مروری بر نمایش دن کامیلو
نوشته و کارگردانی کورش نریمانی
براساس داستانی از نویسنده ی ایتالیایی : جیوانی گوراسکی ترجمه ی جمشید ارجمند
شعارهای تو خالی
کشیش " دون کامیلو "، که وظیفه ارشاد مردم را به عهده دارد، خود همچون افراد معمولی روستا، درگیر امیال روزمره و گاه گناه آلود است. اما او، علی رغم مردم عادی دارای وجدان خود آگاه و دانش مذهبی است که در مواقع ارتکاب خبط ، به راهنمایی اش می شتابد واو را به راه راست هدایت کرده و مانع انحرافش می شود. اما امیال دنیا پرستانه ی وی چنان قوی است که کوشش وجدان خود آگاهش( مسیح) در هدایت او به بن بست رسیده از اصلاح او نا امید شده او را به حال خویش رها می سازد.
نریمانی ۹ سال پیش هم اجرای موفقی از این نمایش طنز آلود سیاسی - مذهبی که برداشت دخل و تصرف آزاد از یکی از داستان های نویسنده ی ایتالیایی " جیوانی گوراسکی" است، با تعدادی از بازیگران دیگر منهای سیامک صفری (دون کامیلو) و مهدی بجستانی( مسیح) داشته، و از آن نمایشی جذاب و پر مفهوم به وجود آورده است.
نمایش تصویری واقع گرایانه از دنیای عقیدتی و عملی زندگی کشیش دن کامیلو و همسایه هایش به خصوص "پپونه " شهردار محله است. با اجرای قبلی که در یکی از سالن های کوچک تر تئاتر شهر اجرا می شد، فرق اساسی ندارد. تنها تفاوت در طراحی صحنه "رضا مهدی زاده " است که بزرگ تر و گویا تر شده از جمله: ساختمان کلیسا، منزل دوچرخه ساز، فروشگاه، صحن وسیع میدان شهر، و همچنین وسایل صحنه، مثلا میدانی که می توان در آن دوچرخه سواری کرد و طراحی لباس " الهام شعبانی" نیز جغرافیای محل و شخصیت ها را گویا تر انتقال می دهد.
داستان، به ایتالیایی باز می گردد که احزاب مختلف دولت را تحت تاثیر قرار می دهند و یا در آن مشارکت دارند. مردم این ناحیه، از نظر موقعیت اقتصادی تهی دست و از قشر پایین هستند و به کارهای روزمره ای چون گاو داری و پیشه وری و کشاورزی مشغولند. " شهردار پپونه" (مهران احمدی)، دوچرخه ساز است. بهرام افشاری "بروسکو" کارگر هوادار حزب کمونیست، الیکا عبدالرزاقی "اوریانا " زن دوچرخه ساز، هوتن شکیبا " بشکه " فروشنده ، فریده سپاه منصور، " دوشیزه روبینیا" گاو داری دارد و بالاخره مهدی بجستانی در نقش "مسیح" (احیاء شده ی مجسمه مسیح) است.
بحران از آن جا آغاز می شود که کشیش درمی یابد که همسایه اش "پپونه" کارگر دوچرخه ساز، عنصری بی سواد و عضو ساده ی حزب کمونیست را مردم به شهرداری انتخاب کرده اند. به نظر او "پپونه" که کمونیست از خدا بی خبری بیش نیست، نمی بایست به شهرداری انتخاب می شد. این اتفاق جرقه اختلاف او را با دوچرخه ساز به شعله ای بدل می سازد که ما در جریان نمایش شاهد آن هستیم.
داستان دون کامیلو، تقابل عینی دو جهان بینی کمونیستی که ریشه در اردوگاه گذشته ی کمونیسم و نقطه مقابلش، جهان بینی لیبرالیستی مذهبی که ریشه در واتیکان دارد. دو ایدئولوژی جاندار و دیر پایی که در حیات سیاسی ایتالیا و به طریق اولا در بدنه جامعه، حتی در قلمرو یک روستای از تمدن بدور، تسری یافته و جاری است.
نویسنده، با ظرافت جهان بینی کمونیستی را در عرصه تئوری و عمل اما جهان بینی لیبرالیستی مذهبی را فقط در عرصه ی عمل به نقد می کشد. در یک سو، شعار های توخالی حزب کمونیستی را شاهدیم که با حضور قدرتمندانه خود در حیات سیاسی، اعمال سلیقه و عمل می کند؛ مثلا با قدرت و نفوذی که در دولت اعتلافی آن دوران دارد و توانسته با تبلیغات فریبکارانه، از مردم رای بگیرد، و کارگر دوچرخه ساز کم سواد و عامی و زن زلیلی مثل " پپونه " را به شهرداری این ناحیه، برساند.
در جریان این ستیز، وارد زندگی فقیرانه ی پپونه ی دوچرخه ساز یا (شهردار) منتخب می شویم. او که در میان مردان ، قوی و قولچماق نشان می دهد، در زندگی خصوصی و در مقابل زن پرخاش گرش ضعیف و تو سری خور و زبون است.
در این سو و در مقابل پپونه کمونیست، دن کامیلوی کشیش هرهری مسلک قرار دارد که او نیز در اجرای تئوری ها و رهنمود های مسیح متزلزل است و چندان پای بند اعتقاداتش نیست؛ مرتب خطا می کند و این مسیح است که در مقابل خطا ها او را ارشاد کرده و روش عمل و عکس العمل درست را به او تلقین می کند. رهنمود هایی که ما به عنوان تماشاگر درستی آن ها را تایید می کنیم و می پسندیم اما کامیلو ی فراموش کار آن ها را به کار نمی بندد و همان گونه رفتار می کند که پپونه کمونیست بی سواد، و چه بسا در تقابل با او، از او هم عامی تر عمل می کند. کشیشی که همه را با موعظه به راه راست دعوت می کند وقتی منافع خودش در میان است، چشم به رهنمود های مسیح می بندد و همچون بقیه مردم عادی خود خواه و زرنگ و از خدا بی خبر می شود. با این که در مقابل وجدانش (مسیح) سر افکنده و توبه کار است اما به زودی توبه می شکند و باز به کار خود ادامه می دهد.
نویسنده با استعاره زیبایی، برای این که رهنمود های مسیح را به دون کامیلو القا کند، مسیح ذهن او را برای تماشاگر زنده می کند. مسیح ذهن کامیلو برای ما مانند یک آدم معمولی و دوست داشتنی از صلیب پایین می آید. جلوی در کلیسا را جارو می کند. لباس هایش را در چمدان می گذارد، کارش را که انجام داد، آرام به کلیسا باز گشته و در جایگاه خود یعنی همان صلیب قرار گرفته، مصلوب می شود. در واقع مسیح استعاره منبع ایدئولوژی یا تئوری دون کامیلو و کشیش مجری این تئوری است که بد عمل می کند. ما در سراسر اعمال کامیلو، ایرادی در راهنمایی های مسیح نمی بینیم، در عمل کشیش ایراد می بینیم. با این وصف، نویسنده و کارگردان مهر تایید خود را به رفتار و گفتار مسیح میزند و به تماشاگر بشارت می دهند که این مجریان تئوری مسیح هستند که بد عمل می کنند وسرانجام مسیح با همه قدرت، صبر ، شکیبایی و استقامت تاریخی اش، نمی تواند کامیلوی کشیش را به راه راست هدایت کند. خسته شده ، قهر می کند ، کلیسا، کامیلو و مردم آن روستا را تنها و به حال خود می گذارد و می رود.
درآخر داستان بین کشیش و پپونه آشتی حساب شده ای سرشار از کلک هر دو طرف معامله به صورت مجلس " شام آخر" منعقد می شود. ولی دیگر از مسیح خبری نیست. او قهر کرده و رفته است.
بشارتی که این نمایش در غالب طنزی مفرح به تماشاگر می دهد این است که حزب کمونیست فرصت طلب و در پی امیال قدرت طلبانه خویش است. تنها راه گشای سعادت مردم اجرای تئوری های مسیح است.
نریمانی سال ها س که علاقه و گرایش خود را به نمایش های طنز و کمدیک نشان داده، است و در جای خود موفق هم بوده و مخاطبان خاصی هم پیدا کرده است. از کارهای پیشین این کارگردان می توان نمایش های کمدی: " شب های آوینیون" ، "هتل پلازا"، "والس مرده شوران"، "جن گیر" ، و "هیپو فیز" اشاره داشت. همه این نمایش ها از محتوای کمدی برخوردارند و او در انتخاب بازیگرانش سعی می کند کسانی را انتخاب کند که از لحاظ فیزیک و صدا و چهره و یا سابقه بازی کمدی، و معروفیت در این نوع بازی از قابلیت های لازم بر خوردار باشند. به همین منظور گروهی را که برای این نمایش انتخاب کرده از این امتیاز ها بر خوردارند. بی سبب نیست که ساختمان نمایش دن کامیلو بر دوش دو شخصیت ، دن کامیلو "سیامک صفری" و شهردار "مهران احمدی" که هر دو سابقه در بازی از آثار کمیک دارند استوار است.
صفری از همان شگرد های زیبا و صدای خوب و مخصوص خودش به شکل سکوت ها و تاکید ها و تکرار های معمول که شگرد او است، بهره می برد و البته تماشاگر را هم محظوظ می کند. کمتر می بینیم که کارگردانی مانند علی رفیعی که از ظرفیت های دیگر این بازیگر خوب مانند نمایش آقا محمد خان استفاده کند. برای همین ما تماشاگران دوستار او، وقتی او را در کارهای پشت سر هم و زیاد ی که انجام می دهد، می بینیم، انتظار دیگری هم از او نمی توانیم داشته باشیم و تلاش او را برای همین مقدار استعداد تحسین می کنیم و از کارش لذت می بریم و دوستش داریم. ولی می دانیم که ظرفیت او بیش از این هاست که در این نوع نمایش ها می بینیم.
مهران احمدی (شهردار) را که از پانزده سال پیش به تئاتر پرداخته ، در تئاتر نمی شناختیم. تنها درخشش او را در چند فیلم سینمایی "کاهانی" و سریال آخری پایتخت مشاهده کردیم که به واقع خوش درخشید و استعداد و توان خوبی از خود بروز داده است. و در این نمایش هم چون تیپ شخصیت بود با تمام تلاش قابل توجهی که می کرد، او را به سوی نقشی که در پایتخت بازی می کرد سوق میداد. ای کاش او شگرد های نوی پیدا می کرد که علی رغم نامی که اکنون با پخش سریال پایتخت پیدا کرده او را نه پرتو نام و چهره اش، بلکه او شخصیت و تیپی می ساخت که ما او را اصلا نمی شناختیم و بعدا می فهمیدیم او احمدی است. ولی او با همین مقدار تلاش هم برای این نمایش رئالیستی و تیپیکال ، لحظات شیرینی آفریده است.
بهرام افشاری را یکی دو سا ل است که کار های شاخص و بازی های زیبایی از او می بینیم. او نیز با قد بلند و صدای خوب و حرکات کمیک لحظات زیبا و شیرینی را برای تماشاگران می آفریند.
هوتن شکیبا نشان داد که مقام سوم جایزه جشن انجمن بازیگران خانه تئاتر شایسته ی او بوده است. او هنوز به عنوان یک جوان با استعداد راه درازی جلوی رو دارد. آینده ی موفق این جوان را آرزومندیم. امید که این جایزه و این بازی او را دچار سرگیجه ای نکند و کماکان به تلاش جدی خود ادامه دهد. ولی با تمام لذتی که از لحظات به تصویر کشیدن مرد لال "بشکه" او بردیم، کاش هم کارگردان و هم هوتن حرکت و صدایی پیدا می کردند که صدا و حرکت های " پورت" مربوط به "امیر رضا دلاوری" را در اجرای پیشین تقلید و تکرار نمی کرد.
انتخاب فریده سپاه منصور بجا بود، از بازی ساده و بی ریا ی این بازیگر پیشکسوت که با آن سن بالا دوشیزه ای را بازی می کرد و عشوه های شتری که می آمد به واقع کمیک و تماشاگر لذت می برد.
الیکا عبدالرزاقی ، بازی اش درست و زیبا بود. او تلاش می کرد وجه کمیک را در صدا و حرکات القا کند و برای این کار متوصل به بازی اغراق آمیزی شده بود که البته می تواند برای این نقش لازم هم باشد. نمی توان گفت او ناموفق بود. اما اندام و صدای ظریف الیکا، برای یک چنین زن قدرتمندی و وحشی جواب نمی داد که شهردار از او مثل موش از گربه خوف کند و حساب ببرد. اگر به جای ایشان کارگردان از فروغ قجابیگلو یا ژاکلین آوره یا رابعه اسکویی استفاده می کرد، مناسبت تر نبود؟
در خاتمه نمایش دن کامیلو را نمایشی زیبا و موفق می دانیم و به همه دست اندرکاران آن تبریک می گوییم و از همین جا نمایندگان محترم مجلس و همه کارمندان وزارت خانه های مختلف را به دیدن این نمایش دینی دعوت می کنیم. امیدوارم مسولین دیگر به این مساله بیاندیشند که شاخصه تئاتر داشتن در مملکت، تئاتر رپرتواری است. روالی این گونه که بوده و هست به صرفه دولت هم نیست . لباس و دکور این نمایش بعد از اتمام اجرا خراب می شود و حیف و میل می گردد. نمایش دون کامیلو اگر به صورت رپرتواری اجرا شود، تماشاگران زیادی در چندین سال خواهد داشت. وابزار و دکور و لباس و همه وهمه برای سال ها نگه داری و استفاده خواهد شد. کارگردان می گوید: " من این نمایش را برای این سالن بزرگ نمی خواستم ولی از آن جا که سالن کوچک جوابگوی هزینه ها و دستمزد ها نبود، مجبور شدم سالن بزرگ را انتخاب کنم که تازه امکاناتی را که من در ارتباط با نور و پرده ی سیکلو می خواستم ،ندادند چون خراب بود".(نقل به مضمون از بانی فیلم شنبه سوم خرداد۹۳)
کاظم هژیرآزاد