سال 86 را با قطب الدین صادقی ، با نمایش " یادگار زریران " آغاز کردم . پس از یک ماه کار ، بنا به شنیده ها ، به خاطر برخورد تند با کارگزاران و یا کارگزاری ، از کارکردن او جلو گیری می شود. پس از صادقی ،نمایش " دایی وانیا " به کارگردانی " اکبرزنجانپور" را از سر گرفتم .آن هم پس از یک ماه کار ، ندانستم به چه دلیل تعطیل شد !! در سومین آزمون ، با " علیرضا کوشک جلالی " در نمایشی به نام " جنون محض" همگام شدم .گفتند 12 شهریور امسال در تماشاخانه چهارسو اجرا خواهیم رفت . که به علت ساخت و ساز تئاتر شهر به واپس افتاد و آن قدر به درازا کشید تا.... کار رها شد و کارگردان نزد خانواده اش در آلمان بازگشت. و این بار هومن برق نورد بود که دلش به حال من سوخت و مرا به " نادر برهانی مرند " معرفی کرد که - سپاسگزار اویم - شنیدم که کارگردان با دودلی می پرسد که آیا من آماده ام نقش کوچکی را در نمایش " مرغابی وحشی " بازی کنم ؟ به یاد سخنی از استانیسلافسکی ، در کتاب " زندگی من در هنر" افتادم که گفته بود: " نقش کوچک وجود ندارد آدم کوچک وجود دارد " زمان زیادی بود که این میدان مکاره و هیاهوی هرز ، باورم به این سخن کم رنگ شده بود . اما پس از چهل سال برای نخستین بار در زندگی بازیگری ام در تئاتر، این " برهانی " بود که درستی گفته استاد را نه در گویش زیبا ، بلکه در میدان کار به اثبات رساند . آری به راستی نخستین بار بود که با کارگردانی روبرو می شدم که روز نخست ، در باره ی دستمزد کارم با من گفتگو کرد. علی رغم کارکرد کارگزارانی که برای چیزهای بی جان همچون " سالن " و " نقش " با ترازوی – وجب ـ ارزش گذاری می کنند ، برهانی به ساحت " آدم بازیگر " ارزش گذاشت .
نزدیک به دو ماه است که در گیر و دار ساخت پیکره ی مرغابی وحشی هستیم و می رود که سرانجام فرایند تلاش چندین ماهه گروه به چشم ببینیم . با این که من دو ماه دیر تر به گروه پیوستم ، اگر بیراه نیاندیشیده باشم ، ازسوی کارگردان و گروه پذیرفته شده ام . غیر از دو نفر ، با دیگر بازیگران تا کنون همبازی نبوده ام . برای من این فرصت شایگانی است . چرا که همه آ ن ها بازیگران توانمند این مرز و بومند و کارشان را بلدند . کارکردن با آن ها و در کنار آن ها برای من روان بخش و شادی انگیز است . یکایک شان را دوست دارم و هر شب ، بازی آن ها به من الهام می دهد . در کنارشان به انگاره های نوی از نقش دست می یابم . در هستی تک تک آن ها هستی خود را می بینم . آن ها هم می توانستند این زمان دراز ـ چهار ماه ـ را از رنج سرما ، آلودگی هوا و این هیاهوی بسیار برای هیچ شهر و...دور، و در کنار خانواده باشند .و ای چه بسا که آن ها هم از سوی بستگان خود در زیر ده ها پرسش سر زنش آمیزند که این چه کاری است ؟ چرا از سوی بزرگان قوم نگاه بایسته و شایسته ای به این هنر نمی شود . چرا نزدیک به تمام گروه ها دستمزدشان را یک سال پس از انجام کار ، و یا خیلی دیر تر می گیرند ؟ و...
پاسخ این چرا ها و چرا های دیگر بسیار روشن است که – بماند – اما این که چرا با تمام این گژ رفتاری ها و ناهنجاری ها ، باز به کار می پردازند ، باید گفت که این ها همان پروانه های دلداده ای هستند که پیشانی نوشتشان سوختن آگاهانه است . آن ها می سوزند ، تا - دیگران – از گرمای آن ها از گزند سرما و تاریکی ایمن بمانند