(بازیگر شماره ۲ انجمن بازیگران خانه تئاتر )
راهبرون رفت از منش ارباب مسلكي
کشورما در روند مراوده و بده و بستان با دنياي متمدن و متجدد غرب، از نزدیک به یکصد و پنجاه سال پیش به این سو تلاش کرده است که با پدیدههای جهان غرب هماهنگ شود و از آنها سود جوید. ظاهراً بنا بر این گذاشته شد که با وجود مقاومت هایی در اینجا و آنجا به تقلید سرسری از نشانههای تمدن و تجدد در آن سوی دنیا پرداخته شود. برخی حوزهها به كندي و برخی حوزهها به سرعت با اين پديدهها منطبق شدند، و بخش بزرگی از مردم به اندیشه، بیان و بدن خود لباس غربی پوشاندند.
این پذیرش از نظر تاریخی و اجتماعی امری ناگزیر و محصول خاصیت دوران جدید شمرده میشود. از این فرایند گریزی نبود. اما متأسفانه این منطبق سازی، بدون درنظرگرفتن وجوه معرفتشناختی و محتواي انديشهگي به وجود آمدن آن پديدهها انجام شد. تنها چهرة بیرونی مظاهر تمدن مورد توجه قرار گرفت. ما متجدد شدیم، اما انديشه و تفكري را كه پس تجدد بوده نپذيرفتيم، بلكه حتي از آن دوري كرديم. رفتار ما ظاهراً مدرن شد، اما قضاوتمان در مورد خود و ديگران در بافت تفكر كهنهي ارباب و رعيتي باقي ماند. تجدد به جايجاي زندگي ما رخنه كرد و آن را در تسلط خود گرفت، اما خود تجدد به زندگي ما وارد نشد. فرديت و منش ارباب و رعيتي از تار و پود ما رخت بر نبست و در كنه وجودمان باقي ماند. به سخن ديگر، ما در نهاد خود، ارباب مآب و رعيت مآب باقي مانديم.
مدرنيسم غربي كه محصول فرآيند عقلانيسازي و فرديت است و در پرتوي خرد انتقادي و تحليلي نضج گرفته و باليده است، در اين سرزمين هيچگاه مورد ملاحظه و پيجويي و چالش نگرفت. از اين رو به هر سو مينگريم از كوچكترين نهاد اجتماعي يعني خانواده تا بزرگترين آن، میبینیم که در هر جا به نوعی مسلک ارباب رعیتی در وجودمان لانه دارد و بر رفتارمان مسلط است. اين خصال با هرگونه انديشهي مخالف برخورد ميكند و انتقاد را بر نميتابد.
از زمانی که چشم به دنیا باز کرده و شروع به شناخت پدیدههای اطرافمان ميکنیم، پدر را میبینیم که با رفتار فرد گرایانه و سلطان مآبانه، هر چه بگوید حق همان است. اگر برادر کوچکتر باشیم، باید فرمان بردار برادر بزرگ شویم. اگر دختر خانه باشیم، پیشانی نوشت ما ظرفشويي، رفت و روب و کمک به مادر است و درواقع مادر دوم خانه هستیم. اگر زن باشيم از ازل، علت بیچون و چرا به افراد خانواده در شرح وظایف مان نوشته است. در مدرسه هم اظهار نظر نداریم، چون صغيريم و آموزگار، ناظم و مدير، ولي دوم ما هستند و هرچه بگويند بيگفت و گو درست است و ...
طبیعی است وقتی هم که تحصیل کرده میشویم، مدرک میگیریم، صاحب پست میشویم، روشنفکر میشویم، فعالیت اجتماعی ميكنيم، رئیس میشویم، باز هم همان خلق و خوی ما قبل تجدد به سراغمان ميآيد و راه برمان ميشود، زيرا جز آن نديده و نميشناسيم. ما برخورد صحیح دارای منش دموکراتیک مترقی را با نظر مخالف نياموخته، و با آن خو نگرفتهايم. کافی است به من پدر، به من برادر بزرگ به من رئیس انتقادی شود! بلافاصله از کوره در میروم، عکسالعمل نشان میدهم و میخواهم سر به تن منتقد نباشد. پيداست در اين شرايط غالب، انتظار پرش از چنين برخورد فردگرايانه به دموكراسي، انتظاري بزرگ است.
اغلب هنرها علیالخصوص تئاتر، همچون دیگر پدیدههای جهان مدرن، در واقع بخشی از محصولات تکامل مدنیت غرب هستند كه ما باز هم از آنها شکل ظاهری را وام گرفتهايم. متأسفانه به اندیشه داشتن دانش آن مسلح نشدهایم. اما برای داشتن این محصولات و استفاده درست از آنها ناگزیر از داشتن نگاه تحلیلی و انتقادی هستیم. برای داشتن تئاتري استاندارد و روزآمد، ناچاریم به فرایند عقلانی وجود تئاتر بیندیشیم، و هر چه زودتر مناسبات حاکم بر آن را قانونمند کنیم. برای اینکه تاروپودمان متعقل تحليلگر شود، بايد بسيار كار كنيم. شاید بتوان گفت با این سرعتی که ما حالا پیش میرویم، دویست سال کار فرهنگی باز هم کم است.
یکی از دلایل گریزان بودن ذهن تحليلگر از ما، این است که از کتابخوانی و تحقیق و رايزني روی گردانیم. از پدیده دانش نیز تنها پوسته بیرونی آن را پذیرفتهایم و از محتوای کاربردی آن دوری میکنیم. به قول معروف این طور به نظر میرسد که همه ما نخوانده استاديم. آیا علت این سطح نازل کتابخوانی، و این تیراژ حقارت بار کتاب در کشور ما، و نیز علت سطح پایین تماشاچی تئاتر و بقيه هنرها از این تفکر بر نمیخیزد كه تصور میکنیم با خواندن چند کتاب عالم دهر شدهایم؟ با گرفتن ورقهای به نام لیسانس یا فوقلیسانس و دكترا خدا را بنده نیستیم، و دیگر نیازی به تحلیل و تفکر در خود احساس نميكنيم؟ گویی هر چه ظاهراً سطح سواد و تحصیل مان بالاتر رود، دیدن تئاتر، نقاشي، فيلم و ديگر محصولات هنري و فرهنگي در نهايت رويارويي با عقايد گوناگون برايمان دشوارتر ميشود. انگار اندیشیدن برایمان دشوارتر میشود. به راستی چرا از اندیشیدن اجتناب میکنیم و به راحت طلبي تن ميدهيم؟ میبینیم که روشنفکر ما، تحصیلکرده ما، دیدن ارزانترین برنامههای تلویزیون را به دیدن تئاتری که در آن عقیده و اندیشهای مطرح میشود ترجیح میدهد. باری به هر جهتي و سهلانگاری در روح دانشآموز ما، آموزگار ما، رئيس ما، كارمند ما و حتي خود هنرمندان ما رخنه كرده و بر آنها مسلط شده است. حتی بسیاری از این هنرمندان قدیمی و جدید کشورمان خود را بينياز از برخورد با آثار همكارهايشان ميدانند و وقتی از ایشان درخصوص کارهای جدید سال میکنی با کمال تأسف مشاهده میکنی آنها را ندیده یا نخواندهاند.
برخي گويي خود را گزيدهي عالم ميبينند. قديميترهايشان به دوران اوج گذشته خويش مفتخرند و اطلاعات تاريخ گذشته را مانند اوراد و اذكار تكرار ميكنند و حاضر نيستند، ديگري را نه بالاتر از خود، حتي دوشادوش خود تصور كنند والهي گذشتهي طلايي خود هستند و از هر چه انديشهي نو گريزان. زيرا عصر نو و پديدههاي نو به مداقهي نو و تحليل نو نيازمند است، و تحليل و انديشهي نو پايههاي كهنه و كهنهگرايي را سست و بياعتبار ميكند (شايد هم ايشان از آفت اعتبار خود وحشت دارند).
درست است که اکنون تعداد تحصیل کرده های ما، نسبت به پنجاه سال پیش بسیار بیشتر شده استف اما متأسفانه باب شده كه از دانش، تنها به گرفتن مدركي بسنده شود. واضح است كه مدرك، ذهن تحليلگر نميآفريند. اگر چنین بود، میبایست شاهد بودیم كه صحن گالريها، سالنهای تئاتر ما و سینماهای ما را همين دانشآموختگان و خانوادههايشان پر ميكردند و تيراژ كتاب و تعداد مخاطبيت تئاتر و سينما و نقاشي و بقيهي هنرها به اين اندازه اسفبار نبود. اما متأسفانه، دانيش نيز براي ما مانند ديگر پديدههاي عاريتي غرب است كه تنها پوستهي ظاهرياش را گرفته و به تن خود پوشاندهايم. به تكه كاغذي كه دريافت كردهايم افتخار ميكنيم، آن را قاب كرده و به ديوار ميآويزيم. آن مدرك چه بسا براي ما پست و اعتبار به ارمغان آورده باشد، اما هيچ تغييري در نگرش ما به دنيا، به علم، به هنر به وجود نياورده است.
دقيقتر كه ميشويم ميبينيم يك جاي كار اشكال دارد. و آن چيزي جز نگاه ما نيست. آن چه بايد تغيير كند نگاه ما است. لازم است اساساً نگرش خود را به پديدههاي عالم علم و هنر مورد تجديدنظر قرار دهيم. اين مهم نه فقط به خواست يك مدير يا يك دانشمند يا يك هنرمند ميسر ميشود، بلكه يك عزم ملي را طلب ميكند. البته بر عهدهي مسئولان دلسوز، طراحان و سياستگذاران علاقهمند، هنرمندان دل سوخته ودانشمندان فرهيخته است كه سالها كار خستگي ناپذير را وجههي همت خود قرار دهند، اما آيا زمان آن نرسيده كه همهي ما يك بار هم شده به خود رجوع كنيم و بخواهيم طور ديگر ببينيم و طور ديگر بيانديشيم؟ كار هنري برايمان جدي باشد و اشخاصي را كه در اين ميدان به تكاپو ميپردازند به جد بگيريم و احترام كنيم. بياييد به خود بقبولانيم كه ديگران هم اهميت دارند. البته رسيدن به اين روحيه نياز به تمرين دارد. براي انسان غربي همه چيز جدي است. وقتي جلوي يك تابلوي نقاشي ميايستد، يا زماني كه به تئاتر ميآيد يا به يك سخنراني گوش ميسپارد، همه را جدي ميگيرد. ذهن يك فرد پويا، همواره در تلاش و تكاپو و تحليل است.
نگارنده خود در یکی از شهرهای آلمان شاهد بودم که وقتی رانندهای از خط عابر پیاده چند قدمی جلو رفت، پیرزن عابر ایستاد و خطاب به راننده، به سرش اشاره كرد، به اين منظور كه مگر عقلت را از دست دادهاي؟ او هما جا ايستاد و راننده را مجبور كرد عقب برود. اين عمل به من نشان داد كه ذهن آن پيرزن بيقانوني را بر نميتابد: او انتقاد مي:رد و ذهن آن راننده هم انتقاد را ميپذيرد و عذر خواسته، عقب مينشيند.
ما بايد به اين نقطه برسيم كه يك ديگر را جدي بگيريم، قانون را جدي بگيريم، خودي و بيگانه را جدي بگيريم. همه چيز را به خود مربوط بدانيم و نگوئيم به ما ربطي ندارد. در مقابل ناراستيها بياعتنا نباشيم. بيانديشيم و به فكر چاره و طرح پيشنهادي باشيم. براي ايجاد اين روحيه چه قدر كار كردهايم؟ متأسفانه بايد گفت كه تا به حال حداقل آن طور كه بايد و شايد كار نكردهايم و در اين عرصه هر چه كار فرهنگي آموزشي انجام شود، باز كم است. در چنين وضعي تنها راه، تقويت روحيه تحمل و شنيدن نظر و عقيدهي مخالف است.
يگانه راه، برون رفت از معضلي چنين همه گير در اين سرزمين، گزينش، تشويق و ترغيب شيوههاي تحليلي و انتقادي و تمرين از طريق شركت در شوراها، انجمنها و نهادهاي دموكراتيك و مردمي است. اين چالش اگرچه در ابتدا سخت و دشوار مينمايد، اما در نهايت راه خود را به سوي حقيقت و درستي ميگشايد.