چاپ

شب بیستم نمایش "راه مهر، راز سپهر" دوشنبه 95/3/17

. روزیکشنبه شکری هنگام شروع نمایش در سخنرانی ساعت هشتش ، از مصاحبه ای که کرده بود به وجد آمده بود. مانند یک گل شکفته و شاداب بود. می گفت من به شما افتخار می کنم. از همه عوامل تشکر می کرد به همه نیرو می داد که سعی کنیم اجرای روز یکشنبه مان با انرژی مضاعف شاشد. و از روز پنجشنبه که برایش اجرای راضی کننده ای بود بهتر ظاهر شویم.

 ولی باز تماشاگرمان کم بود . صندلی ها کچلی زیاد داشت. هنگام خداحافظی شکری دیگر مانند آن گلی که وصف کردم نبود. پژمرده و خسته به نظر می رسید و مانند هر شب هنگام رورانس گله اش را از نامرادی ها آغاز کرد. دیگر از آن شور و اشتیاق آغاز اجرا در او اثری دیده نمی شد.

اما امروز( دوشنبه) درساعت هشت با چنان اندوه جانگزایی جملات خود را از اجرای دیشب می گفت که مو بر تن مان راست می شد و رمق از ما گرفت. من یک شنبه شب لغزشی نداشتم. و صحنه هایم را با پارتنرم به نظرم گرم و بی نقص رفتم. اما او می گفت که درمیان تماشگران نشسته بود و ما را می دید کارمان افتضاح بود. من سرم را ازشرم پایین انداختم. حتما خوب نبودم. بی خود که نمی گوید. می گفت اجرای بدی داشتید.من شما را چشم زدم با تعریفی که از شما روز یکشنبه کردم شما برعکس عمل کردید.ولی امروز سعی کنید درست ترمثل روز پنجشنبه عمل کنید.باید اقرار کنم از حرف هایش تاثیر گرفتم اما در یک آن درصحنه ی من و رستم که برای وساطت آمده ام صفحه مغزم سفید شد. ندانستم چه باید بگویم. جمله ام را تکرار کردم و باعث شدم که رستم هم تکرار کند. تازه یادم آمد که باید چه می گفتم. عذر می خواهم از تئاتر. با این همه سفارشی که کرد. این اتفاق افتاد. که نه در تمرین ها و نه در هیچ یک از اجرا ها اینطور نمی شد.

شکری از تعداد تماشاگر کم ما ناراضی است. حالش خیلی بد است. ما بازیگران نمی فهمیم چون به تماشاگر نگاه نمی کنیم یا سعی می کنیم کمی و زیادی آنها را تا جایی که می توانیم فراموش کنیم. اصلا آنها را نمی بینیم. اجرای خودمان را می کنیم . اما او همه اش چشمش به تماشاگر است و عکس العمل های آنها را می بیند. خبطی از ما سر بزند آه از نهادش بلند می شود و خودش را می خورد.  امشب می خواهم یک چیزی بگویم که شب های دیگر نگفته ام. می خواهم بگویم که یک مقداری از کمی تماشاگر که باعث این حالت شکری شده است برای چیست ؟ البته یک فکر است شاید درست باشد و شاید هم غلط نمی دانم فقط به عنوان یک فکر مطرح می کنم.اصرار ندارم که این مطلقا درست است.

 یکی از علت های  کمی تماشاگر ما این است که نمایش ما ویژه ویا به عبارتی (کلاسیک مدرن) و البته با شکوه است و برای تماشاگر عمام ساخته نشده . انتظار نباید داشت که تماشاگر عام، و تئاتر ناشناس و یا کم سواد آن را بفهمد و از آن لذت ببرد. اگر موضوع تبلیغات ریز و درشت، ( چه آنها که مربوط به خود گروه بوده و چه آنها که مربوط به تولید کنندگان دولتی که اصلا احساس نمی کنند این کار مال آنهاست ) راکنار بگذاریم، نمایش ما یک اثر خاص و ویژه است و زبان ویژه ای دارد. نباید انتظار داشته باشیم تماشاگر عادی که به نمایش های داستانی و سریال های ساده ی تلویزیونی عادت دارد و به فوریت جمله ها را درک می کند و با آن ها رابطه برقرار می کند این جمله را هنگامی که از دهان بازیگران خارج می شود وبه گوشش می رسد ، بگیرد ، بفهمد، هضم کند ویا حتی به معنی استعاری و دوپهلوی پی ببرد؟! به این جمله پشوتن دقت کنیم ببینیم با چه زبانی سخن می گوید:

پشوتن: "دلبندم، برادرم، تو اگراین جهان را به درستی به دست آوری، رستگاری آن جهان هم از آن تست! تو اگر چشم درون بگشایی ، خواهی فهمید که چشم سر، زینت صورت است، و چشم دل زینت جان، تو رنجور چشم درونی"

{حیف است نگویم آری به واقع اسفندیار ما ( که نمونه اش در دنیا کم نیست )چشم درونش آسیب دیده است.}

نود درصد جملاتی از زبان شخصیت های این نمایش بیان می شود، اینگونه است. این جمله ها، یا نزدیک به شعر است و یا اصلا شعراست. چون وزن و آهنگ دارد. اگر بازیگر سکوت ها و اکسنت شاه کلمه ی هر جمله و یا  و هر آوا را در گفتار درست رعایت نکند، تماشاگر نمی فهمد یا دیر می فهمد. بخصوص که فاصله تماشاگر با ما در سالن اصلی دور هم هست و برخی از ما روی بلندی و به تماشاگر دورتریم. به ویژه که در این سالن اتلاف صدایی هم  هست  و طول مصافت تا رسیدن به گوش تماشاگر هم مزید بر علت است. اگر این نمایش در سالن چهار سو اجرا می شد، تماشاگر جملات را راحت ترمی شنید و هضم می کرد. دربعضی جاها فهم شعرهای فردوسی از فهم بعضی از جملات این اثر ساده تر است. به این جمله پشوتن دقت کنید که من هنوز هم با آن مشکل دارم.ولی یک جوری با آن کنار آمده ام وظاهرا شکری را با گویشم راضی کرده ام اما هنوز خودم را راضی نکرده است.زیرا آن، یک جمله با یک موضوع  نیست بلکه چهارتا جمله با چهارموضوع متفاوت است. فکر می کنم تما شاگر از یک جمله انتظار یک مفهوم را دارد.بنابراین نمی فهمد من چه می گویم:

پشوتن: پیمان همان مردی و نیکی است. کسی را که بهره دین و دانش است؛ نیازی ندارد، زیرا همه آزادگی است، تو را تنها درد دین است، این گونه آماده ی دام دیگرانی، به دنبال بهانه می گردی که این گناه و خبط خود را به گردن دیگران بیندازی!

انگار هر جمله بریده شده از یک جمله کامل است. این جمله ی شعر گونه یک جمله مرکب از چهار موضوع است مثل یک جمله نیست که اول ، وسط و آخرداشته باشد و یک موضوع را انتقال دهد. از چند چیز، یک جا صحبت می کند. اما لب مطلب  و مهم ترین اش این است که آقای اسفندیار ، تو مساله عمده و انتخاب زندگی ات فقط پیاده کردن عقیده ات که دین بهی  می دانی است و بقیه مسائل زندگی برایت فرعی و بی معنی بی اهمیت شده است.  مطمئنم که این جمله فهمش برای تماشاگری که برای اولین بار می شنود دشوار است.