آموزش۲

جالبه که هرسکانسی برای خودش قوانین جدا داره و دریایی از ریزه کاری را در خودش پنهان داره که بازیگر باید به آن توجه داشته باشه.هر روز که سکانسی را بازی می کنم احساس می کنم کم کاری کرده ام. امروز آقای آب پروربه نکته ی بسیار با اهمیتی اشاره کرد که به آن توجه نداشتم.

من متن را در منزل و نشسته حفظ کرده و می کنم. گاهی هم متن را به دست عیال می دهم و از او خواهش می کنم دیالوگ های مقابل را بخواند. خیال می کنم که به متن تسلط دارم و همه کلمات را از حفظ هستم. اما وقتی کارگردان دکوپاژ را مطرح می کند و شروع می کنیم به تمرین، می بینم حافظه یاری نمی کند و آنچه حفظ کرده ام در حرکت از یاد می رود. تعجب می کنم من که دیشب کامل از حفظ متن را می گفتم چه شد که اکنون هنگام حرکت دچار این معضل شده ام قضیه چیست؟ دریک سکانسی که من باید به ولیعهد توصیه می کردم که دستور دهد که دختر را به عقد سرگرد درآورد و ولیعهد نمی پذیرفت و من استدلال می کردم که این کار به نفع شماست که یک صاحب منصب نظامی دوست شما باشد، و او نمی پذیرفت و فلان و فلان....

این سکانس که یک مباحثه ی دونفره است می توانست خیلی ساده  ابتدا یک مستر گرفته شود و بعد دیالوگ ها را جمله به جمله با یک دوربین و یا دو دوربین بگیرد که خیلی زود هم تمام میشد، اما کارگردان کل یک صفحه ونیم گفتگوی ما را درحرکت دیده بود یعنی کنار دوربین باید حرکت می کردیم و دوسه نقطه هم ایست داشتیم وحرف می زدیم و باز حرکت می کردیم.

به شکل بسیار رنج آوری تمام دیالوگ های حفظ شده را که من روز گذشته در کنار کارگردان ازحفظ گفته بودم اکنون در همان سطر اول تپق میزدم و از یادم می رفت. اما به صرافت دریافتم که هر بار که صحنه را خراب می کنم و دوباره شروع می شود، راحت تر می شوم و مسلط تر کلمات را بیان می کنم.و حافظه راه می افتد.حالا کاری نداریم که همه خراب کردند از دوربین و صدا و غیره ولی بیشتر خرابکاری و وقتگیری را من داشتم. بالاخره این سکانس به پایان رسید ولی با رنج بسیار و نا امیدی من که آیا اصلا من توان این را دارم که کار را به پایان برسانم یانه . کار پایان یافت. آنقدر احساس گناه می کردم که می خواستی زمین دهان باز کند و مرا ببلعد به خصوص که علی شجاع وقتی سکانس در مجموع قابل قبول از نظرکارگردان بود و کات داده شد، دست هایش را پیروزمندانه در هوا تکان داد و دوید که یعنی بالاخره این بازیگر توانست کارش را انجام دهد. شاید همه هم همین حس را داشتند. شرمنده بودم.سکانس طولانی بود. همه اش در حال راه رفتن بود و ایستادن وحرف زدن بود. به صرافت دریافتم که بایداز کارگردان اجازه بگیرم با حرکت بیشتر تمرین کنم.یعنی با دوربین و صدابردار چند بار باید تمرین کنم.

رفتم نزد آب پرور و به او گفتم من دریافتم که باید سکانس های پر حرکت را بیشتر تمرین کنم. چون شما دیدید که دیروز در روخوانی در حضور شما همه دیالوگ ها را حفظ بودم. ولی حرکت که دادید کلمات از یادم می رفت. آب پرور نکته آموزشی جالبی را بیان کرد گفت : شما موقع حفظ کردن باید در حرکت کنید. بشینید و بلند شوید بروید در آشپزخانه چای بریزید و دیالوگ بگویید. کار های مختلفی انجام دهید و دیالوگ را بگویید تا در موقعیت های مختلف آنها در حافظه ی شما بنشیند.الان شما می گویید که با چند بار تمرین بالا خره توانستید برداشت آخر کارتان را درست انجام دهید. پروژه نمی تواند این قدر وقت بگذارد که شما تمرین کنید. او انتظار دارد که شما سریع تر به نتیجه برسید.فقط سرم را پایین انداختم. چه بگویم؟ بازیگری جلوی دوربین چقدر سخت است؟

خلاصه نکته ی جالبی بود که من باید درحفظ کردن دیالوگهایم آن را رعایت کنم. اما سختی کار در اینجاست که حرکاتی که من درحفظ کردن معین می کنم با حرکاتی که کارگردان تعیین می کند اگر مقایرت داشت چه باید بگنم؟ خب باید تمرین کنم.