خیلی می ترسیدم که باغ آلبالو اون طور که لازمه در نیاد. فکر می کردم خیلی حرف میزنند. بدون حرکتند. این همه حرف را چطور می تونیم بی حرکت به مخاطب تحویل بدیم و ارتباط برقرار کنیم؟! خوف داشتم. از اجرای این نمایش بیش از نمایش آنتیگونه می ترسیدم. اما نمی دانم چه رازی در نوشته چخوف هست که وقتی اسمش میاد همه را به سکوت وامی داره . به نظرم اسم چخوف مقهورکننده بود نه خوانش ما. ولی بی تعارف و مداحنه آنچه فکر ش را نمی کردم اتفاق افتاد . نمایش شنیدنی و قابل تحمل شد. به قول معروف تماشاگر باهاش حال کرد.

"ترفیموف" با خوانش "فریدون محرابی" و "لوپاخین" با خوانش " وحید آقاپور" و " مادام زانوسکی " با خوانش نسیم ادبی و شیطنت ها شان لطف خاصی هم به متن داده بود. فریدون چند جا تماشاگران را به بارفتار کمی خارج از متن و برداشت خودش به قهقهه انداخت. شاید هم من اشتباه می کنم و او نقش را درست گرفته بود. گرچه در نگاه اول به نظرم میرسید که ترفیموف شخصی انقلابی است و مانیفست چخوفه اما اینطورکه فریدون گرفته بود هم شاید درست تر باشه. به قول مثل معروف ترفیموف رطب خورده ای است که منع رطب می کند . حرف های خوب بلداست , اما فقط برای دیگران. خودش اهل عمل نیست. یکی دوجا هم "گایف" - من را - را مچل کرد و خنده گرفت که تو تمرین ها در نیامده بود. همه اینها در دل متن وجود داشت ولی در نظر اول برایم قابل رویت نبود. بیشتر کار را برایم تراژدی معرفی می کرد تا کمدی. اما وقتی وارد کارشدیم و با اجرای این دوستان وجه کمیک بودن باغ آلبالو در آمد.

کمک های مجیدرحمتی جوش و خروشش  وهمچنین مجموعه گروه کارگردانی بی نظیر بود. گروه هماوازان به رهبری و اهنگ سازی "صنم پاشا" هم مثل شب آنتیگونه گل کاشتند و متنی را خواندند که اشک به چشمانم جاری کرد.