همراه با سریال تنها ترین سردار 

یادداشت

هفته نامه سینما، مورخ۷۶/۹/۱۹  

کارگردان قبلی سریال تنها ترین سردار، آقای رحیمی، که سابقه ی کاری مرا در تئاتر می دانست ، برای نقش عمروعاص مرا درنظرگرفت بود. روز آزمون چهره پردازی ،چندین بار صورت مرا چهره پردازی کردند و سرآخر به این نتیجه رسیدند که از مواد ( اولد اسکین پلاست ) ospاستفاده کنند  تا صورت مرا چروکیده ترنشان دهند. کار شروع شد. مقداری هم پیش رفتیم .روزی گفتند کارتعطیل شده است . مدتی بعد فهمیدیم که کارگردان عوض شده است . یک روز به دفتر آقای موسوی دعوت شدیم که این بار همان کار را به کارگردانی و نویسندگی آقای فخیم زاده ادامه دهیم . 

دیدار آقای فخیم زاده و فکر کارکردن با او برایم هیجان انگیز بود. به خصوص که پس از سخنرانی اخیرش در انجمن بازیگران سینما ، از نظر بازی و بازیگری نزدیکی زیادی بین خود با او حس کردم. البته خانم مریم معترف همکار بازیگرم در نمایش پیروزی در شیکاگو گفته بود که فخیم زاده شبی که کار را دیده بود اسم مراپرسیده بود و من به این حساب گذاشته بودم که از کارم خوشش آمده ! 

این موضوع نیز به هیجان من در مواجهه با این کارگردان افزود . اولین برخوردم با او در دفتر کار آقای موسوی ، با از دست دادن نقش عمروعاص همراه بود وعجب بود که اندکی هم از این موضوع نرنجیدم زیرا با یک کلمه منطقی ، جواب هرگونه پیش داوری و برخورد حسی را در من زدود. او گفت : راش ها را دیدم . تو برای نقش عمروعاص خیلی جوانی و کارگردان قبلی سعی کرده بود با چهره پردازی تو را پیر کند .او نگاهی تئاتری داشته است در حالی که در سینما این کار مرسوم نیست .وقتی بازیگرانی در سنین نقش در اختیار داریم لزومی ندارد از بازیگران جوان استفاده کنیم که مجبور باشیم آن ها را این قدر چهره پردازی کنیم .

این سخن از چنان منطق کوبنده سینمایی برخوردار بود که جای هیچ حرفی باقی نمی گذاشت . قاطعیت این منطق و لحن گفتار و نگاه نافذش چنان در من تاثیر کرد که بی درنگ گفتم هر نقشی که شما صلاح بدانید برای من افتخار است . تجربه با شما برای من آرزو بود.

نقش من (ضحاک ابن قیس) یکی از یاران معاویه شد. نوشتن فیلمنامه چنان سریع شروع شد و به اتمام رسید که تعجب همه را برانگیخت . نوشته پیشین را تا آخرخوانده بودم . در مقایسه بانوشته پیشین متوجه آن نگاه سینمایی که اشاره شد گشتم . گفتار، ساده و قابل فهم گردید و از طمطراق خلاص شد. داستان از ضرب آهنگ برخوردار     وازگویش های مطول وشعرگونه عاری گشت . لحنی تصویری تر به خود گرفت. اصولا نگاه به قضیه ی امام حسن (ع) به کلی عوض شده وسینمایی تر شد.

مساله ای که روبه روی من بود بازی بود قبلا مقداری روی نقش عمروعاص مطالعه کرده بودم و با کارگردان قبلی صحبت کرده بودم . همین طوراز یکی ازدوستانم کمک هایی در مطالعه تاریخ اسلام و تاریخ آن مقطع گرفتم . اما در مورد نقش جدید هر کجا گشتم نامی از او نیافتم . هنوز دنبال احوال نقش بودم که خود را جلوی دوربین دیدم . خود را با تعجیلی که در کار بود ، بیگانه یافتم . مگر نه این است که نقش در وجود من باید ته نشین شود؟ مگر نه این است که من باید به شخصیت برسم ؟ مگر نه این است که همه گفتارنقش می بایست ازآن خودم شود؟ مگر نباید به هنگام بازی زندگی کنم و به هیجان منطبق با نقش برسم ؟ این ها همه با سخنرانی فخیم زاده منطبق بود. اما حال چگونه با این شرایط خود را وفق دهم. کارگردان همه این ها را در لحظه از تو می خواهد و تو باعجله سرهم بندی می کنی و کار تمام می شود . برایت سوفله هم می کنند !!!

چاره ای نیست .وقت تنگ است . سوفله برای بازیگر! عجیب ترین پدیده ای بود که من برای اولین بار با آن مواجه می شوم . همه سازمان فکری و انتظارات من درهم ریخت. سوفله ، مهارتی که هرگز به آن نیاندیشیده بودم و نمی شناختم . این هم مساله ای بود که من با آن آشنا شدم . به من توصیه شد که اگر بلد نیستی ، راهش این است که به رادیو گوش بدهی و جمله را بالافاصله وبا نزدیک ترین وقفه بیان کنی و آن قدر تمرین کنی تامهارت پیدا کنی . البته من یاد نگرفتم فهمیدم که برای هنرپیشه ی سینما شدن ، تنها هنرپیشه ی تئاتر بودن و به احساس رسیدن و غیره وغیره کافی نیست . خیل چیزها باید بلد باشی . متوجه شدم کارگردان علیرغم میل خود از خیلی چیز ها باید بگذرد و با حیله های سینمایی بسیاری ازضعف های ما بازیگران را بپوشاند. فهمیدم سینما در این مرزو بوم ، اسیر زمان است . خیلی چیزها در سینما ی ما قربانی زمان می شود . بازیگری که در زمان معینی به نقش می رسد ، از سینما دور می شود . باید این زمان را به حد اقل رساند چون سینما وقت ندارد. پس باید زود و در حد اقل زمان به نقش برسی ، اگر رسیدی خوب است . اگرهم نرسیدی فقط صورت ظاهری آن را به نمایش در آور. کار باسوفله ، دوبله ؤ بقیه مراحل فنی درست می شود .

به طور قطع فخیم زاده خود نمی خواهد برای بازیگرش بازی کند تا او را به نقش نزدیک کند ولی همین زمان لاکردار و بی رحم سینما چون شمشیری روی سرهمه تاب می خورد و گاه او را ناگزیر می کند که جلوی بازیگر به بازی بپردازد و همان کار را از بازیگر طلب کند . چون وقت تنگ است و عوامل منتظرند. باید زمان را به حد اقل رساند و حد اعلای نتیجه را گرفت . پس بازیگری را می طلبد که فرز و چابک باشد و از فوت و فن  ها و مهارت های ذکر شده برخوردار باشد.

اصلا وقتی به کارگردان نگاه می کنی به همه چیز و همه کس می گوید عجله کن وقت نداریم باید سریع کار را تحویل تهیه کننده بدهیم . دیگر وقتی برای نگاه نقادانه به کارخودت نداری . وقتی از خودت می پرسی آیا کاری که کردی درست بوده یانه ؟ می بینی دوربین جمع شد و مشغول صحنه ای دیگر است . و تو احساس می کنی که چقدر به این هنر مدیونی ، چقدر کم فروشی کرده ای . سنگ را به جای لعل غالب کرده ای . و از خودت بدت می آید ، ولی چاره ای نیست باید به کار پاسخ دهد . در حداقل زمان هم پاسخ دهی . حرفه ای بودن در سینما ی ما یعنی همین . هستی ؟ یا علی ... نیستی خداحافظ .