بهرام شاکرین

 

چاپ شده در خبرنامه بازیگر شماره ۳۴ انجمن بازیگران خانه تئاتر 

هنوز رعیت بی زبانیم

 بهار سال ۸۸ برای بازیگران و همه عوامل نمایش باغ شکر پاره، مثل یک رویا بود؟ اما حقیقت داشت ؟ ما اولین گروهی بودیم که با تک تک مان رسما قرارداد بسته شد. برای نخستین بار، در طول فعالیت تئاتری مان، احسا س کردیم که به جد گرفته شده ایم. مدیرپیشین ، کارمند باسابقه ای از معتمدین خود را به عنوان مدیر تولید، تعیین کرد. سوابق کاری تک تک ما را گرفت ، با کارگردان ومدیر وقت به رای زنی ودر مواردی بابعضی از ما به چانه زنی پرداخت وسرآخر، برابر با آیین نامه، کف دستمزد مان را طی یک قرارداد دوطرفه بین ما و مدیر تولید معین کرد. طولی نکشید که کارت بانکی به نام (کارت تماشا) به نام هریک ازما صادر شد. هنوز روزهای اول اجرا بود که قسط اول را برابر همان مبلغ تعیین شده در قرارداد که نسخه ای ازآن نزدما بود ، به حساب مان ریخته شد. فراموش نمی کنم که در یکی از همایش های انجمن به دوستان منتقد مرکز، کارت بانک را نشان دادیم و گفتیم این قدر به مرکز منفی نگاه نکنید و مایوس نباشید. هستند مدیرانی که می خواهند کار ها درست و به قاعده انجام شود. منتقدین تعجب کردندکه خورشید از کدام طرف درآمده؟ این همه حسن نیت راخواب نمی بینند؟به زودی دانستند که خیر خواب نیستند. این هاهمه به خواست یک مدیردردآشنا انجام یافته بود. این اولین بار بود که با ما به عنوان بازیگر قرارداد بسته می شد ومانند یک شخصیت حقیقی و حقوقی برخورد می کردند. برای کارمان ، و بالاتر از همه برای خودمان ارزش قائل شدند. تا این که مدیران جدید آمدند و باز ما را به همان رعیت بی زبان تبدیل کردند. می پرسید چرا ؟ می گویم : اهل تئاترکه می دانند اما شما مدیر محترم تازه آمده هم باید بدانید، تا آن زمان فقط با کارگردان قرارداد بسته می شد. و این کارگردان بود که نقش مدیر تولید را هم بازی می کرد. البته کارگردان های درستکار عادل کم نبودند. ولی پیدا می شدند کارگردان هایی که ،زبانم لال، مطابق سلیقه و میل و پسند خود ، دستمزد عوامل را تعیین می کردند. وسعی در پنهان نگهداشتن دستمزد ها داشتند. و مانند اربابی بر دستآورد تولید رعیت سیطره داشتند. سرآخر، کار به انجام می رسید، روی کاغذ پاره ای امضایی به عنوان تسویه حساب از عوامل می گرفتند. وجز پچپچه های نفس گیر وغم وغصه هاو گله و شکایت های بی تاثیر، کاری ازاین رعیت برنمی آمد. مدیر می گفت من با کارگردانتان تسویه کرده ام بروید یقه او را بگیرید . و گاه گارگردان گم می شد. سالی نبود که از این نوع مناقشات دیده نشودگه گاه که کار بیخ پیدا می کرد، دعوابه دفتر مدیر می کشید، این مدیر بود که برای خواباندن سرو صدا ها داورمی شد ومانند ژاندارمری سابق به فاکتور های جعلی روشده استناد می کرد تا سرو صدا را بخواباند و یا تهدید می کرد که ال می کنم و بل می کنم ؛ دیگر به فلانی کار نمی دهم وسرانجام، به گونه ای سرو ته داستان را ریش سفید انه هم می آورد؛ ولی آن چه باقی می ماند، کدورت و غمی عظیم بود که آتشش از کوره ی ناکارامدی مدیروآن نظم ارباب رعیتی بر می خاست. شیوه ای که رعیت در تعیین ارزشی که خود مولد آن بود، حق کلامی نداشت. برای جلو گیری از چنین گرفت و گیر های روان سوزی بود که آیین نامه کف دستمزد ها وقرارداد تیپ پیشنهاد شد تا شخص کارگردان با عدد ورقم ومدعی سرشاخ نباشد وبه کار اصلی خود برسد. و این تازه داشت جا می افتاد وقاعده می شد که مدیران تازه آمدند. بی انصاف نیستیم ، آمدندو شورای حمایت آثار،درست کردندو همان رای زنی ها ،چانه زنی ها، البته با-کارگردان- در تعیین کف دستمزد انجام می شود، و چه خوب است. اما طرف دوم یا عوامل اجرایی گمند وبه هیچ گرفته می شوند. یعنی ما همان رعیت بی زبان باقی مانده ایم که این بار باید تسلیم باشیم و به اربابان خود اعتماد کنیم. مثلا از مدیر تولید یا کارگردان می پرسیم شما با من بازیگر قرارداد می بندی؟ می گوید نه قرارداد لازم نیست. دستمزد شما را شورا تعیین کرده.می گویم وقتی بامن قرارداد بسته می شود من به حساب می آیم. می گوید: نگران نباش. شورا و نماینده خانه تئاتر عادلانه رای می دهند. ومن قبول می کنم. اما چرا مرا به حساب نمی آورند و بامن قراردادی نمی بندند؟ غیر از این است که درگذشته یک ارباب داشتیم و اکنون چند ارباب داریم . و ما هنوز همان رعیت بی زبان باقی مانده ایم.