شب ششم نمایش ترور

امشب چه خوب شد که نمی دونستم هنرجوهای دماوندی ام می خوان یه جا به دیدن نمایش بیان, یعنی  یکی از اونا دو روز پیش اس ام اس داده و گفته بود که می خوان چهارشنبه بیان اما من یادم رفته بود و راستش باورم هم نمیشد که بیست نفر جوان طلبه ی هنر از دماوند پاشند بیان نمایشی که من توش بازی می کنم را ببینن. خیلی لطف کردن. خیلی منت گذاشتند. دست همشونو می بوسم . بهشون افتخار می کنم. امیدوارم حرف هایی که تو کلاس بهشون زدم خلافشو خودم عمل نکرده باشم و گاف نداده باشم. خوشبختانه در بررسی که از بازیم کردم دیدم نه ... به جز یکی دو لحظه که پرتو چشم های عقاب وار حمید به ذهنم تابید, بقیه اش را به دوستان بازیگرم توی صحنه فکر کردم. کاش که کار نداشتم بیشتر پیش این بچه های نازنین می موندم. خیلی دلم  براشون تنگ شده بود. به قول خارجی ها سورپرایزم کردن.

حالا چرا میگم خوب شد که یادم رفته بود اونا قراره بیان؟  برای اینکه اگه می دونستم اونا میان نا خودآگاه سعی می کردم برای اونا خوب بازی کنم و همین سعی کردن که خوب بازی کنم تا آبروم پیش اونا حفظ بشه کار را حتما خراب می کرد. بازیگری که مهمون مهم دعوت می کنه, دیگه برای خودش بازی نمی کنه بلکه سعی می کنه برای مهمان خوب بازی کنه  وهمین بازی اش رو خراب می کنه. خراب کردن  نه به این معنی که جمله ها رو کم و زیاد و پس و پیش کنه و یا آکسان ها را عوض کنه بلکه ناخودآگاه پرتوهای ذهنی به جای اینکه بره به سوی بازیگر مقابل, لحظاتی میره به سوی مهمان. هر چقدر مهمان عزیز و مهم تر باشه کار بد تره. واسه ی همین خیلی خوشحالم که بچه ها امشب بی خبر اومدن و خوشبختانه امشب هم حالم بهتر از شب های پیش بود. سردرد نداشتم. تلاش شایسته و مهربانانه شهرام کرمی  ,دوست دیرین حمید که حتی تا آخر اجرا هنوز در راهرو ها پرسه می زد وخالصا مخلصا در پی راه آشتی و اتصال بود وحرف های بهزاد و شاید هم نصیحت حسین پاکدل برای تسکین حمید باعث شده بود که من به ادامه کار امید وار بشم و خون بیشتری در رگ ها م بدوه.

موقع بیرون اومدن از درسالن دیدم هنرجوها با اشتیاق به طرفم هجوم آوردن و دوره ام کردن. تازه یادم افتاد که "کیوان جو" گفته بود قراره بیان. خیلی از دیدنشون خوشحال شدم. دورمو گرفتند و چند تا هم عکس دسته جمعی گرفتند. تو یکی از عکس گرفتن ها حمید دوید اومد تو صف کنار من ایستاد که توعکس باشه. غافلگیرم کرد.  حالی سر خوشانه داشت. از این کارش حال کردم. اثری از آن گرفتگی اول اجرا تو چهره اش نبود. شاد وخندان بامدعوین  خوش و بش می کرد. تو رختکن هم از همه بازیگران از کوچکترین که من باشم تا بزرگترین مان تشکر کرد و خسته نباشید گفت. راضی به نظر می رسید. -هرچند با رفتاری که تو این چند روز ازش دیدم, مشکوکم بگم راضی بود. فردا معلوم میشه - ولی امروز حال غریبی داشت . منم خیلی خوشحال شدم که او را اینطور سرزنده و سرحال و خندان دیدم! مرا مورد لطف و محبت خودش قرار داد و گفت میخواستم دریک عکس در کنار تو باشم. چه حرفی ! مرا شرمنده کرد.من کی هستم؟

حالا می خوام جسارت کنم به قول تکیه کلام خود حمید بهش بگم  " فدات بشم" ,"قربونت برم" حمید جان کمی صبوری کن عزیز. سیستم تئاتر شهر زمانی درست میشه که: اول دولت بخواد, دوم کارمنداش حکم رسمی استخدام کشوری نداشته باشند. اداره اش طبق نظام نامه کشور های سرمایه داری  به بخش خصوصی و یا نیمه خصوصی  محول بشه. تئاتر دولتی که هیچ, هر نهاد  اقتصادی یا تولیدی دولتی خواه ناخواه همون شرایطی رو پیدا می کنه که  شوروی پیدا کرد. یعنی قطعه ای که در ژاپن و آلمان و آمریکا در چند دقیقه تولید می شد, درشوروی در ده روز تولید می شد. کسی کار نمی کرد. چون همه از دولت حقوق می گرفتند. من کارمندان دولت را خوب می شناسم. اساسا خصلت انسان به تنبلی و راحت طلبی و زیرکار در روی گرایش داره . اگر مجبورنباشه کار نمی کنه. کسی نمی تونه یک کارمند دولت را بیرون کنه. فوقش مدیربالا دستی می تونه یک توبیخ نامه توی پرونده اش بگذاره و ترفیع اش رو چند ماه عقب بیاندازه. یا فوقش از این محل به محل دیگه انتقالش بده ؛ همین. یکشبه این خصلت و سلوک اصلاح شدنی نیست. خودتو خسته می کنی. توحیفی. مواظب سلامتت باش . مگه این پوست و گوشت ونسج نرم, چقدرمی تونه مقاومت کنه؟ به خاطر تئاتر مواظب خودت باش.