گل کاشتی
در اتاق رئیس قشقرقی برپا بود. تعدادی از پیمانکاران به تعرفه و نحوه پرداخت دستمزد گلکاران، که به تازگی با مدیریت وامضای رئیس به اجرا درآمده بود معترض بودند. چک و چانه میزدند وآبشان در یک جوب نمیرفت. رئیس باغ گلها، که خود قبل از این که رئیس شود، هم گلکارو هم پیمانکار بود، زیر بار نمیرفت . با خود می اندیشید:
- این جشنواره گلها آخرین کارم است. برگزارش میکنم وبا سربلندی خداحافظی میکنم. باید کاری کنم که آخرین کارم تو ذهن همکاران باقی بماند. اونوقت باید چراغ بردارند و دنبالم بگردند.
اما کار به این آسانی نبود. این جشنواره برای پیمانکاران بهترین فرصت بود که او را آچمز کنند، تا او باشد که منبعد با همکاری صنف و بدون مشورت با آن ها نحوه پرداخت حقالزحمهی گلکاران را تعیین نکند؛ باهم شورکردند:
- او می خواهد با این جشنواره خودی نشان دهد.
- زمان آن است که همگی پشتش را خالی کنیم.
- درجشنوارهاش شرکت نمیکنیم تا تعرفه دستمزدها را به وضع سابق برگرداند و جلوی اجرایش را بگیرد.
- ما میدانیم که این کارشما نتیجهی اصرار و پافشاری صنف است...
- ما اصلا صنف را قبول نداریم.
- من به کسی که برایم کود پخش می کند، به سم پاشم، به آب پاشم، به تبلیغات چیام پول میدهم.
- من تحصیل کردهام؛ چهل سال است که در رشته گلکاری و مربیگری گلکاران کار کردهام؛ دستمزدم با کسی که تازه از مدرسه بیرون آمده و شاگرد من بوده باید یکی باشد؟ شما کل مبلغ مقاطعه را مثل گذشته بدهید به ما، خودمان بعد از چند سال پیمانکاری شب جمعه را می شناسیم. میدانیم به کدام گلکار چقدر بدهیم.
و اصل دعوا برسر همین جملهی آخر بود. والا او تمام مشاغل بالا را از شاگردانش به عنوان کارآموز استفاده میکرد که پول ندهد. درواقع میخواست کمتر از پیمانهای گذشته گیر خودش نیاید؛ درضمن با توزیع دستمزد عوامل اعمال قدرت هم بکند.
رئیس میگفت: آخر دوستان عزیز، با اجرای این تعرفه برای اولین بار در زندگی شغلی گلکاران امیدی دمیده شده. همه خوشحالند که مدیران به فکرشان هستند. کارت عابر بانک تهیه کردم تا هر گلکار برای گرفتن دستمزدش به شما زحمت ندهد و شما به کاراصلی خودتان برسید. گلکاران خوشحالند، به من تبریک میگویند و تشکر میکنند. یعنی میفرمایید این شش سال تلاش و گفتگو و رفت و آمد و صرف انرژی و امضاها همه کشک؟! یک کاری بخواهید شدنی باشد.
روزها گذشت. دیگر سروصدایی از اتاق رئیس شنیده نشد؛ اما دیده شد که در اتاقش مرتب باز و بسته میشود و برو بیای پیمانکاران برقرار است.
جشنواره گلها هم برگزار شد. رونقش ازجشنوارههای سالهای گذشته اگر بیشتر نبود، کمتر هم نبود. اما گلکاران همه آن تلاشها و وعدهها را برباد رفته دیدند. قصهها و غصهها اوج گرفت:
- چه شد؟ مگر قرار نبود با ما قرارداد بسته شود؟!
- مگر قرار نشد دستمزدها مطابق تعرفهی مصوب هر صنف پرداخت شود؟!
- دیدی گفتم بالاخره پیمانکارها کار خودشان را میکنند!
- دیدی گفتم طرح تعرفهی دستمزدهای جدید فقط یک مسکن است!
- دیدی گفتم میزنند زیرش و نباید به قول اینها اعتماد کرد!
- دیدی گفتم رئیس تحت فشار پیمانکاران وهمکاران مخالف عقبنشینی میکند...
- دیدی گفتم... دیدی گفتم...
اما دیده نشد که گلکاری به پیمانکاری و همکاری که تعرفه و صنف و رئیس و قانون و قرارداد و امضا و... را قبول نداشت ، شکایتی، اعتراضی، مصاحبهای کرده باشد. اما دیده شد که یکی از پیمانکاران باسابقه، که طبق تعرفه مصوب میبایست حد اقل کف دستمزد گلکار، )یعنی پنج میلیون و چهارصد( به گلکار میداد ، چهار میلیون داد. دیده شد که گلکار اعتراض نکرد. سکوت کرد. به صنف خبر نداد و شکایتی نکرد. اما دیده شد که یواشکی مظلومانه گله کرد و زمانی که یکی از بازدیدکنندگان جشنواره گلها، از او پرسید، چرا قبول کردی؟ گلکارجواب داد:
- مجبور بودم! چه کار میتوانستم بکنم؟ اعتراض میکردم پیمانکار کنارم میگذاشت. دیدم امسال هم دارده تمام میشود، هیچ گلی نکاشتم. نمیخواستم این فرصت را هم از دست بدهم.
- بازدیدکننده گفت: گل کاشتی. لااقل به صنف یک شکایتی میکردی؟!