چاپ

 

کافه سایه

نگاهی به نمایش کافه سایه از اردبیل

شب گذشته ، نمایش " کافه سایه" را از استان اردبیل در سالن انتظامی خانه هنرمندان شاهد بودیم. نویسنده این نمایش ابراهیم عادل نیا و کارگردانش مجید واحدی زاده بود که سه نقش را هم خودش بازی می کرد. نقش رضا، جوان عاشق پیشه( امروزی)، اصغر، کلاه مخملی چاقوکش دیروزی ( دوره پهلوی ها) و حاجب میرزا، ( دوره قاجار ها )

نمایش ساختار مبتکرانه و مدرن و اپیزودیک دارد. سه روایت از سه خلاف را در سه دوره مختلف نشان میدهد ولی ایده اصلی یا ( مافوق هدف )آن یک تم یا موضوع را بررسی می کند. می توان گفت : ( اختلاس یا کار خلاف قانون) تقریبا مشابهی را در سه دوره نشان می دهد که ماهیت شان تغییری نکرده، فقط شکل شان عوض شده است. دست هایی پنهان برای کارهای خلاف ، آدم ها را همچون عروسکان خیمه شب بازی اداره می کنند و کاشفان این خلاف که قصد برملا کردن آن را دارند، در هر دوره، به شیوه ای خاص، ناگزیر از سر به نیست شدن هستند؛ پریروز با دار و قهوه قجری ، دیروز با تیزی چاقوی ارازل و اوباش، امروز با سلاح هایی مدرن در سیطره سایه هایی مخوف وغیر قابل رویت .

کارگردان یک خیمه عروسکی سنتی ساخته و به تعداد بازیگرانی که روی صحنه هستند عروسک هایی در خیمه حاضر کرده که حرکت خاصی ندارند ولی گاه یکی از بازیگران با عروسک یا به تعبیری با (خودش) با فاصله گرفتن از نقش ، سخن می گوید. وی با این تمهید ماهیت واقعی این آدم ها را با عروسکان خیمه شب بازی مقایسه و توصیف کند که سر نخ شان به دست قدرت های پنهان است.

محتوای اثر از اندیشه ی خوبی بر خوردار است. اما شکلی که برای ارائه این اندیشه به کار گرفته شده از فصاحت کم بهره و نمایش را کمی سخت فهم کرده است. چرا؟ به چند دلیل . یکی اینکه قهرمان داستان در اپیزود اول و آخر مشخصا رضا است. ما او را می بینیم که در اپیزود اول علت گریز ش را از المیرا پنهان می کند و داستان را معلق نگه میدارد و در اپیزود آخر است که ما می فهمیم رضا می خواسته راز خلاف پدر زن آینده اش را افشا کند، ولی پدر زن او را تعقیب و تهدید به مرگ کرده است. اما قهرمان به جای اینکه با اسنادی که در اختیار دارد کاری کند کارستان یا آنها را تحویل مراجع قانونی بدهد تحویل عشقش " نامزد ش" می دهد که معلوم نیست سرنوشت اسناد و داستان چه می شود! و داستان رها می شود. ما او را تحسین نمی کنیم. زیرا معلوم نیست المیرا با اسناد چه خواهد کرد؟

یا در اپیزود های دیگر قهرمان داستان خودش وجود ندارد؛ دیگران هستند که در باره او صحبت می کنند. اصغر " واحدی زاده " و نصرت ، " فرشید سلامت " یا حاجب میرزا و ملک خاتون " بهار دالوند" از قهرمان داستانی که در خطر است حرف می زنند ولی ما او را نمی بینیم.

چیزی که وضوح بیانی روشن دارد بازی های واحدی زاده در نقش های یاد شده و سلامت در نقش نصرت ( لمپن) که هر دو در ارائه نقش خود موفق هستند، اما به جای ترکیب مناسب اهداف و رویداد های کوچک با اهداف بزرگ نمایش که ( ایده اصلی) عمده کرده به یاد می آورد، بازی های غلو آمیز و جاذبه بازی های ریتم ، ‌صدا، ردیف الفاظ لمپنی و لهجه ی آذری که به خوبی هم ادا و بازی می شود و به نوبه خود تاثیر مشخصی در مخاطب می گذارد، عمده شده و باعث می شود که "ما فوق هدف" نمایش کم رنگ شود.

اثر گویای بد بینی است و اساسا نا امید کننده است، زیرا افشا کنندگان امر خلاف را محکوم به مرگ و انزوا نشان می دهد و جامعه را دو شکل حاکم و محکوم می بیند و کورسو و روزن امیدی را برای پیروزی امر والا، علیه فرو مایه و پست معرفی نمی کند. در حالی که جامعه نسجی پیچیده است و اینقدر ساده و سیاه و سفید نیست. مثلا اگر در زمان قاجار قهرمان قصه ها را قهوه قجری و دار انتظار می کشید، از سوی دیگر قره العین و میرزا رضای کرمانی هم بودند. یا اگر در دوران پهلوی ها تیزی چاقوی شعبان بی مخ ها قهرمان را تهدید می کرد، میرزاده عشقی و فرخی یزدی ها هم بود و...

کاظم هژیرآزاد