مروری بر نمایشنامه فاوست نویسنده و کارگردان حمید رضا نعیمی
هدف زندگی
اسارت یا تعادل
هیچ توضیح و تعریفی شیوا تر از ترجمه " به آذین " در مقدمه ی نمایشنامه " فاوست " اثر "یوهان ولفانگ گوته " فیلسوف، و شاعر آلمانی نیست:
" فاوست " در دو بخش تنظیم شده است و در دیدی کلی، می توان گفت که سرنوشت آدمی را در رابطه اش با خدا و شیطان، یا به بیانی دیگر، در کشاکش گرایش ها و انگیزش های تن و جان مطرح می کند، اما بازتاب مسائل روزگار نیز در آن فراوان است. چارچوب بخش یکم فاوست محیط تیره و خرافی آلمان سده های میانی است، اما فاوست دوم را گوته بیشتر در فضای رویایی یونان باستان قرار داده ، و آن خود بیشتر پوششی است بر شیوه ها و شگردهای جامعه ای که در بوته انقلاب و جنگ و در عروج نهایی بورژوازی به قدرت سیاسی گداخته شده و شکل گرفته است ".(۱)
آنچه "حمید رضا نعیمی" کارگردان، دراماتورژ، و مقتبس این نمایش ساخته، مربوط به بخش اول این نمایشنامه حجیم است؛ و نیز همان گونه که گفته شد، نعیمی مسائل روزگار را نیز در لایه های محتوای فکری اثر بازتاب داده است. وی این نمایش عمیق و فلسفی را با همراهی بازیگران مجرب و جوانان با استعداد، و بهره مندی از تمهیداتی چون موسیقی، آواز، و رقص پاپ مدرن با طراحی (محسن گودرزی)، به نمایشی دیدنی و شنیدنی و مطابق با سلیقه و حوصله و پسند روز به بار نشانده است.
نعیمی در این اقتباس، یا بازنویسی ودراماتورژی، شرط بندی خدا و سه فرشته مقربش، "اسرافیل" "جبرائیل" " میکائیل " و "شیطان" یا" مفیستوفلس " حذف، و یک شخصیت فرشته گون به نام "جوکر" اضافه شده است. این سه شخصیت محوری، همراه با چند شخصیت اصلی و شماری از بازیگران مستعد موسیقی شناس و خوش صدا، در سیمای مردم شهر، مفاصل حوادث را رنگامیزی و به هم پیوند می زنند. علاوه بر" فاوست " که استعاره و نشان جزیی از کل انسان، و " شیطان " که استعاره نیروی شر است، شخصیت " جوکر" که به صورت پیوسته در هر حالت روی صحنه در رفت و آمد است، به گونه ای استعاره نماینده ی خدا روی زمین یا به منزله ی مبشر نیکی و یا وجدان آگاه است که به صورتی زنده در هیات فرشته ای الکن و گاه بله و ضعیف و ناتوان از تاثیر گذاری ظاهر می شود.
فاوست نمونه ی آدمی است که فلسفه ، حقوق ، طب و الهیات را کاملا آموخته، اما در عصری زندگی می کند که جامعه ارزشی برای او و آموخته هایش قائل نیست؛ با همه زحمت دیوانه واری که برای تحصیل علم کشیده، اکنون ملکی، پولی، سلطه ای و افتخاری برای خود کسب نکرده است. او خود خواسته برده ی دانش است و مردم نیز ناخواسته اسیر جهالت اند که هر دو اسارت گمراهی و تباهی به بار آورده و به تبع آن سعادت و خوشی از جامعه رخت بر بسته است.
فاوست اسیر و برده ی علم است. حال و روز خود و هدف زندگی را گم کرده است. آنچنان که بوی تعفن گرفته و حتی سگی ولگرد نیز از همنشینی با او ابا داشته، بر نشیمنگاهش، چون دیوار خرابه ای ادرار می کند. در این وادی حرمان و از خود بیخود ی است که فاوست به بیهودگی می رسد: " حال که زندگی بی معنی و هدف زندگی مرگ است، پس مرگ خود زندگی است":
- "وقتی زندگی باشکوهی نداشتی، بهتر نیست مرگ باشکوهی داشته باشی؟"
و دست به خود کشی می زند. فاوست به مرض خود آگاه است اما راه چاره و درمان را نمی یابد:
"وقتی امید به خدا رو ازت دریغ کنند، اون وقت تو هم خود کشی می کنی."
در این عالم روحی ، عدم تعادل، گم گشتگی و نا امیدی است که درهای جان او به روی شیطان باز می شود و شیطان در قلمرو روحش حلول کرده راهبری او را به دست می گیرد. شیطان با فاوست قراردادی با مدت معین منعقد می کند که در ازاء روحش او را به امیال دنیوی و هرآن چه تا کنون آرزو داشته و نرسیده، برساند؛ و فاوست غرق شده در باتلاق نا امیدی و پوچی و بیهودگی زندگی، در مقابل وسوسه های شیطان تسلیم شده به چنین برهانی می رسد:
- " من که همواره برده ام، چه اهمیتی دارد که برده ی تو باشم یا کس دیگر"
این چنین است که به پیشنهاد شیطان تن درمی دهد و شیطان دست بکار می شود. سخنان اغوا کننده ی او به جان فاوست می نشیند، سخنانی که فاوست پیشتر به آن ها رسیده بوده است و شیطان فقط بر زبان می آورد. فاوست به این اندیشه می رسد که برای پیاده کردن امیال و اندیشه های خود، همه راه ها را آزموده و به نتیجه نرسیده ، اکنون تنها راه این است که به ثروت و قدرت برسد. با قدرت است که می تواند این خواسته ها را به انجام برساند:
"پول همه ی ناتوانی ها رو به ضد خودش تبدیل می کنه."
"مردم اکثرا مرده هایی هستند که فقط خیال می کنند دارند زندگی می کنند، در حالی که اون ها زنده هایی هستند که در مرگی آروم و کش دار دارند دست و پا می زنند."
"فضای شهر دچار یه جور خفقانه ... یه جور اخلاق گرایی زاهدانه، فضای بسته ی شهر رو آلوده کرده!"
این اندیشه هاست که فاوست را در عقد قرارداد با شیطان تشجیع و ترغیب می کند. اینک او مصمم است تا بقیه عمر را در کنار اتخاذ شیوه های خوش باشی و کسب لذات زندگی، اهداف بلند پروازانه ی خود را با پشت گرمی ثروت و قدرت عملی سازد. البته فاوست با کمک شیطان موفق به چنین امری می شود اما نمی داند که با این پذیرش، اسارت نوین و به مراتب بزرگ تر و پیچیده تری را برای خود می خرد.
"- من پول و ثروت می خوام. البته پولی که ارزش داشته باشه. هر قدر قدرت و ارزش پول بیشتر باشه، قدرت و ارزش من هم به همون اندازه بیشتر می شه."
در آغاز نمایش فاوست را آدمی عمل گرا می بینیم، و این گرایش ایده ی اصالت عمل را در او تقویت می کند:
در " انجیل یوحنا " نوشته: " در ابتدا کلمه بود " ، اما بهتر بود گفته می شد: - در ابتدا "عمل " بود؟
یا در مقابل دختر مورد علاقه اش که علی رغم او ، مذهبی و معتقد است، دختر از فاوست می پرسد به خدا اعتقاد دارد یا نه، او از سخن راست طفره رفته، می گوید:
- " خدا بخشی از موازنه قدرته " بخش دیگرش را " شیطان ، انسان ، و طبیعت" معرفی می کند. یعنی فاوست کفه دیگر موازنه را انسان یا به عبارتی خودش می داند. به پشتوانه ی اعتقاد به اصالت عمل " پراگماتیسم" است که فاوست بی پروا، اسارت دیگری را به جان می خرد.
در این اقتباس، نعیمی با همه تغییراتی که در متن اصلی به وجود آورده اما به روح اثر گوته وفادار بوده است؛ مثلا مردم حتی کشیش را سیاه به تصویر کشیده است. شاید بتوان گفت که گوته جوان و کلاسیست که قسمت اول این نمایش را در ۲۴ سالگی نوشته، در خلق این اثر متاثر از رومانتیست های برجسته اروپا به خصوص فرانسه مانند "ویکتورهوگو"، "شاتو بریان"، "لامارتین" ، "استاندال" و نیز رومانتیست های آلمان نظیر: "فیتخته" ، "شلینگ"، "هگل" و شوپنهاور" بوده است که در آثارشان احساس و تخیل بر استدلال و تعقل تفوق دارد.
در طراحی صحنه و فضا (رضا مهدی زاده) از دکور و فضا سازی سنگین خبری نیست، آنچه هست در حد امکانات در خدمت فضای نمایش است. سازه هایی که در صحنه ای باز و فراخ ولی ساده به کار گرفته شده، به گونه ای با تسامح فضای کائنات را منتقل می کنند. تنها هفت گوی ستاره گون، نقره ای و بزرگ ، متوسط و کوچک، معلق در فضا ونیز کف صحنه، به نشانه ی هفت آسمان معروف، یا زمینی که محاط در همسایگان خود در فضایی بی انتهاست را تداعی می کند. از این ستاره ها استفاده های متعددی می شود. گاه، به نشانه ی مهر و عشق، به سوی هم پاس داده می شوند؛ گاه به نشانه ی خشم به طرف هم رها می گردند و گاه به نشانه و سمبل سرهای بریده ی ستارگان قلمرو علم، هنر، سیاست، و مردانی که به خاطر اهدافشان ظالمانه به قتل رسیده اند در دستان نمایندگانشان (یا خودشان ) قرار می گیرد. گوی ها، یا " ستاره " های دیگری که از آسمان به زمین فرو می ریزند به منزله سر هایی بریده ای است که در قرون و اعصار کنده شده و به زمین غلتیده است.
زمان اتفاقات نا معین است. می تواند هر موقعی باشد. حتی می تواند تمام عمر را در بر گیرد (که حتما می گیرد) لباس های فاوست و مفیستو و مردم شهر، با طراحی (ادنا زینلیان) تعمدا به روز انتخاب شده، تا به روزگار ما نزدیک گردد. و این اتفاق به درستی افتاده و ما داستان فاوست و این که چه بر سرش خواهد آمد را تعقیب می کنیم و زمان واقعه را امروز می بینیم.
نور هایی که در موارد مختلف بر گوی های براق می تابد انعکاس چشم گیری دارد. گاه نور قرمزی که بر گوی های پراکنده شده می افتد، نورافشانی زیبا و رویا گونی ایجاد می کند و نیز نشان دادن کارگران با چراغ قوه هایی که فقط صورتشان را نشان می دهد و حالتی مخوف به خود می گیرند نظر گیر است. یا یخ خشکی که با نور قرمز تلفیق می شود، فضایی رویا یی و چشم نواز ایجاد کرده، به رویداد صحنه ای یاری می رساند.
گفتگوهای متن نمایش که بیش از دو ساعت به طول می انجامد ساده است. سخت فهم و سنگین نیست. فاوست، مساله اساسی فلسفه را بیان می کند که از دیر باز سوال بشر بوده است اما به زمان و مکان خاصی متعلق نیست. به عبارتی همه زمانی و همه مکانی است اما ملال آور نیست، شکل ارائه آن به صورت کولاژی از نمایش، اپرت ، رقص، موسیقی است.
فقط اشعاری که توسط خوانندگان زن و مرد خوانده می شود را نمی فهمیم؛ ای کاش میشد که معانی این اشعار به صورت نوشته ای بر بالای صحنه، و یا در بروشور چاپ می شد. اما با این همه می توان حدس زد که احتمالا این اشعار مربوط به حس و حال صحنه هاست و دارد این صحنه ها را به زبان هنر آواز و موسیقی بیان می کند. شاید هم وام گرفته از اپرای فاوست و اشعار مربوط به این نمایش بوده باشد که توسط گروه کر و آواز سفارت اتریش در تهران اجرا شد.
"رضا بهبودی" (فاوست) بی تردید یکی از بازیگران خوب میدان صحنه های تئاتر تهران است. افتادگی و اخلاق آرتیستیک اوست که موجب شده تا از او بازیگری پرکار در میان نسل نو کارگردان ها نام برده شود. نرمش و انعطاف پذیری وی در ایفای نقش های متفاوت کلاسیک، مدرن، فانتزی و... به درستی او را به بازیگری فعال و شایسته به جامعه تئاتری ما معرفی کرده است. در این نمایش هم نقش محوری فاوست به او محول شده و به راستی که در مجموع از عهده آن برآمده است. تماشاگر به زودی با او اخت شده و باورش می کند. زیرا او نیز به زودی در شرایط داده شده نمایش قرار گرفته ، باور کرده، با آن اخت شده و آن شرایط را از آن خود می کند. و این از آن خود کردن را در پرتو ارتباط متقابل با آدم های نمایش و رویداد های داده شده به دست می آورد.
انتخاب بهبودی برای این نقش به احتمال قریب به یقین ناشی از آشنایی کارگردان از توانایی های این بازیگر بوده و مساله جثه و صدای او برای تالار دراندشت "وحدت" در مرحله بعد قرارگرفته است. اگر خیلی موشکاف نباشیم، با آسان گیری می توانیم بگوییم که انتخاب نسبتا درستی است؛ زیرا بهبودی اندامی ریزه و دهان و حنجره ای کوچک و باریک و مناسب اندامش دارد. زنگ صدای او در یک اکتاو بالاتر تبدیل به جیغ می شود و در این حالت است که ادای الفاظ و حروفی چون ف. س. پ. و امثالهم که نیاز به شنیده شدن دارد، با همه تلاشی که او می کند، به سختی شنیده شود و این حالت به ویژه هنگامی که از جلوی صحنه دورتر است و در حال بازی صحنه ای هیجان انگیزی است بیشتر به چشم می آید.
مسعود دلخواه، تحصیل کرده ی آمریکا، و استاد دانشگاه تربیت مدرس و...بازیگر نقش شیطان "مفیستو" شخصیت محوری این نمایش است. دلخواه را در چند ساله ی اخیر، در نقش های متفاوت اصلی با کارگردان های متفاوت دیده ایم، و حتی کارگردانی اجراهای نمایش های مدرنی هم از او شاهد بوده ایم اما در حیطه ی بازیگری، می توان گفت که او نیز بازیگر فعال و با استعدادی است. در خلق نقش شیطان، که بر خلاف فاوست تک ساحتی است موفق است. تکلیف و وظیفه و هدف نهایی او روشن است "اغفال فاوست" تمام اعمال و افعال او معطوف به آن هدف است. مشروط به این که هدف را گم نکند، می تواند این گونه یا آن گونه باشد. بنابراین قدم به قدم که داستان پیش می رود او را در پیاده کردن هدفش پیروز تر می بینیم و راحت تر او را باور می کنیم. لحن و گویش خونسرد و شیکی که دلخواه برای خود انتخاب کرده با لحن فاوست تفاوت دارد. لحن فاوست زمینی است و لحن مفیستو مغایر با فاوست که این خود حساب شده و درست است. لحن گفتار و اطوار شیک و گاه لوندی ها یش از او شخصیتی خون سرد و گاه شیرین ساخته و به باور پذیری اش کمک شایانی کرده است.
کسی که همپای این دو شخصیت و دوش به دوش آن ها بل بیشتر از آن ها در صحنه حضور دارد، "بهار نوحیان" در نقش (جوکر) که مخلوق نعیمی است که نقش وجدان آگاه یا فرشته نیکی و خیر را در ضمیر انسان بازی می کند که در صحنه احیاء شده است. با وجود این که سخنی نمی گوید ولی با حضور بی وقفه و حرکات نرم و منعطفش نسبت به هر عملی واکنش نشان می دهد و عکس العمل هایش بیشتر معطوف به قضاوت در مقابل شر و بر له خیر است اما همیشه ناتوان و ناموفق از تاثیر است. و همواره تیرش به سنگ بدی ها خورده، ناکار می شود، اما او تا حد بلاهت از پا نمی نشیند و راهنمایی هایش ادامه می دهد.
بهناز نازی در نقش ( مارگریت ) معشوقه ی فاوست ، با درک و باور به موقعیت ها و رویداد های صحنه، به عکس العمل های درونی و ارتباط های درستی در خلق رویداد تاثیر گذار صحنه ای می رسد.
فروغ قجابگلی لحظات شیرینی را به تصویر می کشد و جثه منحصر به فردش به این شیرینی می افزاید.
یعقوب صباحی، با همان آرامش و متانت شخصی که در او سراغ داریم در نقش کشیش، قابل پذیرش است. اما او این بار کشیشی را بازی می کند که قاپ قمارخانه است و همین به لطف خلاقیت صباحی می افزاید. و صباحی به خوبی از پس آن برآمده است.
بهمن عباسپور در نقش والنتین ( برادر مارگریت) با بدنی منعطف، و باور رویداد، صحنه ی زیبای درگیری با فاوست را می آفریند.
بهنام شرقی، در نقش های (هومل) و مردم شهر و کتانه افشاری نژاد در نقش "زیبل" و رضا جهانی، در نقش (براندز و سر کارگر) و مجید نوروزی در نقش ( سگ ) و همه رقصنده گان و مردم شهر، و رختشویان و آواز خوانان، تمام هم خود را مصروف به باور رویدادهای صحنه ای کرده و در هر کجا که نقشی به آنان محول شده است با نظمی مثال زدنی دیدگان تماشاگران را به خود معطوف می دارند.
در باره مافوق هدف نمایش می توان گفت: این گرایش ها و انگیزش های تن و جان یاد شده در بالا چه قدر و تا کجا درست است و اساسا هدف زندگی چیست؟ این سوالی ازلی بشر بوده و هست و گوته و نعیمی هم به آن پاسخ صریح نداده اند و تنها مطرح کننده ی این پرسشند. اگر نتوانیم به این پرسش پاسخ صریح بدهیم اما همین قدر هست که ببینیم نتیجه ی آنچه بر فاوست گذشت این است که همه خواسته ها و امیال بشر به شرطی درست است که در روح و جسم او تعادل ایجاد کند و او را به اسارت نکشد. سعادت فرد در گرو هدف اوست و هدف زندگی چیزی جز کار و آفرینش و مبارزه در ایجاد تعادل برای انسان نیست.
کاظم هژیرآزاد