چاپ

عروسی خون.

ترجمه احمدشاملو

چقدرمتن شاعرانه بود. جدا ازاشعاری که لابه لای اثر ترجمه شده بود, خود اصل گفتگو ها هم حال و هوای شعر گونه دارد و همین, مساله گویش را سخت و از محاوره دورمیکند اما به هر حال شخصیت ها آدمند و مثل آدم باید حرف بزنند. ولی بالاخره  متن مثل یک جور شعر بی وزن ترجمه شده. خواندنش اول برایم سخت بود.زبان محاوره در نوشتار با رعایت زیر و زبر حروف , به طوری که حرف یومیه روستائیان و مردم عادی بشود خیلی مشکل بود.چشمها به حروف کتابت عادت دارد. اولش در خواندن خودم را سرزنش می کردم که چرا این قدر توپوق می زنم. بعد فهمیدم که من عادت به خواندن زبان محاوره ندارم. با چندین بار خواندن, فهمیدم تا جمله ها برای اجرای اصلی حفظ نشده , بهتراست که به حرف طرف مقابل اول خوب گوش کنی ببینی چه میگوید بعد سریع کل جمله را ببینی و فقط نظری به کلمه بیاندازی و مثل صحبت یومیه جواب طرف را بدهی.

نقش "پدر" در عروسی خون خیلی کمتر از "گایف" در باغ آلبالو و "کرئون" در آنتیگونه بود اما سخت تر از هر دوی آنها به نظر می آمد چون این پدرکشاورزی بود با دست های پینه بسته. با حرف زدن بدون تکلف مردم زحمت کش. نباید لمحه ای رنگ کلمات کتابی از حرف زدنش شنیده شود. در تمرین های مختصری که داشتیم کمی به آن رسیدم. روح الله هم در کل خشونتش را تایید کرد. ولی به نظرم رسید هنوز این پدر که زنش دختر زاست, پسر ندارد که کمک حالش باشد. در آرزوی داشتن پسر له له می زند مجبور است روی زمین مثل خر کار کند, باید خیلی خشن باشد. در تمرین آخر و شاید در آخرین تمرین باخودم به این نتیجه رسیدم که این بابا باید صداش در نتیجه ی کار زیاد در مزرعه دورگه شده باشد. این بود که موقع اجرا پدر را با صدای دورگه گرفتم.

دیدم که دوستان یک جور تازه به من نگاه می کند. چون تا اجرا از من این صدا را نشنیده بودند. به روی خودم نیاوردم و تا آخر ادامه دادم. توجیهم این بود که این مرد در مزرعه براثر کار و زحمت و خاک و خلی که درحلقش رفته و عدم رعایت بهداشت و عدم دست رسی به دکتر و دارو صدایش دورگه شده. شاید هم کم کم تارهای صوتی اش از دست بدهد.

هیچکس نه گفت خوب است نه گفت بداست. خیلی عادی به نظر رسید. گویا اصلا باید این طوراجرا میشد. فقط کارگردان آخرسرآمد جلو و خسته نباشید گفت و پیشانی ام را بوسید. ومن به این حساب گذاشتم که ازکشف جدیدم خوشش اومده و راضی است.

بازهم نمی دانم اگر این مجید رحمتی دستیار روح الله که در این نمایش نقش رقیب داماد را بازی می کند و خوب هم نقشش را خواند نبود, با این خیل جمعیت نقش خوان ریز و درشت چطور کار سامان می گرفت؟ واقعا دست مریزاد چه همکارارن خوبی برای هم هستند.

و باز این گروه هماوازان این بارهم به مناسبت اسپانیش بودن اثر, یک گیتاریست وارد و خوش دست را همراه خود کرده بودند که تم اسپانیایی را خوب می نواخت و آهنگی که صنم ساخته بود تم اسپانیش را تداعی می کرد. چه بگویم از دو خواننده ای که امشب هم برای نمایش ماهماوازی کردند. با خواندنشان حال و هوای بی نظیری به خوانش ما دادند. و مهم تر اینکه تازه فهمیدم یکی از بازیگران ما هم که ماه را بازی می کرد با گروه همنوایی می کرد, صداش خوب بود.