بازهم حرفی در باره نمایش "عامدانه, عاشقانه, قاتلانه" نوشته و کار "ساناز بیان"
بعد از دیدن این نمایش در سالن تماشاخانه باران, این سخن تولستوی به یادم آمد که گفت : آفریده احساس سرایت است. اگر هنرمند توانست احساسات بشری, همچون اندوه , وحشت , نفرت, خشم, لذت, حسرت و دیگر عواطف خود را به هنر پذیرسرایت دهد, در آن صورت کار هنری سرانجام گرفته است. نمایش عامدانه و... به نویسندگی و کارگردانی "ساناز بیان" به درستی که توانسته است احساساتی را به مخاطب سرایت دهد که به جرات می توان گفت جز هنر بازیگری و کارگردانی تئاتر, از عهده هیچ هنر دیگری بر نمی آمد! و راز هنر نمایش در همین است. "بیان" این همه را مدیون ساخت مضمونی حسی و زنانه که فقط از عهده بیان یک زن, یک مادر برمی آید و تلفیق آن با کالبدی درخور این مضمون است.
دیوار های شیشه ای و آینه گون که هم درون زندان را به ما نشان می دهند و هم پیچیدگی و لابیرنت تو در توی درون این زندانیان را برملا می سازد.
سه زن قاتل توسط یک خبر نگار جنایی خیالی مورد مصاحبه ای ژورنالیستی قرار می گیرند. خیالی از این جهت که به طورغیر مترقبه و در انتها ی نمایش متوجه می شویم که خود خبرنگار نیززنده نیست و در درگیری با موتور سواران کیف زن و زور گیر, بر اثر اصابت سرش به جدول کنار خیابان, به قتل رسیده است. سرنوشت او از سه زن قاتل دیگر اسفبار ترو ظلمی که بر او رفته عظیم تر است زیرا قاتل یا قاتلین او دستگیرنشده ویحتمل هنوزبه جنایت خود ادامه می دهند! کارگردان هوشمندانه ما را با این سوال مواجه می کند که اگر ما به جای یکی ازاین قاتلان بودیم که - عکس خودمان در آینه های روبرو که به مثابه دیوار زندا ن می گوید می توانیم باشیم- چه می کردیم؟
دوزن نخستین که توسط خبرنگارمعرفی شده و به جرم خود اعتراف می کنند, اعدام می شوند و زن آخری پس از هشت سال زندانی کشیدن بالاخره تبرئه می گردد.اما زندگی او براثر ماجرای ناخواسته ای که برسرش آمده, دیگر زندگی نیست بلکه مرگ تدریجی است. او که هشت سال را در بیم و امید در زندان به سر برده و بارها آرزوی اعدام کرده اکنون به اصطلاح آزاد است اما این آزادی ما را بیش از اعدامش غمگین می کند, زیرا دیگر لحظه به لحظه ی زندگی او توام با شکنجه روانی خواهد بود. این حسی است که بیان در ما ایجاد می کند و ما را با روحی چروک ومچاله شده و با این سوال که عدالت چیست ؟ آیا قضاوت به درستی انجام شد راهی منزل می کند.
شیوه ای که " بیان" برای توصیف قصه اش به عاریت گرفته شکل و بافت داستانی خلاقه و نوی است. اوبخش عمده ای از داستانش را به تخیل تماشاگر وامی گذارد و او را در سرنوشت این محکومان مشارکت می دهد. حتی از تکنیک غافلگیری در مورد قتل خبرنگار در انتهای داستان استفاده می کند که لطف قصه اش را صد چندان کرده است. نمایش درواقع چهار مونولوگ از چهار سرنوشت محتوم است که بیان با سوال و جواب مصاحبه گونه مخاطب را درگیر می کند و قصه را به طریق اولی از ملال خارج می سازد.
یادم نیست کدام بزرگی گفت که هدف نهایی تئاتر عدالت است و هر تماشاگر یک قاضی است. چهارزن زندگی خود را فاش و در پیشگاه تماشاگران اقرار می کنند که چرا دست به قتل زده اند وبیان ناگفته به تماشاگر نقش قاضی را می دهد. او با زیرکی به ما می گوید ببین و قضاوت کن. تو اگر قاضی بودی چه می کردی ؟ ومن بعد از نمایش به صراحت با خود گفتم اگر من جای قاضی بودم, اعدام نمی کردم. و این همان پاسخی است که "بیان" غیر مستقیم از مخاطب طلب می کند. "چه باید کرد" . "راه درست کدام است". آیا درست همین بود که اتفاق افتاد؟ او خود راه را نشان نمی دهد و پیشنهاد نمی کند. اما این سوال را در ذهن به وجود می آورد که قطعا راه درست تری هست که باید جست ویافت.
نسیم ادبی , بهاره رهنما, گیتی قاسمی آخرین روز های زندگی این سه زن محکوم به مرگ و ایضا آیه کیان پور که فضا سازی این قصه ها را به عنوان خبرنگار ناکام عهده داراست بازی می کنند. کلمه بازی برای کاری که آنها انجام می دهند کلمه نارسایی است باید گفت زندگی می کنند. سه زن, چنان این لحظات زندگی را بازآفرینی می کنند که احساس ذکر شده تولستوی به ما سرایت می کند. آنان هرکدام چنان به زیر و بم عواطف یک زن اعدامی دست یافته و مجسم می کنند که ما خود را به جای قاضی دیده, گاه به آنها حق داده و گاه محکوم می کنیم . این بازیگران موجب مباهات و سربلندی ساحت بازیگری تئاتر کشورمان هستند و این حکم را تایید می کنند که بازیگری هنری والا ست . اکنون این وجیزه خواننده محترم را به قضاوت می خواند که آیا عادلانه و سزاواراست پایه حقوق بازنشستگی این بازیگران کف دستمزد کارگری, یعنی هفتصد تومان باشد؟
کاظم هژیرآزاد