چاپ

 

نقدی بر نوشته‌ی آقای شهرام زرگر

درشماره ی سی وششم وسی وهفتم آذرودی ۸۵ ماهنامه ی تخصصی تئاتر"صحنه" مطلبی تحت عنوان :"تشکیلات وگروه های تئاتری تهران "توسط آقای شهرام زرگر(عضوهیئت علمی دانشکده ی سینماوتئاتر) درج گردید ه است که ظاهراتحقیقی است که نامبرده به عنوان پایان نامه خود ارائه داده اند که ترجیحا آن را درماهنامه ی وزین "صحنه" به چاپ رسانده اند. مطالب یادشده دربعضی موارد نادرست و درجهاتی جانبداروغیرمنصفانه است . چنانچه این تحقیق تنها برای ارائه به دانشگاه جهت گرفتن نمره بود برآن حرجی نبود اما ازآن جا که نشرآ ن درمجله ی وزین "صحنه" ممکن است درآینده مورد قضاوت وملاک محققین واقع شود ، وازطرفی نگارنده که دوازده سال از عمرخود را دراین گروه سپری کرده است ، لازم دیدم برخوردی با این مقاله داشته باشم تا برای آن دسته از کسانی که به دنبال درستی وصحت بیشترتحقیقات مندرج درآن ماهنامه ی محترم اند ، روشن شودکه چه نکاتی به سهو، ازدید محقق محترم پنهان مانده است .
محقق محترم ، براساس شواهد واطلاعاتی که به دست آورده اند ، تعداد اجرا های نمایش اتللورا۱۵۸ شب ذکرمی کند ولی همزمان اعلام می کند که از توفیق – نسبتا – خوبی برخورداربوده است . وبرای توجیه این  - نسبتا خوب -  درآن زمان که برای اولین بار به چنین تعداد اجرا برخورد می کنند ، هیچ نظری ندارند اما از نقد آ قای نجف دریابندری چنانچه ازادبیات بکارگرفته ایشان معلوم است که درآن زمان  جوانی جویای نام بودند ، شاهد می آورند: به آقای دریابندری به عنوان یک تماشاگرآگاه باید حق داد که ازنمایش خوشش نیاید اماایرادایشان عمدتا متوجه انتخاب نمایش اتللو دربدو ورود اسکویی ها از کشورشوروی است . کشوری که بسیاری از نگاه های روشنفکران انقلابی وجوان سراسرجهان را به خود معطوف کرده بود. ایشان معتقد بودند که نباید دربدو ورود نمایش اتللوانتخاب می شد؛ که بیشتر این معنی را افاده می کندکه می بایست نمایشنامه ی پیشروتری انتخاب می شد. ناگفته پیداست که درجوحاکم بر شرایط سیاه آن زمان ، که فقط ۵ سال ازکودتا ی ۲۸ مرداد۱۳۳۲ گذشته بود، آیا انتخابی ازنوع مورد علاقه ی آن منتقد      عا لیقدر(دریابندری ) عسس مرا بگیر نمی شد!؟ ازطرف دیگر مگر زمانه ی دسیسه و سالوس وتوطئه نبود.؟ مگرسربی گناهان نبودکه اتللوواربردارمی رفت؟ مگرارکان جامعه را " یاگوها" اشغال نکرده بودند؟ وبی گناهانی مانند "کاسیو" و"دزدمونا"مصادیق نمونه واردرجامعه ی آن روز نبود؟مگر روحانی ، ملی گرا وچپ گراها نبودند که فقط به لحاظ داشتن تفکر به زندان های مخوف سیا وموساد  ساخته به هلاکت نمی رسیدند که شاعری وادارکرد فریاد برآورد : گرم روآزادگان دربند ،روسپی نامردمان درکار!؟ تصورمی کنم دریابندری عزیز مان با این تناوری اندیشه که اکنون هست ، درآن زمان بود، به کسی که از ناف مسکو آمده بود ، حق می داد که تند روی نکند ونمایشی انتخاب کند که درعین وصف الحال بودن ، گزکی هم به دست کودتا سازان ندهد.!
محقق محترم که عضوهیئت علمی دانشکاه سینما وتئاترنیز هست می نویسد: اسکویی ها با "ادعای " آموزش سیستم استانیسلافسکی اقدام به  - گرد آوری  - هنرجویان کردند.درحالی که چند سطربعد ازقول روزنامه ی پست تهران به انتخاب هنرجویان از طریق آزمون اشاره می کند.ونیز به عمد ازگفتگوهای ده ها هنرپیشه سرشناس که بارها گفته اندکه شاگردی اسکویی هارا افتخاری برای خود دانسته اند به فراموشی می سپارند . تنها چند سطربعد می گوید: اسکویی ها پس از شش سال اقامت درمسکوواتمام رشته ی کارگردانی درانستیتوی دولتی هنرهای تئاتری مسکو، زیرنظر پروفسور" یوری زاوادسکی "که ازشاگردان استانیسلافسکی بود، دراواخرسال ۱۳۳۵ باهمسرش شوروی را به مقصد سویس ، وآلمان فدرال ترک کرد وبعد ازیک سال توقف دراین دوکشور، به ایران بازگشت .
سوال این است : چطوراست که درایران کسی می تواند پس از اخذ مدرک لیسانس وبعد فوق لیسانس ، به عضویت هیئت علمی یک دانشگاه درآید ، - نه ادعا- بلکه حرف های زیادی برای گفتن به هنرجویان داشته باشد، اماکسانی مثل اسکویی هاکه به گفته ی اکثریت کارگردانان مشهوردنیا در مهد تئاتر اروپا ویا حتی جهان ، درس خوانده و مدرک گرفته ، پشت همان میزی که یرژی گروتفسکی نشسته بود ، تعلیم گرفته اند . سیستم آموزشی که سینمای آمریکا خود را وام دارآن می داند، که پیروانی چون لی استراسبرگ ، الیاکازان ، استلا آدلرو ده ها استاد چینی ، ژاپنی ، هندی ، عرب وتصادفا ایرانی ( اسکویی ها)را تغذیه کرده وآموخته ، هنگام بازگشت به وطن خود ، و در اولین اجرا با هنرجویان خود نمایش اتللو را ۱۵۸ باراجرا کند ، به زعم محقق فقط – ادعای – دانستن سیستم را داشته باشند. زهی انصاف  ومروت ! همه ی دنیا به نداشته های خود می بالند ، وهمواره برای خود داشته های مصنوعی فراهم می کنند و آن رادربوق کرنا به گوش جهانیان میرسانند، به آ ن مباهات    می کنند ، اما متاسفانه  درمملکت ما تنگ نظری وبخل به چنان پایه ای می رسد که بی مهابا دست به تحریف تاریخ ، حذف دیگران به هرقیمت ، حتی خدمت بی جیره ومواجب به دشمنان هنر وهنرمند ، رایج ترین اندیشه می گردد. درجوی این چنینی است که اسکویی را وادار     می کند به شناساندن خود به آیندگان . وکتابی درحجمی بزرگ در معرفی خود وگروهش وتلاشش می کند. اگرچه آن چه سقیم است از لابلای گفته ها هرچه باشد و توسط هرکه گفته شود ، دیر یازود برملا می شود. ومورد نقد قرار می گیرد وجامعه به آن چه که سره است دست می یابد.راز تاریخ در همین نکته ی امید وارکننده است.
نویسنده از زبان " پرویز خطیبی " کارگردان ونویسنده ی سابق فاکت می آورد که ایشان درخاطرات خود ضمن توصیف فعالیت خانواده ی اسکویی وتعریف وتمجید از بازی وکارگردانی بانومهین اسکویی درنمایش " خانه عروسک"  - این دیگر ادعای خودشان نیست – به جدایی مهین ومصطفی اشاره می کند و به ویژه فراموش نمی کندکه یاد آور  شود که یکی ازدختران آن ها " کارمن" در آن زمان به سینما راه پیدا کرده است. مقصود از این یاد آوری کاملا هویداست . آقای پرویز خطیبی ، اگر زنده اند عمرشان دراز باد واگر به رحمت ایزدی رفته اند ، خدایشان ایشان را غریق رحمت کناد ، ایشان وخاطراتشان به عهد ماضی برمی گردد ، وبرای ایشان ومحقق محترم قطعا روشن نیست که یکی دیگر از دختران ایشان " سودابه " پس از اتمام دانشکده ی هنرهای زیبای تهران به مسکو عزیمت کرده و به اخذ درجه ی دکترای تئاتر ومتخصص در رشته ی کارگردانی و بازیگری تئاترنائل می شوند ولی به علت ابتلا به سرطان خون دربیمارستان آراد تهران فوت می کند. این واقعه را برای تکمیل خاطرات ایشان وغنی ترشدن اطلاعات رساله ، ونیز برای آن دسته از مخاطبانی که گناه رفتن به سینمای آن روز دختررا به گردن پدرومادر که مخالف رفتن دخترشان به آن سینما بودند می اندازند آوردم.اگرچه  آقای خطیبی و  محقق محترم بانگاهی منصفانه به نام های شاگردان اسکویی ها  که  درگذشته واکنون درسینما کارمی کردند ومی کنند، مطمئنا گناه آنان را ( اگربه واقع گناه باشد) به گردن استادانشان  نمی انداختند.
اگرچه رساله ی محقق محترم عمدتا  ازکتاب " سیری درتاریخ تئاترایران " نوشته ی خود مصطفی اسکویی است ، اما برای به نتیجه رسیدن منظورخود ، تنها قسمتی از گفته              " جعفرتوکل " را ازصفحه ی ۶۹۲و۶۹۳ آورده اند نه همه ی آن را زیرا به نظرمی رسد که بقیه ی نقل قول در راستای اهداف نویسنده نبوده ، و نیت اورا برآورده نمی کرده است ! ایشان عمدا چشم برسطری ازهمان صفحه ۶۹۲ می بندند که گفته شده است وجوه بیش از صد تومان مسترکرده اند.
گروه آناهیتا ، تنها گروهی بودکه درآن زمان به قول خودنویسنده ، ۱۲ شماره مجله به بهانه های مختلف برای ثبت در تاریخ هنرتئاتراین مملکت بیرون داد که هریک ازشماره ها دارای ارزش های خاص فنی ، ادبی ، هنری ، تاریخی خود هستند. که برای هرمحقق بی طرفی روشن است. اما تااین زمان ، یعنی نوشتن این سطور ، حتی یک جمله ازهیچ کس ویا گروهی درباره ی این حرکت مثبت یک گروه تئاتری ندیده ونشنیده ام. شایسته بود محقق محترم دست کم برای تقویت بنیه ی رساله ی خود ، به این نکته بسیار مهم اشاره ای می کردندکه دراین مجلات چه کسانی مطلب می نوشتند وگرایش وسمت و سوی آن درخدمت یا درخیانت اهل هنر بوده است .
درضمن آمارارائه شده دراین رساله نیز از درستی به دوراست. ازجمله این که نویسنده رساله مرقوم فرموده اند: نمایش رستم وسهراب  سال ۱۳۴۸ و۱۳۴۹ دردانشگاه تهران ، تالارفرهنگ ، وشهراصفهان ، و شهرهای نفت خیز ، ۲۱۲ باراجرا شده است . که راقم ستوردر تعدادی از این اجرا ها عمدتا درسال ۱۳۴۹ آن حضورداشت . علاوه بر این نمایش درسال ۱۳۴۹ درسه قسمت " رستم وتهمینه"   "سهراب و گردآفرید" و " رستم وسهراب " تنظیم، و ضبط تلویزیونی شد وسال ۱۳۵۰ پخش گردید. همچنین در پائیز وزمستان همان سال یعنی ۱۳۴۹ نمایش " ریش تراش شهر سویل " با بازیگرانی چون : اسکویی درنقش "فیگارو" ، سودابه اسکویی درنقش" روزین" راقم درنقش "بارتولو" فریدون خطابخش درنقش "دون بازیل" وشهرام امینی درنقش "کنت آلماویوا" ورسول نجفیان درنقش            " لوویه" و تعدادی دیگر از دوستان که متاسفانه نامشان یادم نیست ، بازی داشتند.
نویسنده ، رستم وسهراب را تنها نمایش ایرانی توسط گروه آناهیتا معرفی می کند، درحالی که نمایش " ابن سینا " که از سوی سازمان یونسکو روز جهانی ابن سینا معرفی شده بود وآناهیتا تنها گروهی بودکه به این فراخوان جهانی پاسخ گفت و برای این مراسم جهانی نمایشی آماده کرد. این نمایش را مرحوم عنایت الله احسانی نوشته بود. درآن زمان اجازه ی اجرا درتئاتر شهر به آن داده نشد ولی نمایش آن بدون دکورو بدون دیناری هزینه به تالار آزادی تبعید شد. وچند شب اجرا گردید.
علاوه براین نمایش درسال ۱۳۶۰ نمایش " سوسنگرد" نوشته راقم سطور که تحت تاثیر جنگ میهنی نوشته شده بود ، به کارگردانی مهدی فتحی ، همراه با نمایش " زوال" به کارگردانی رکن الدین خسروی در تالار آناهیتا ، واقع در دوراهی یوسف آباد فاطمی کوچه عبدو به مدت یک ماه به نمایش درآمد.
بازنویسنده ی رساله نقل قولی از یکی از هنرجویان دوره های قبل آناهیتا که از سال ۱۳۴۶ به انگلستان عزیمت کرده بود می آورد: " تئاتر آناهیتا ، پیش از انقلاب اسلامی درمیان فعالیت های هنری خود ، حتی یک نمایش ایرانی را به روی صحنه نبرده بود"
عجیب است که ۲۱۲ اجرای نمایش رستم و سهراب به گوش آقای امامی نرسیده بوده است.وعجیب تر این که نویسنده ی رساله با وجود این که خود ازاجرای نمایش رستم وسهراب توسط گروه اسکوی دردانشگاه فاکت می آورد درمورد این اشتباه محرز آقای امامی هیچ واکنش نشان نمی دهد وسکوت می کند.
سالن سازی آرزوی دیرینه ی اسکویی ها
پس از اتمام نمایش رستم وسهراب در اصفهان و بعد درشهرهای جنوب ، اسکویی آپارتمانی را درخیابان نادرشاه سابق " میرزای شیرازی " فعلی اجاره کرد و درطبقه ی سوم این ساختمان یک سالن کوچک به گنجایش ۵۰ صندلی ساخت در ساخت وساز این سالن " بیوک میرزایی" یکی از شاگردان او سهم بسزایی داشت . دراین سالن بود که نمایش اتللو، این بار با بازی مهدی فتحی درنقش اتللو تمرین و به مرحله ی اجرا رسید. اما اولیاء امورآن زمان گفتند اتللو دیگر کهنه شده است. واجازه ی اجرای آن را نداند. حتی اجرای آ ن رادرسالن کوچک خودمان هم به بهانه ی این که غیر استاندارد است ، ممانعت به عمل آوردند اما سالنی مشابه همین سالن در خیابان شاه سابق " جمهوری فعلی" چهارراه یوسف آباد به نام کارگاه نمایش اجاره کردند ودرطبقات فوقانی آن به اجرای نمایش مرتب پرداختند و هیچ کس هم سخنی از غیر استاندارد بودن آ ن به میان نیاورد ویک سال بعد همان هایی که  نمایش اتللورا کهنه توصیف کرده بودند ، اجازه ی اجرای این نمایش را در سالن مولوی دانشگاه تهران به آقای "دکترکوثر" که تحصیل کرده آمریکا بود دادند.
بعداز انقلاب درطلیعه ی آزادی بود که آناهیتا باردیگر اجازه ی ارزاندام یافت و بانمایش " هایی تی " درتالار رودکی سابق وحدت فعلی تجدید حیات دوباره ی آناهیتا را جشن گرفت اما از همان روزها موج جدیدو نیروهای جدید ، با اندیشه های نو عمدتا برخاسته از اندیشه ها ی انقلابی  ،آناهیتا را به سهو در ردیف  پس مانده های رژیم گذشته قلمداد کردند .ومرغ آناهیتا که درعزای رژیم گذشته سربریده شده بود ، در عروسی انقلاب نیز قربانی شدو تنها پس دوسال فعالیت محکوم به تعطیلی گردید ویکبار دیگر، این بار با چهره ی انقلابی گری ، دشمنان هنر واقعی را از ته دل خوشحال کرد.
درنقل مکان به جای جدید در کوچه عبدو درسه راه فاطمی، ولی عصر، بارهن اجاره ی یک ساختمان قدیمی، اقدام به ساخت یک سالن سرپوشیده ی با ۷۰ صندلی و یک سالن با۲۰۰ صندلی تابستانی کرد. که بیشترین سهم را درایجاد این ساختمان " ناصرحسینی مهر" وشاگردان جدید اسکویی داشتند.
اما ، علیرغم ارائه ی نمایش های مختلف به مرکز هنرهای نمایشی ، هیچ یک از نمایش ها مجوز اجرا نگرفت . و باوجود تاسیس یک رستوران غذای سنتی وچای خانه ، از عهده ی پرداخت اجاره بهاء آن ساختمان برنیامد ومجبوربه جلای وطن شد.
پس از مراجعت به ایران، این بار بادرجه دکترای تئاترآمد ، دوران بازگشت او مصادف بود با تحولات واصلاحات فرهنگی . وزارت ارشاد ، بانگاهی مهربان تر به اهل تئاتر می نگریست . واسکویی برای چندمین بار به تکاپوی ساخت سالن افتاد. وباگرفتن وام تبصره ۳ همچون دیگرهمکاران تئاتری اش که با گرفتن وام تبصره سه با سود کم اقدام به ایجاد موسسات آموزشی کردند اوهم موفق به تاسیس کلاس جدید شد .باز هم باتغییر در ساختمان سالن تئاتری، با گنجایش ۶۰ نفرساخت .اما این بار با مالکی کاسبکار طرف بود. به زودی او را از آن ساختمان نیز بیرون انداختند و او یک بار دیگر در پی یافتن یک مکان دیگر به جستجو پرداخت و در ابتدای خیابان ویلا ، کوچه ی هواپیمایی ، ساختمانی کلنگی یافت که مناسب منظور وی بود ، با وامی که از بانک دریافت کرد شروع به ساخت و ساز یک سالن کوچک به گنجایش ۹۰ نفر نمود. اما این بار ، با مسائل عدیده ای مواجه گشت . باوجود تبلیغات زیادی که در هفته نامه ی ( سینما) می کرد ، استقبالی از سوی هنرجویان نشد. تمرین واجرای نمایش " زندگی فردوسی " با بازی هنرجویان جدیدش از طرف بازبینان مرکز هنرهای نمایشی ، ضعیف تشخیص داده شدومجوز اجرای عمومی نگرفت.
 هنگامی که با آقایان عزت الله انتظامی ، ایرج راد ، حمید مظفری ، وبهزاد فراهانی و اصغرهمت و قدرت الله دلاوری بعد از ملاقات بانو مهین در بیمارستان پاستورنو که درحال کما بود به این ساختمان که آخرین روزهای عمر اسکویی درآن سپری میشد رفتیم .، "سرورخانم" ، همسر، و سیاوش پسربزرگ اسکویی  بالای سرش بودند و اسکویی که آخرین نفس هارا می کشید ، هنوزبه سالن اشاره می کرد ومی گفت اگرخدا عمربدهد ، این جا را سالن خواهم ساخت. درحالی که شرایط زندگی اوبسیارفقیرانه بود. همسرش تروخشکش می کرد. اوتوان نگهداری اورا ازنظرمالی و جسمی نداشت. چقدرزندگی این زن اسف بار بود. اوهمراه خواسته های شوهرش همواره درحال ساختمان سازی واسباب کشی بود. تعجب می کنم ازاین همه بستگی زناشویی واین استقامت و بردباری درکمترزنی می توان سراغ گرفت . باشد که روزی شرح حال زندگی این زن رنج کشیده را به رسم قدردانی ازاو که سه فرزند را با چنگ ودندان در شرایطی طاقت فرسا بزرگ کرد و به عرصه رساند وهیچ گاه رنگ آسایش خانوادگی ندید، بنویسم و بدین وسیله از این زن برد بارقدردانی  کنم .
درخصوص جمع آوری اعانه برای ساختن تئاترملی ، اگر نگاهمان وسیع تراز محدوده های تنگ تعیین شده باشد، این  افتخارجامعه ی تئاتری است که یک کارگردان و بازیگر ، چنان از کمبود سالن آبرومند درسطح یک مملکت دم بزند و جوی ایجاد کند که مسئولین را به دست و پا انداخته تا هرچه زود تر برای ساختن همزمان سه سالن ، اقدام عاجل کنند.؟! گیرم به گفته ی استاد بیضایی هفتاد هزارتومان هم نصیبش شده باشد. روزی که ازطرف بانک برای مصادره ی این خانه آمده بودند ، سرورخانم فقط یک چمدان لباس های کهنه اش رابا چشمان اشکبار از آن خانه باخود برد! عزیزمالکی ، ومحمد علی حسینعلی پور از بهترین شاگردان دوره های آخر اسکویی ، می توانند شهادت دهند.وبسیار حرف هایی که نمی توان برزبان آورد.!
استاد انتظامی در روز تشییع جنازه اسکویی روی سکو، جلوی تالاروحدت ضمن دعا برای بازیابی سلامت  بانو مهین که درحال کما دربیمارستان پاستورنو بود ، گفت : اسکویی تمام عمرش به دنبال جایی بود که بتواند نمایش اجرا کند . چه می شد یک جای کوچک به او      می دادند. این سرنوشت یک استاد تئاتر دراین مملکت است. سرنوشت بانو مهین نیز به همین گونه رقم خورد او هم درآرزوی داشتن یک سالن اجرای کارهای خود وشاگردانش دق کرد. اما او خانه ی مسکونی اش را تبدیل به استودیو کرد . گمان نمی کنم در این روزگار کسی با این نیت و آرزو پیدا شود که تمام زندگی اش را خرج تئاتر کند به طوری که خانه اش ، اتاق خوابش ،  نفسش ، بوی تئاتر بدهد. روز چهلم مصطفی اسکویی که توسط دخترش شهرزاد برگزارشد، یکی از شاگردانش درحالی که زارزار می گریست ، به همه ی مدعوین خرده گرفت که هنگامی که او، به نان شب محتاج بود ، شما کجا بودید؟ چرا تنهایش گذاشتید.؟
ومن نتوانستم به آن جوان احساساتی بگویم که نه من، بلکه هیچ یک از شاگردانش مرد راهی که اسکویی ومهین انتخاب کرده بودند نبودیم .چرا حتی یک نفر از شاگردانش راه او را تایید نکردند و به راه او نرفتند؟ اما او یک تنه بدون نگاه کردن به عقب و چپ وراست مستقیم جلو را نگاه کردو یک تنه به پیش رفت. وحالا به این هنرجوی جوان می گویم تونیز به راه خود می روی مضمون کتاب هزارصفحه ای ش هم موید این نظراست. چه باید می کرد؟ آیا      نمی دانست حرفهایش به مزاق عده ای خوش نخواهد آمد؟ او میدانست که هنر تئاتر هنری میراست. به روی صحنه متولد می شود و درعرض چند ساعت می میرد وتمام می شود. تنها چیزی که باقی می ماند بروشور وعکس و نقد ها وتفسیر هایی است که به کارش می شود . ومطلع هستید که بازار نقد ونقادی دراین بوم برچه منوال است!! دراین شرایط است که هنرمند تئاتر برای معرفی وتثبیت خود و آثارش ، مجبوربه نوشتن خاطرات خود و کتابی از نوع کتاب اسکویی " سیری درتاریخ تئاترایران " می شود. که تنها فایده ای که دارد این است که بگوید ای جماعت شما که به عمد و یا به سهو می خواستید مرا وزحماتم را نبینید، من کاری کردم که دیگر نمی توانید کارم را نبینید. این کتاب من هستم . با همه بدی ها و خوبی هایم که در اوست . باهمه ی این ها ، باز چنانچه ازاین رساله که توسط یک دانشجو واز منابع موجود وقابل دسترس به وجود آمده ، واقعیات زیادی ندیده گرفته می شود . ویا تحلیل های جانبدارانه ای صورت می گیرد که نه منصفانه است و نه علمی. کتاب " سیر ی درتاریخ تئاتر ایران " به عنوان رساله ی دکترای اسکویی است که باهمه ی نقایص درمیدان تحقیق ، متضمن حقایقی نیز هست که گفته نشده و دیده نشده است.

کاظم هژیرآزاد