مرگ فروشنده
نمایش دیدنی و موفق مرگ فروشنده، به کارگردانی " نادر برهانی مرند " ، در سالن اصلی تئاتر شهر از چند زاویه تحلیل شده، بد نیست که از زاویای دیگری هم به اختصار به آن نگاه شود.
یکم : ایکاش این نمایش در سالن کوچک تر از اصلی اجرا می شد و ما این قدر فضای اضافی و به بلا استفاده نمی دیدیم.
دوم : ایکاش شرایط اقتصادی اجازه می داد که از سن گردان و فضا های دفتر هاوارد، رستوران ، هتل و حیاط پشتی و ساختمان های غول آسایی که خانه لومان را در چنبره خود خفه کرده و میلر به آن اشاره می کند را می دیدیم.
سوم : نمایش مرگ فروشنده ، باغ آلبالوی چخوف را به یاد می آورد و شباهت های شالوده محتوای فکری این دو اثر، این گمان را تقویت می کند که میلر تحت تاثیر باغ آلبالوی چخوف بوده است . چخوف در باغ آلبالو ، فرو ریختن نظم قدیم را با استعاره شکستن درختان باغ آلبالو که نشانه ی نظم قدیم و نشاندن ویلا به جای آن ، به نشانه گذار به شرایط نو را بشارت می دهد و میلر از درختانی می گوید که فضای اطراف خانه اش را طراوت می بخشید و اینک آسمانخراش های سر به فلک کشیده نیویورک جایگزینش می شوند که راه تنفس را برای او سد کرده اند.
چهارم : با وجود این شباهت اساسی، تفاوت نگاه دو نویسنده نیز قابل ذکر است. باغ آلبالو گویای خوشبینی است و نوید روزگاری نو و سعادتمند ی را می دهد که عدالت در آن حاکم خواهد شد و انسانیت به اوج کمال خود خواهد رسید . اما میلر با خود کشی و مرگ قهرمان اثرش، مبشر یاس و بد بینی به آینده جامعه است.
چخوف خوشبینی اثرش را از زبان یکی از شخصیت های نمایش " تروفیموف" به " آنیا " می گوید : " من فرارسیدن آینده ی سعادت بار را حس می کنم. در افقی که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شود خوشبختی را حس می کنم و طنین گام هایش را می شنوم . حتی اگر به ما وصلت ندهد چه باک؟ دیگران از آن بهره مند می شوند"
پنجم: بد بینی میلر از زمانه ای که تصویر بلامنازع و عینی واقعیت سخت دلهره آور و وحشتناک دهه چهل آمریکا است ناشی می شود؛ زمانه ای که کسی به کسی رحم نمی کند. آمریکایی که تازه رکود اقتصادی دهه سی را پشت سر گذاشته و به میدان رونق اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم گام می نهد، مانند اسب عصاری فقط به جلو نگاه می کند. عفریت جنگ، اروپا و آسیا را مشغول ترمیم خرابی ها کرده است، در عوض برای آمریکایی که حتی یک گلوله هم در آن شلیک نشده، رونق اقتصادی به ارمغان آورده است. ( برای آمریکا، جنگ جهانی دوم بهترین واقعه ای بود که این کشور را از کساد اقتصادی دهه سی نجات داد) اما سرمایه لجام گسیخته، رحم به صغیر و کبیر نمی کند و خودی و غیر خودی نمی شناسد و تر و خشک را باهم می سوزاند و لومان ها را که محصول نظم گذشته اند، همچون درختان باغ آلبالو و پشت خانه لومان به دست بی رحم تبر می سپرد. خصلت نظم نوین سرمایه مرگ لومان را محتوم جلوه می دهد. بنابراین مرگ فروشنده مرگ طبقه ی متوسط و رو به پایین جامعه آن روز آمریکا ست .
ششم: میلر در نوشتن مرگ فروشنده تحت تاثیر زمانه ی ملتهب خویش است. زمانه ای که " لیلیان هلمن " آن را "زمانه شیاد" می نامد. " ( زمانه ای که یک آمریکایی تا روزی که وفاداری اش به ثبوت نرسیده خائن است... شوم ترین واقعه ای که در بهار سال ۱۹۴۷ اتفاق می افتد ، تدوین لیست سیاه وزیر دادگستری" تام کلارک" و " جی ادگار هوور" رئیس اف بی آی است که به دوران مک کارتیسم معروف شد. این لیست سیاه به خودی خود تجاوز به حقوق مدنی و اساس همه انواع اجحاف ها از سوی کنگره علیه مردم خود آمریکا بود. دولت بی آنکه اتهام اعمال غیر قانونی را روشن کند، هر یک از اتباع ملت را به عنوان " معلوم الحال" و " معروف به خیانت" برچسب می زد. تا آنجا که میلر را مجبور می کنند در کمیته فعالیت های ضد آمریکایی سنای آمریکا حاضر شود و نام چند نویسنده را که ده سال پیش با آنان در یک جلسه چپ گرا آشنایی شده لو داده و شهادت بدهد. ولی میلر حاضر به این کار نمی شود و به جرم اهانت به کمیته سنا محکوم می گردد ولی در دادگاه استیناف تبرئه می شود.)
( داخل پرانتز ها نقل به مضمون از مقدمه رضا براهنی بر کتاب" زمانه شیاد" اثر لیلیان هلمن است)
کاظم هژیرآزاد