تهنیت باد؛ غمنامهای زیبا
در حالی که در طبقه فوقانی تئاتر شهر” سالن اصلی” نمایش مضحکه و شاد و مفرحی در حال اجراست، در زیر زمین آن "سالن چهارسو" نمایشی تراژیک اجرا می شود که نویسنده آن "اکبر رادی" است. نمایشنامه نویسی که معرف همه علاقمندان هنر نمایش در سی چهل سال اخیر است. نمایشنامه نویس پرکار دهه چهل و پنجاه که نمایشنامههای متعددی از او شاهد بودیم. اما در دهه شصت و اکنون (هفتاد) کمتر او را فعال میبینیم. گویا همچنان که با کمال تاسف نفت فانوس تئاتر رو به اتمام است، نفت چراغ خلاقیتهای نویسندگان آن نیز به ته رسیده است. دردا و دریغ که این هنر مردمی و ارزشمند چه مظلوم افتاد و غریب و ذوق خالقان اصلی آن (نویسندگان) رو به خاموشی رفت. که پرداختن به چرائی و چگونگی آن در ظرف این مقال نیست و خود سخنی دیگر میطلبد.
اما رادی این شبها از مایه جان خود فانوس سالن چهارسو را روشن ساخته است. گفتیم تراژدی آری ، او این بار زندگی نمونه وار پیرمردی را تصویر کرده که در گذشته انسانی پاک و شرافتمند بوده و سر تسلیم در مقابل زرفرود نیاورده، و اینک که دوران کهولت خود را سپری میکند ، در تنگنای تهی دستی مورد تحقیر و فراموشی و بیوفائی نزدیکترین مونس و یاران خود یعنی همسر و فرزندانش قرار میگیرد. دامنه این فشار و تحقیر آنقدر بالا می گیرد که پیرمرد بیچاره دیگر توان مقابله با آن را ندارد و ناچار در منتهای مظلومیت جان به دادآفرین تسلیم میکند.
رادی موضوع خوبی را دستمایه کار خود قرار داده است. او وضعیتی غیرانسانی را در یک خانواده به ما نشان داده و به نقد می کشد. زمانی که استغاثههای شکوهی (پیرمرد) را در مقابل همسر بیرحمش (شوکت) میبینیم به مظلومیت او ترحم کرده و با او همدردی میکنیم و به چنین بیعدالتی نفرین میفرستیم. اما طرح نمایشنامه در بیان این موضوع خوب ناتوان جلوه می کند. چرا؟ ابتدا از نام آن (آمیز قلمدون) بگوئیم. چنانکه پیداست این نام با تعریفی که از شخصیتی شکوهی شد منطبق نیست بیشتر نمایشی طنزگونه را تداعی میکند. شکوهی که صاحب ذوق است و خطی خوش دارد، صدیق و راستگوست و بارزترین خصیصهاش مقاومت در برابر نادرستی و کژی روزگار است. نام آمیز قلمدون گمراهکننده و معرف خوبی برای نمایش نیست.
شخصیت شکوهی منهای زن ذلیلیاش که به شدت با خصیصه والا و بارز یاشده در تناقض است، خوب پرورده شده است. اما همسر او (شوکت) و زن همسایهاش (حشمت) زنان نمونهوار ایرانی نیستند. شوکت که عامل مهمی در مرگ شکوهی است زنی است فیالواقع زحمتکش و صرفهجو که با وضعیت بد مالی، دو دختر بزرگ کرده و آبرمندانه به خانه شوهر فرستاده است. ما از این زنان بدمان میآید و نسبت به زن بدبین میشویم در حالی که زن ایرانی زنی است مظلوم، مطیع و ستمکش. شاید این تناقض از تنگی قافیه در ایجاد تضاد دراماتیک باشد. شخصیت حشمت نیز به همینگونه جلوهگر میشود. او فضول محله است همواره در کار همه سرک میکشد و پیوسته در خانه شکوهی در رفت و آمد است و مهرهای است که سعی می کند در قوام این تراژدی مؤثر باشد. شوهرش مرده، فرزندانش در خارجند، وضع مالی خوبی دارد، به اروپا سفر میکند، اما مستاجر شکوهی است و بیدلیل فضول، وراج، و بیحیاست.
خاستگاه اجتماعی این زن گم و مبهم است و شاید اگر به موقعیت اقتصادی و نحوه درآمدش تاکید میشد میتوانست به نوعی مورد غبطه شوکت واقع شود ولی چنین زنی به هیچ وجه زن غبطه برانگیزی نیست و باورکردنی نیست که تحریکات و سرزنشهای چنین زنی در شوکت مؤثر افتاده باشد.
این ها همه مصالحی است که تلاش میکند تا اندیشه اصلی قصه رابه نتیجه برساند. باید گفت با وجود این که نمایش گاه در پیچ و خم عبارت پردازیهای زیبا ولی مجرد که پا از حیطه ایجاز در گفتگو بیرون گذاشته که مصرف گزاف آن جزء شیفتگیهای رادی است (چنانکه از آن چیزی شبیه زبان رادی ساخته است) این خود بودگی به جای خویش مجاز اما آنگاه که از بیان شخصیت عاجز و دورمیافتد و به تنهایی جلوهگری میکند، باید گفت اصراف و تبذیر است. و تماشاچی غیر حرفهای را دچار اندکی ملال می کند، با این همه نمایش حسی معینی را در انتها شاهدیم که نقطه قوت نمایش که برخاسته از طرح موضوعی خوب است.
و اما چند کلمه درباره اجرا :پرده اول مرکب است از معرفی شخصیتها در یک برخورد و یک رویا. پرده دوم اوج درگیری و بروز فاجعه است. صحنه رویا صحنه زیبا و در خور توجهی است، کار نور به خوبی صحنه را منتقل می کند. صحنه رویا به صحنه ورود مجدد شوکت متصل است. اما انتراکت به اتصال منطقی این دو صحنه لطمه میزند. بهتر است با رفتن نور رویاگون، شوکت وارد شود و بقیه ماجرا را پی بگیرد.
پیروی از سنت نمایشنامهنویسی کلاسیک به نوبه و در جای خود خوبست اما پایبندی بیبرهان جز بریدن حس تماشاگر از سیر طبیعی زندگی در صحنه، حاصل دیگری ندارد. خاصه این که نمایش بلندی نیست برای یک نمایش کمتر از یک ساعت و نیم آنتراکت فقط به نفع چای خانه تئاتر شهراست و به ضرر اثر نمایشی! نمایش واقع گرایانه است. اما تکلیف دکور و ابزار صحنه با آن روشن نیست.
وسایل واقعی مینمایند اما پنجره یک طرف واقعی و پنجره طرف دیگر المانی است. این دوگانگی نارساست و بیشتر حکایت از عدم بضاعت مالی در ساخت آن میکند. اما با همه کاستیها سعی در القای نمایشی واقعگرایانه دارد و در استفاده از صدای ناقوس که خبر از مرگ شکوهی می دهد و تلفنی که شکوهی بر میدارد و خود را معرفی می کند گوشی را میگذارد، تمهیدی سمبلیک نهفته است . گرچه به خودی خود خوب است اما به بافت واقع گرایانه اثرنمیخورد. انتخاب موسیقی جهانسوز فولادی، کمککننده است. ایرج راد در القای این نقش زحمت در خورد تحسینی میکشد اما جوانی او از زیر گریم و صدا و رفتار و سکنات پیروار او وق میزند و تصنعی مینماید و تقصیری هم نداردزیرا این نقش از آن او نیست و این نقش به حسین کسبیان، علی نصیریان، جمشید مشایخی، کشاورز و انتظامی که سن وسال خودشان است می نشیند. چون سالن هم کوچک و تماشاچی به صحنه نزدیک است هر گونه تصنع و درشت نمائی در گریم و بازی و ... غیر لازم به نظر میسد. و نیز انتخاب فرزانه کابلی. خطوط درشت گریم در شکسته جلوه دادن صورت شوکت موثر نیست زیرا کابلی اصولا صدا و اندامی دخترانه دارد. جدا از این انتخابها فرزانه کابلی همچون راد از عهده ایفای نقش خود برآمده است. زهره مجابی نیز در ایفای نقش خود توفیق مییابد اما بعضی از کلمات به مقتضای گویش سریع و خاص این بازیگر خورده میشود.
بجاست که با انتخاب تاکیدات و سکوتهائی در گفتار و حالات، جلوههای شیرین و نغز و زیباتری به نقش بدهدو دریا قنبرزاده و سحرذکریا تازه کار اما از استعداد خوبی برخوردارند. ما خود به هزار توی تصویب متن و تنگی دستهای خالقان آثار نمایشی در این مقطع واقفیم و می دانیم که بروی صحنه بردن یک نمایش از چه هفتخوانی میگذرد. پس جا دارد ابتدا به رادی که با خمیرمایه وجود کورسوی فانوس چهارسو راشعله ور ساخت و به هادی مرزبان و بقیه همکارانش در بروی صحنه آوردن این غمنامه زیبا تهنیت گفت و آرزو کرد چراغ تئاتر هیچگاه به خاموشی تمایل نیابد!
کاظم هژیرآزاد