون با شمشیرآخته، با خشم و فریاد به جستجوی دادار است! نمایش هولناکی ست پشوتن!

قصد دارم مطلع گفتارم را بعد از گفته های زیبای گودرزی در بروشور به سخنان نغز رستم و کتایون و پشوتن در متن نمایش اختصاص دهم.

راستی توجه کردید که این گروه عروسک گردان ما چقد منظم و چقد نسبت به کارشان دقیق و خوش برخورد و مهربانند. اینان تحت تعلیم و شاگردان عادل بزدوه اند. امشب دقت کردم دیدم این دختران عروسک گردان  نسیم یاقوتی، ریحانه باغیادی، شیوا شریعت زاده ، حمیده رسولی  چه دختران  زیبا و کم توقع و منظم وبی ادعایی هستند آنها فقط وظیفه ی عروسک گردانی هنگامی که نیما دارد نقالی می کند را دارند. با سایه هایی که از جنگ فرضی رستم و اسفندیار میسازند روی پرده کوچک پشت نیما می اندازند . قشنگ است چشم نواز است ولی ای کاش بزرگ تر می بود.بیشتر دیده می شد. خودشان مثل ما دیده نمی شوند.حتی المقدورسعی می کنند اصلا دیده نشوند.چقدر به کارشان دلبسته اند و کارشان را دوست دارند. من هم از اینکه در کنارشان کار می کنم. خرسند و مفتخرم. امیدوار عمر کفاف دهد تا بیشتر با این گروه قشنگ کار کنم.

به کسی نگفتم . یعنی روم نشد بگم سرماخوردگی و آب ریزش بینی بیشتر شده.مخفی کردم برای اینکه استادم گفته بازیگر حق مریض شدن ندارد. امشب  ضررش را دیدم . امروز برای قرص های زیادی که برای رفع سرماخوردگی خوردم، احساس بی حال می کردم. بعد از لباس و گریم ، رفتم دراز کشیدم. نوبت بازی ام که رسید، اولین کلامی که بیان کردم دیدم صدایم  برگشته. صدایم را نشناختم.حالت عجیبی داشت.  بد نبود. خوش آهنگ بود.بدم نیامد. رسا بود. بدون هیچ فشاری ادا میشد. بدون اینکه مجبور باشم داد بزنم. شاید به خاطر قرص ها ی کدویین دار بود! قرص ها حنجره  را ریلکس و برد صدا را بیشتر کرده بود. بم تر شده بود ولی به هر حال نباید خوشحال باشم چون مال خودم نبود مال قرص ها بود. اگر کسی قرار است صدایم را تحسین کند باید به قرص ها آفرین بگوید نه به من . آخرمن تمرین صدا که نکردم و تا رهای صوتی را هم گرم نکرده بودم. اما بدون اینکه فشار زیادی به تارها بیاورم صدا خود رها می شد. این نتیجه و حاصل آن قرص های سرماخوردگی است. درانتهای بازی ام باید اقرار کنم از خود بیخود هم شدم و کنترل ام را از دست دادم شاید نوعی خود شیفتگی هم به من دست داد که لعنت برمن . از کار بیش از حد لذت بردم و باعث شد کنترل از دستم خاج شود و لغزشی در گفتارم پدیدار شود. گر گرفتم. اما ادامه دادم البته می دانم تماشاگر متوجه نشد چون غلط نگفتم اما معنی جمله آن نبود که باید می بود.از خودم بدم آمد که چرا دیالوگ ها را مرور نکردم که ناخوداگاه کلمه بیافرینم و بگویم. به جای اینکه بگویم اینان چرا قبول نمی کنند که روزی داس مرگ خرمن آنها راهم درو خواهد کرد . گفتم اینان چرا قبول نمی کنند که روزی حقیقت آنها را درو خواهد کرد. غلط نیست اما معنی دیگری دارد. آیا این گناه به گردن این  قرص هایی بود که خوردم؟ نه... به گردن خود من است که به این حال خودم واقف نبودم و بیش از حد به حافظه اعتماد کردم.یک بار هم شده دیالوگم را باخودمرور کنم. دیگر اتفاق نخواهد افتاد. اکنون سرفه های خشک هم به آن اضافه شده.گاه کداری خلط هم بیرون می آید. خدا رحم کند. باید شربت سینه بگیرم و بخورم ببینم این سینه ی لامصب نرم می شود یانه.