شب چهاردهم نمایش " راه مهر، راز سپهر" یکشنبه 95/3/9

"ازدیگر نشانه های مستتردر متن که نمونه های آن در دوران معاصر مصداقی تر و قابل رویت تر است،استفاده ابزاری اسفندیارها از باورها و اعتقادات است. اسفندیار برای گسترش دین بهی، به خونریزی خشن تبدیل می شود. بدیهی است در فرهنگ مبتنی بر افراط گرایی هزاران مرثیه برای پهلوانی چون اسفندیار سروده شده است. اما امروز شاهدیم، برداشت ها ی افراطی چه سان لطمه جبران ناپذیری بر پیکر انسانیت وارد آورده است و برداشت خشنی از باورها ، چه قدرسهمگین و غیر قابل تصوراست،درمقابل دیدگان حیرت زده جهان معاصرقرائت خشنی از باورها و اعتقادات، طراحی شده که نتیجه ی آن کشتار و ترور و بی خانمانی هزاران انسان بی گناه است" (برگرفته از پاراگراف دهم نوشته در بروشور)

همین پاراگراف محتوای فکری اثرنمایشی ما را توضیح می دهد. البته تماشاگر آگاه و فهیم نیازی به خواندن و یا شنیدن این پاراگراف ندارد؛ او با دیدن نمایش همه آنچه که گودرزی می خواسته بگوید از نمایش برداشت می کند و می فهمد.

از صحبت با تماشاگران ، بسیار چیز می آموزم. سوال می کنم چطور بود؟ و خوب گوش می دهم ببینم چه می گویند. دوطیف کاملا مجزا را در این گفت و شنید ها می توان مثال زد . برایم خیلی جالب است. شاید بتوان گفت که به کشف حیرت آوری رسیدم. طیف اول مردم ساده اند که با تکنیک های تئاتری آشنا نیستند. وقتی از آنها سوال می کنم چطور بود؟ بعضی بازی ها را دوست دارند و بعضی را نه . اما همه بی برو برگرد از تاثیر مشخص محتوای فکری اثر صحبت می کنند.

وقتی با کارگردان و یا بازیگری صحبت می کنم می بینم آنها در باره تکنیک و سلیقه خاص خودشان در باره ی بازی ها و انتخاب بازیگران ، صحنه آرایی، کارگردانی  صحبت می کنند و می گویند اینجایش این جور بود بهتر می شد. آنجایش آنجور بود بهتر می شد. یکی دونفر بیشتر نبودند که در باره ی محتوای فکری اثر یاد کردند نمی دانم چرا این تکنسین ها نمی گفتند که این اسفندیار با وجود اینکه همان قصه اسفندیارشاهنامه است ولی یک تفاوت اصلی با آن دارد. تفاوتی که آتش شوق نوشتن و اقتباص از اثر بزرگ (شاهنامه) را در وجود گودرزی شعله ور کرده که این نمایش را بنویسد و کارگردانی کند. کشف کردم که مردم نا آشنا با تکنیک تئاتر متوجه هستند و در باره آن حرف می زنند اما تکنسین ها به این مساله مهم توجه ندارند و فقط در باره شکل مورد علاقه خودشان حاضرند حرف بزنند.

امشب داشتم فکر می کردم که اساسا یک اثر هنری دارای چه عناصری است؟ یاد آموزه های استتیک دوره تحصیل خود افتادم و شروع کردم به فکر کردن در باره آن.  بعد از مدتی دیدم بهتر است این فکر ها را به صفحه کاغذ جاری کنم هم یاد آوری است برای خودم و هم ممکن است برای دیگران هم این فکر های پراکنده قابل توجه و جالب باشد.

یادم آمد که در کتاب دکتر شایان خوانده بودم : "هنر شکلی از اشکال شعور و آگاهی اجتماعی است و از انواع فعالیت های انسانی است که منجر به بازتاب واقعیت جهان خارج در چهره ها و تصاویر هنری می شود و یکی از مهم ترین شیوه های زیباشناسی جهان و جامعه است".

"موضوع هنرزندگی است در تنوع کامل آن و هنرمند این زندگی را به شیوه ای خاص یعنی به هیئت چهره ها و تصاویر هنری درک می کند ساخته و پرداخته می کند وآن را منعکس می سازد"

هرهنری به ویژه هنر نمایش ، دارای دو وجه عمده است یکی "شکل" و دیگری "مضمون"

"مضمون"، هنری بازتاب واقعیت متنوع زندگی و طبیعت و به ویژه مناسبات میان آنها به شکل زیبایی شناسانه در یک اثر هنری است"

" شکل" هنری، سازمان درونی و ساخت مشخص اثر هنری است که آن را به کمک وسایل خاص تصویری و بیانی به منظور تجلی و مجسم ساختن مضمون ایجاد می کنند"

عناصر اساسی مضمون هنری عبارتند از: "موضوع" و "اندیشه"

"موضوع"، یک سلسه مسائل حیاتی را که در اثر هنری معینی منعکس می شود و بیان و تحلیل می گردد، مطرح می سازد.

"اندیشه" ، ماهیت پدیده های مطرح شده و تضادهایی را که در واقعیت وجود دارد و ارزیابی این پدیده ها به شکل تصویر پردازانه و عاطفه انگیز به میان می کشد و مخاطب را به نتیجه گیری های معین هنری، اجتماعی و اخلاقی می رساند.

شکل هنری دارای انواع و اقصام عناصر مرکبه است: بافت داستانی، کمپوزیسون، زبان هنری، رنگ ، فضا، رقص، صحنه آرایی و... است.

وقتی این جملات را خواندم دیدم نمایش ما همه این عناصر را با هم و در هم آمیخته داراست. برای مثال: متوجه شدم از نظر مضمون هنری ، که دو عنصر اساسی آن موضوع و اندیشه است در داستان اسفندیار که بازتاب واقعیت است موجود است. فردوسی و گودرزی از مناسبات انسانی سخن می گویند و آدم هایی را مقابل یکدیگر قرار می دهند در هر زمان و مکان امکان حضور و وقوع دارند. بعلاوه اندیشه نوی که نویسنده و کارگردان به آن افزوده را هم می توان هم اکنون در اقصا نقاط جهان شاهد بود.

آنچه می ماند شکل اثراست که بخشی اش ناگزیر از داستان تبعیت می کند و بخشی از آن به ذوق و سلیقه ی کارگردان به عنوان خالق دوم اثر مربوط است و هر کارگردانی می تواند آن شکل را قبول نداشته و به شیوه خود این قصه را سامان دهد.

مثلا یکی از بازیگران می گفت اگر گودرزی در میانه این داستان یک رقص دستجمعی زیبا(حرکت موزون) می گذاشت خیلی جذاب تر می شد و خستگی تماشاگر را از بین می برد، می گفت برای اینکه توجیه مناسبی هم داشته باشد، در صحنه دوم گشتاسب شاه در مجلس لحو و لعب و رقص برتخت لمیده  باشد که جاماسب وارد شود و در گوش شاه چیزی بگوید و شاه خشمگین  رقاصان را بیرون کند و باهم توطعه ی قتل اسفندیار و دستگیری و تحقیر رستم را می چینند. مثال سقراط را زد. سقراط را با ان لباس های یونانی می دیدیم اما پسرش که ظاهر شد دیدیم رپ می رقصد و از آسمان قوطی های نوشیدنی و می ریزد پایین و از این قبیل صحنه سازی های ابتکاری و چشمگیر و تعجب برانگیز که توجه تماشاگر را جلب کند کم دارد.

و از این دست پیشنهادات کارگردانی و سلیقه ای هست که ممکن است خیلی هم خوب باشد اما مال گودرزی نیست. در کار گودرزی کمپوزسیون ، زبان ،  رنگ، صحنه آرایی، فضا، بازی های چشمگیرزیادی هست که این کارگردان دوست دارد باشد.این شکل را دوست داشته و عمل کرده است. تقدم با مضمون است.