شب بیست و یکم نمایش " راه مهر، راز سپهر" سه شنبه 95/3/18

امشب ، تا قبل از ساعت سخنرانی خوشحال و مسرور بودم چرا؟ برای اینکه: صبح رضا جعفری ونیما گودرزی زنگ زدند و شماره کارت بانکی ام را خواست. گفتم برای چه می خواهی گفتند آقای رضایی می خواهد قسط دوم را بریزد. گفتم خدا پدر آقای رضایی را بیامرزد. داندان های خانمم بد جوری نیاز به ترمیم دارد.مانده بودم چه کنم. به دادم رسید.تشکر کردم و گفتم از آقای رضای تشکر مخصوص بکنید.زهی معرفت این مرد دوستار فرهنگ ملی .مسئولین هنرهای نمایشی کلاهشان را بالا تر بگذارند که دیناری برای این نمایش خرج نکردند.بلکه چوب لای چرخ ما هم گذاشتند.

گفتم خوشحالی ام تا سخنرانی بود. زیرا شکر امروز بد جوری از تلفن هایی که دوستان برای دستمزد به او زده بودند شکار بود. من که زنگ نزدم . به من زنگ زده شده بود. خیالم راحت بود که روی سخنش بامن نست. اما حالش خیلی خراب بود. فشارش نمی دانیم به چند رسیده بود . تا کنون او را چنین ندیده بودم. سکوتی هراس انگیزی برجمع حاکم شده بود. همه برای حالش نگران بودند و شوخی های پرویز هم او را از حالش به در نمی آورد. ترسم همه این بود که عارضه ی خطرناک قلبی  برایش پیش بیاید. شب گذشته هم حالش بد بود و گفته بود قلبم درد می کند.همه برایش نگرانیم. این چه کار مزخرفی است که ما می کنیم. امروز مثلا فیلمبرداری هم داریم. با این حالمان باید برویم جلوی دوربین کار مان ضبط شود.

شکری از نامردی کرمی، اسپانسر قبلی که جازده بود صحبت کرد و همه این هزینه ها را  به گردن شریکش  رضایی انداخته  صحبت کرد. و همه این ناملایمات باعث شد که به ساغر پرخاش کند و دیرآمدنش را به جلسه سخنرانی خرده بگیرد. ساغر هم زیاد کشش نداد. کوتاه آمد. حال شکری را خوب درک کرد. چه خوب که رفت به اتاق گریم و به جلسه نیامد و بقیه حرف ها را هم نشیند. وگرنه او خانمی است که کمتر می تواند جلوی خود را بگیرد و حرف نزند. اصلا خوب شد که نبود وگرنه کار بیخ پیدا می کرد. اصغر ترقه را تو جییبش گذاشته . دردعوا کوتاه بیا نیست. هیچ کس هم دم نزند، ساغر حرف تو دهنش نمی ماند . می گوید. امروز هم وقتی آمد توی اتاق گریم دیدم آن ساغر هر روز نیست . غمگین بود.  نمی دانم منظورش از تلفن زدن او بود یا  کسانی دیگر؟! ولی اگراو بوده و یا هر کس دلیل دارد. رسم است که همه کارگردان را به رسمیت بشناسند . او بوده که ما را به کار دعوت کرده نه کس دیگر. ولی بالاخره  بازیگر ناچاراست  دردهای خود را به معتمد و کسی که باعث شده او در این جا باشد یعنی کارگردان بگوید . این رسم است. بعضی مثل من روشان نمی شود بگویند که گرفتاری دارند. رسمی ترین شخص اول کارگردان است. به شکری هم باید حق داد این همه مشکل روی سرش هوار شده . باید به موقع با او حرف زد. هر زمانی نمی شود با او گفتگو کرد. حالش خوب نیست.کار از نظر تماشاگرشکست خورده است. انتظارش را بعد از این همه زحمت نداشت. طفلک راست هم می گوید او و نیما تا کنون حتی قسطی برای  خود نگرفته از جیبش هم خرج کرده . همه این ها حرص و جوش و هول و ولا ها برای این است که تماشاگر به اندازه ای که بتواند جبران مافات مالی  کند و یا اینکه بیاید و این نمایشی را که اینقدر شکری و دیگران برایش زحمت کشیده اند ببینند.در شب گذشته من یک چیز هایی گفتم. که این نمایش اگر کمدی بود. اگر رقص داشت اگر حرف های هرز داشت ،  پر از ژانگورلرهای آقای ایکس و ایگرگ بود تماشاچی داشتیم. ولی مگر می توان با فردوسی شوخی کرد؟ ولی اگر هم می توان کار هایی کرد که به فکر شکری نرسیده و نا اصلا دوست نداشته به آن سو برود . خب، همین که هست و با زحمت فراهم آمده باید ارج گذاشت. اما هم مسولین و هم مرد م ما ساده پسند شده اند. از تئاتر همان کمدی های هرز و ارزان را طالبند . سطح شعور و ذوق مردم را تقلیل داده اند. و اصرار دارند باز هم تقلیل دهند. با تفکر مخالفند. یعنی همواره هنرمندان  مردم را به  به این سو هدایت می کنند  تئاتربه عنوان محملی  برای تقویت و ارتقاء اندیشه برای ایشان مطرح نباشد. اینها فقط به گیشه می اندیشند که پورسانت بیست درصدشان را بگیرند نمایشی هم که فروش خوب داشته باشد شش هفت ماه در حساب خود نگهدارند و سودش را بگیرند.وقتی از دهن افتاد باز پس دهند.

خلاصه امشب آقای رضایی چراغ خانه ما را روشن کرد من نزد خانمم و دندانهایش شرمنده نشدم .خداوند چراغ خانه و زندگی اش را مدام روشن نگه دارد. فردا وقت دانپزشکی خواهم گرفت که خانمم برود و دندانش را درست کند از آقای رضایی و ایمان و جعفرو و شکری و هم ممنونم. تا به حال با اسپاسر به این جوانمردی برخورد نداشتم . زنده و در زندگی و کارشان موفق و پیروز باشند.

بگذار امروز دلنوشته من در باره این شادی و این مرحمت باشد. این هم یادگاری آموزنده و خاطره انگیزی از نوع خود است و تاریخی هم می تواند باشد. آیندگان ببینند که بریک کارگردان و گروهش چه می گذرد یک نمایش از چه بد بختی ها و مصائبی می گذرد که به صحنه می آید. و مسئولان کلان مملکت خم به ابرو نمی آورند. حقوقشان را سرماه می گیرند. زندگی شان را مرتب می کنند. به این فکر نمی کنند که ما هم زندگی داریم.

امروز با این اوصاف  فیلمبرداری هم بود. نگران بودیم . همه نگران بودیم. چرا این وضعیت تاثیر نگذارد؟ مگر ما از آهنیم؟ رباتیم؟  صحنه های من نرم و خوب پیش  رفت از آن لذت می بردم و گرم بودم و راضی اما اقرار کنم در صحنه من و اسفندیار آن هنگام که برای از تماشاخانه رومی حرف می زنم کلمه به( تیر تیز دوخت را گفتم به تیز... بعد درستش کردم وگفتم به تیر تیز دوخت ) گر گرفتم. البته بقیه اش را درست رفتم اما مگر مثل هرشبم که حالم خوش بود. لذت می بردم . بیرون که می آمدم خستگی ام در می رفت. حال می کردم . حالم گرفته شد. بدنم داغ شد. عرق کردم. کاریش هم نمی توانستم بگنم. فیلمبرداری هم شده بود و ثبت شده بود. ای خاک برسرم در همان لحظ به ناهید مسلمی زراعتی که بازیگران مهمانم فکر کردم که این لغزش مرا چگونه تلقی می کند؟ حتما می گویند وای هژیر توپوق زد. من از توپوق ناراحت نیستم. اما از این ناراحتم این لغزش گوچک زبانی ام درست درضبط تلویزیونی انجام شد ولی شکری آخر سر به من گفت که می تواند جدا صدابگیر و درستش کند. ببینیم چه می شود. باید به شکری بگویم که ترا به خدا این چند روز دیگر را اصلا چیزی از بدی ها و ناملایمات نگوید و بگذارد ما کارمان را با دلخوشی و تمرکز انجام دهیم. البته من هم ضعیف بودم من هم نباید . به خاطر این ناملایمات خود م را گم می کردم. تماشاگر  هیچ گناهی ندارد گناه از من بازیگر است. باید قوی باشم. و نگذارم هیچ خللی به بازی ام لطمه بزند.