شب ششم نمایش " راه مهر رازسپهر" یا "رستم و اسفندیار" پنجشنبه 95/2/30

 

          من می خواهم اسم این نمایش را بگذارم "رستم و اسفندیار دیگر" دوستان ، فرهیختگان، بزرگان ، دانشجویان رستم و اسفندیار ما رستم و اسفندیار فردوسی نیست. حالا می گویم چرا. گودرزی در پاراگرافی از بروشور نوشته :

" شکل داستان خیلی ساده است. پسری انتظار دارد پدرش پادشاهی را به او سپارد، همان گونه که او نیز از پدرخود ستانده است. پسر تلاش می کند زود تر از آنچه پدر قصد دارد، سلطنت را از او بگیرد، اما پدر به این سادگی زیر بار واگذاری سلطنت نمی رود و تصمیم می گیرد او را راهی دیار بی برگشت مرگ سازد. این لایه ی رویی داستان است، زوایای زیرین و اصطلاحا زیرمتن این حماسه ی بی نظیر عناصر دیگری ست که موجب تعابیر و برداشت های متناقض شده است. رویکردها و شاخصه های متفاوت این داستان، همانا ابعاد خارق العاده ای از انگیزه ها، علایق، آرزوها ، نگرش ها، خرد ورزی ها، ترفندها، پیچیدگی های زوایای پنهان روح آدمی در سه ساحت آسمانی، زمینی و درونی است، به تعبیری شاید معیار و محک حقیقی این حماسه پایبندی یا عدم پایبندی انسان به حوزه ی اخلاق باشد"

همانطور که او به درستی  در نوشته اش گفته این قصه روی قضیه است ولی اصل ماجرا عقیدتی است و اقدامی است که اسفندیار در راستای پیاده کردن عقایدش می کند. اسفندیار ما محق و مظلوم نیست.  او می خواهد باور و عقیده ی خود را با شمشیر پیاده کند( که نمی تواند). چرا نمی تواند؟ برای اینکه در مقابل واقعیت و حقیقت ایستاده است. در تاریخ هم هر کس در مقابل واقعیت ایستاده سر انجام شکست خورده ، هیتلر، استالین، موسی لنی، اسکندر، هیچکس (هرکه می خواهد باشد) مطابق قانون لایزال طبیعت، نمی تواند با زور عقیده ای را به کسی و به جامعه ای تحمیل کند. حرف اساسی این نمایش این است. فردوسی و داستان اسفندیار بهانه است. من از دانشجویان و معلمان ، فرهیختگان، باسوادان، دانشگاه رفته گان، نمایشنامه نویسانی  که در نوشتن و اقتباس نمایش از متون با ارزش دستی داشته اند دعوت می کنم که این نمایش را ببینند زیرا می دانم حرف دل و سخن فکر آنهاست. رستم و اسفندیاربهانه ی گفتن این تفکر است.من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.

کارگردان باهمه قرارگذاشته سر ساعت هشت، یعنی نیم ساعت قبل از شروع نمایش همه در صحنه باشند تا نکاتی از مسائل پیش آمده ی تازه و پیشنهادات نو را برای اصلاح کار یاد آوری کند. اوامشب هم از تلاش ها و اقدامات گروه تبلیغ سخن گفت و ما متوجه شدیم." فرنوش مرواری " خواننده گروه ، عکس هایی تو اینستاگرام گذاشته خانم صوفی طراحی هایی برای بنرو بیل برد انجام داده و موناهم برای تبلیغ تو تلگرام ترفند نوی زده .همگی برای این دوستان با کف زدن تشویق شان کردیم. تقریبا میشود گفت که کسی نیست که به این نتیجه نرسیده اند باشد که تنها خودمان باید مبلغ کارمان باشیم. و این اطلاع رسانی ها در فضای مجازی خوب است اما به نظرم ما باید به خلق اله بگوییم با ایشان چه کار داریم و  چه حرفی برای گفتن برایشان داریم.

تراکت های چهار رنگ، زیبا و باسلیقه درست شده یک نمایش وعواملش را به خوبی معرفی می کند اما از فردوسی وگودرزی که سخنان نغزی در دهان  رستم وکتایون و پشوتن گذاشته اند خبری نیست.پشوتن هنگام وساطت به رستم می گوید: ای کاش.... ودیگر هیچ نمی گوید و دراین ای کاش کلی معنا هست. من حالا ایکاشم را تکمیل می کنم. کاش فرازی از سخنان فردوسی و گودرزی روی تراکت ها می آمد که روشن کند حرف ما چیست با مردم چکار داریم.

اما شاید همین همت دوستان عزیزباعث شده که مختصری تماشاگرتکان بخورد. اما ما باید کارمان را درست و بی کم و کاست و با انرژی کامل انجام بدهیم. از این ساخته ی کوچکمان مراقبت کنیم و نا امید نشویم. نگذاریم شل و ول شود. محکم با صلابت و باور کامل به کارمان پردازیم و درضمن از تبلیغ هم دست بر نداریم. باید اطلاع رسانی کنیم. من به این وسیله بی خجالت به آن دسته از تماشاگران که نیاز به خندیدن دارند و صندلی های تئاترها را برای  پرکردن فراغت خود اشغال می کنند عرض می کنم کار درستی می کنید که به نیاز خود به درستی پاسخ می دهید. خندیدن لازم است اما تفکر هم درکنار آن از الزامات است آدمی را کامل می کند.

هامون را کنار کشیدم که از او چیزکی در باره کار کردن صدا یاد بگیرم خیلی چیزها گفت. و از او ممنونم. و یک قطعه هم خواند که در مقابلش کلاه از سر برداشتم ماشالله صدای خوبی دارد. دوست دارم صدایم مثل او شود.