پس امید باید داشت

معمولا وقتی می خواهیم  مکان و فضایی خوش آب و هوا که برایمان زیبا و دوست داشتنی است توصیف کنیم می گوییم بهشت است. جهانی که از کودکی شنیده و باور داشته و داریم. از آنجا که جهان بدون انسان غیرقابل تصوراست، پس بهشت برای انسانها جایی است که مطلقا مانند جهانی که ما در آن می زی یم نباشد. حال اگرانسانها در جایی زندگی کنند که در آن احساس شادی و خوشبختی کنند و از متنوع ترین نیازمندی های جسمی یعنی خوراک ، پوشاک ، مسکن، مناسبات جنسی، تندرستی  روحی  و روانی و نیازمندی های اجتماعی مانند امنیت جانی، عدالت اجتماعی وایضا آزادی - البته در توافق با انسان های دیگر – برخوردار باشند می گوییم چه جای بهشت آسایی است. تلاش همه اولیا و انبیا و بزرگان برای تحقق این چنین شرایطی بوده وهست که جهان را به دست خود انسان به چنین مکانی مبدل کنند. نمی توان انکار کرد که در بعضی جا ها توانسته اند به طور نسبی چنین وضعیتی را برقرار کنند و در بعضی جا ها نتوانسته اند چراکه بهشت این جهانی باید به دست انسان ها ساخته شود.و این میسر نمی شود مگر اینکه انسانها به دانش وحقیقت نسبی دست یافته باشند. چه خوش گفت حافظ شیرین سخن:

جنگ هفتاد دو ملت همه را عذربنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

چون حقیقت برای ما انسانها روشن نیست ره افسانه می زنیم و نمی توانیم جایی بهشت آسا بسازیم. عذر در این است که بعضی انسانها سعادت را در این جهان احساس سرخوشی و نشاط درونی می دانند و حصول آن را اتخاذ پیشه و شیوه ی خوش باشی تلقی کرده و عمل می کنند و دیگرانی سعادت را در برخورداری از ثروت ، قدرت، شهرت و موفقیت در عشق می دانند. بدیهی است که تامین این همه، بدون تناقض، بدون ضایع کردن حقوق دیگری، ، بدون تباهی و زیر پا گذاشتن حقوق دیگری و قلب حقیقت امکان پذیر نیست. سرگذشت آدمی از بدو تولد تا کنون داستانی بدین گونه بوده است. چنین جهانی است که شاعر بزرگ ما حافظ را به چنان نا امیدی سوق داده که این جهان را زشت و غیر قابل زیست دانسته و بهبود خصال و سلوک آدمی را غیر ممکن واصلاح آن را  فقط در تغییر آن به دست خداوند تبارک دانسته ومعتقد است که باید دنیای دیگر و آدم دیگری سرشته شود:

 آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

 

سبزی فروش محله مان که سلوکی عارفانه داشت، نوعی معنای استعاری به  جهان مورد قبول خود داده و هنگام فروش سبزی هایش با خوشرویی ابیاتی را برای مشتری زمزمه می کرد:

بهشت آنجاست که آزاری نباشد

کسی  را  باکسی  کاری  نباشد

البته منظور او ازکار، همان آزار و اذیت است. به درستی که سعادت نمی تواند در پرتو بی سعادتی دیگران وجود داشته باشد، مگر اینکه انسان خود را به نابینایی و نسیان بزند. فقط یک انسان نسیان زده است که می تواند این جهان را مطلقا زیبا ببیند و احساس خرسندی کند. سعدی هفتصد سال پیش به این امر پی برد و همین سخن سبزی فروش را به زبانی زیباتر بیان کرد:

( بنی آدم اعضای یک پیکرند // که در آفریینش  زیک گوهرند// چو عضوی به درد آورد روزگار // دگر عضو ها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بی غمی // نشاید که نامت نهند آدمی).

شاید دو هزار سال پیش همین لفظ  " نشاید که نامت نهند آدمی" را، فیلسوفی یونانی به نام " پیرون" آنگاه که در کشتی در حال غرق شدن بود دید. سرنشینان کشتی که در وحشت و التهابی سخت بسر می بردند، خوکی را مشاهده کرد که در حال خوردن نواله بود. به فکر فرو رفت و این حالت بی اعتنایی و بی تفاوتی را " آتاراکسی" نامید. اما آیا انسان را به طور کل می توان به این نام توصیف کرد؟ به راستی که نه. چنین توصیف غلو آمیزی در باره انسان غیر منصفانه است.  به قول سعدی که گفت: "چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو ها را نماند قرار" را در انسان های برگزیده که حاضرند برای بر قراری عدالت و آدمیت از جان شیرین خود بگذرند را می بینیم. نقطه امید انسان در همین روحیه ای است که در برگزیدگان انسانها هست . اگر چه کم نیستند انسان هایی که چشم و گوش خود را بسته اند و لفظ " آتاراکسی" در موردشان کاملا شایسته است اما به گفته ی شاعر درد آشنای دیگری هنوز هستند انسان های برگزیده ای که در غم انسان می نشینند و پابه پای شادمانی های مردم پای می کوبند و همین است که این جهان را قابل تحمل کرده و می کند. با افزایش چنین انسانهایی، جهان ما خود به خود دگر گون خواهدشد، با بسط روز افزون آگاهی و تسلط انسان بر محیط زیست و سرنوشت خود، شرایط زندگی انسان هم به جایی خواهد رسید که به قول شاعری دیگرکه گفت: " رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند" انسان به جایی که به جز خدا نبیند و از بودن خود در این جهان شرمسار نباشد خواهد رسید .خوشبختانه انسان هایی در همین جهان هستند که نور امید می پراکنند و محمل های تولد جهان نو و انسان نو را نوید می دهند ؛ جهانی که دیگر فرد فرد انسانی متصف به آتاراکسی نباشد و از محنت دیگران به غم فرو رود. چنین جهانی درسایه تسلط انسان بر خود و جهان پیرامون خود و تفوق معرفت وعقل و علم بشر راهگشاست. آری به واقع تغییری که حافظ می خواست به دست چنین انسانهایی کاملا میسراست. پس امید باید داشت.

                                                                        کاظم هژیرازاد