شب پانزدهم نمایش " راه مهر رازسپهر" دوشنبه 95/3/10

این هم پاراگراف آخر نوشته بروشور: "اینان(اسفندیارها) غیر از کشتارانسان های مظلوم و بی گناه به جد سعی می کنند مظاهر تمدن بشری را نیز نابود کنند. نابودی مجسمه ی بودا در افغانستان توسط طالبان، ازبین بردن میراث معنوی بشر در عراق و سوریه توسط داعش و بی خانمانی، آوارگی، و کشتار هزاران هزار کودک، پیر و جوان بر اثر همین قرائت های خشن و بی منطق و غیر انسانی زیر بیرق امر قدسی و باورها و اعتقادات صورت می گیرد.باورهای کاذب و ساخته ی دست زور مداران که قصد آن ایجاد رعب و وحشت و گریزاندن مردم از بزرگترین موهبت معنوی ست که خداوند به انسان ارزانی داشته یعنی امر قدسی!"

یادمان هست که وحید رضا خانلو گفته بود لباس فردوسی تن من کنید من بروم توی جماعت بیرون از تئاتر شهر وبین مردم بگردم و تراکت پخش کنم؟ نه تنها به قول خود عمل کرد که آریا هم به او تاسی کرد وهردو لباس فردوسی پوشیدند و خانم رهنما و مرتضی نائینی هم  گریم شان کردند و با نوشته ای روی سینه چسبانده بودند، رفتند دور و بر تئاتر شهر و پارک دانشجو و شروع کردند به معرفی نمایش . واقعا دست مریزاد. آفرین به این همت و عشق به نمایش ...

دیشب خبر مصاحبه کارگردان را در بانی فیلم در تلگرام دیدم . امروز آنرا خریدم نمی دانستم گفتگوی شکری مزین به عکس قدی خوبی از فرید و من است روزنامه را خریدم. شکری صحبت های داغ و خوبی کرده. شنیده ام مدیریت به هر حال موافقت کرده چند روزی  بیشتر به ما اجازه ادامه اجرا را داده است.

بعد ازگریم و لباس ، در ته صحنه  یک تمرین و گرم کردن صدا، و به دنبال آن یک  ریلکسیشن مرا به خواب عمیقی برد، که میلاد آمد و گفت شکری شما را صدا می کند. موضوع همان سخنرانی های ساعت هشت هر شب بود. رفتم و خواب آلود به دیگران ملحق شدم. شکری گفت چند مصاحبه و چند مقاله هم منتشرخواهد شد که تاثیر خودش را انشاالله خواهد گذاشت. اما مهم ترین مطلبی که عنوان کرد، یادداشت "میرجلاالدین کزازی" بود. که در روزنامه ایران به چاپ رسیده بود. شکری از این یاد داشت  اظهار خشنودی می کرد و می گفت این یاد داشت به قدری برایش محترم و مهم است که آن را قاب کرده، در اتاقش آویزان خواهد کرد او به ما هم توصیه کرد این کار را بکنیم. شکری درست می گفت چنین پژوهشگری روز اول نمایش را دیده و در منقبت آن داد سخن داده و به چاپ رسیده . ولی چرا پانزده روز بعد؟ ایکاش همان روزهای اول دیدن نمایش این یادداشت را به چاپ می رساند. بگذریم. ولی به هر حال دستش درد نکند. شاید به قول شکری موثر باشد ولی به طور قطع و یقین از نظرتاریخی جای خود را قطعا دارد.

از آریا خواستم یک نسخه از روزنامه ایران را برایم بخرد. رفت و خرید و آمد. البته من این یاد داشت را قاب نخواهم کرد اما نگه خواهم داشت. چون برای من هم ارزشمنداست. کزازی عاشق فردوسی است . این را کسی نیست که نداند. او باز هم طبق معمول در تمام هزار و دویست سیصد کلمه ی این مقاله اش حتی  یک کلمه عربی بکار نبرده است. اینکه این یاد داشت برای کاری است که من هم درآن شرکت داشته ام برایم غنیمتی است. چون کزازی به واقع یکه ، بی نظیر و همتاست.

امشب گاف بزرگی دادم. درصحنه ای که می بایست بروم به رزمگاه و سخنرانی و رجز رستم را بشنوم، در اتاق به حرف های مجید جعفری در باب تمایل نداشتنش به اینترنت و تکنولوژی وفضای مجازی ،گوش می دادم. این جعفری وقتی حرف می زند. آنقدر جدی حرف می زند که آدم نمی تواند به حرف هایش گوش ندهد. محو حرف های او شدم و یادم رفت که باید اکنون برم به رزمگاه . در حالی که رستم حرف هایش را می زد بسیار آهسته به طوریکه مثلا من دارم مخصوصا دارم آهسته می روم که مزاحم صحبت های رستم نشوم، خود م را به سخنرانی اش رساندم، سر جایم قرار گرفتم. حتما تماشاگرمتوجه نشد اما هراسانی را در چشمان بازیگران دیدم . برخود لعنت فرستادم و قسم خوردم که دیگر این اشتباه تکرار نشود. صحنه استراحت کوتاه است و من نباید به حرف های یومیه بنشینم. از این بابت از تئاتر معذرت می خواهم. دیگر تکرار نمی شود.

این دخترخوب و مهربانمان فاطمه صفیری دستیار مژگان عیوضی با دست مجروحش دیگر به راحتی آن ردای پیچ در پیچ  مرا با کمک دستیارش از سرم می گذرانند . روزهای اول کمی برایشان سخت بود اما الان دیگر عادی شده و سریع کمک می کنند که  لباسم را تعویض کنم تا به صحنه ی برخورد اول رستم و اسفندیار برسم.

امروز بهزاد عبدی بعد از چند روز غیبت آمده بود. وقتی می آید دلمان روشن می شود. چهره دوست داشتنی و با وقارو تاثیر گذاری دارد. اما مثل اینکه تا آخر نماند. از حالش پرسیدم گفت چند روزی کسالت داشته. به اوگفتم که پسرم آرش روز جمعه به دیدن نمایش آمده بود و خیلی مایل بود شما را ببیند که نیامده بودید.اظهار تاسف کرد.

از گروه نوازندگان کوبه ای تا کنون چیزی نگفته ام که  به سرپرستی مهدی رضایی همکاری خوبی با لحظات بازی بازیگران دارند. این مهدی رضایی همشهری لر شکری بسیار آدم مهربان و مودب ونوازنده ضرب و دف و... کار بلدی است. صدای ضرب زورخانه اش حال و هوای حماسی و رزمی را در شنونده ایجاد می کند و گروهی که با او همراهی می کنند با صدای غرش افکت رعب آور و دف و آلات دیگر که انسیه صاحبی یلدا اسماعیل زاده و اشکان کمال،می نوازند،  لحظات حماسی و رویا و وهم و خوف را برای تماشاگر ایجاد می کنند و باعث می شوند که ما بازیگران هم به هیجان و احساس برسیم.یادخاطرات این شب ها فراموش نشدنی است.مخصوصا کامنت ها و کلیپی که آقای استاد رضایی درست کرده و در تلگرام و اینستاگرام گذاشته محشر است. دستش درد نکند.هریک از دوستان تلاش خود را می کنند به قول معروف : من آنچه شرط بلاغ است باتو می گویم // تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.